آید اگر طــراوت پر جـــوش نوبهار افــتد نظام کهنه و فـــرتوت از دیار
گیرد مقام خسرو گل بر سریر باغ جغد ازدیار بلبل وگل می کند فرار
گفتم ز آب تلخ کنــم نوش ساغری پیمانه را ز دختر رز می برد نگار
آشفته تر ز وضع پریشان ما کجاست بر گوش دل نوای خر است نغمه ی هزار
پیچیده غم به پای دل غــــمگسار من روزم سیه چو حلقه ی زلفان تاب دار
میهن بسان بســمـــــل افتاده زیر تیغ داعش کــشد ز دامن دین تیغ آبدار
کرسی نشین دولت ناجور و ناتوان دزدی کند بنام خدا می دهد شعار
چون مرتجع به چشم دوبین می برد عنان اندیشه اش چو قطره ی سیماب بی قرار
خواهد شدن به کام لجن روزی واپسین این حاکمان غاصب و نیرنگ و انتحار
با چشم تیزبین خرد گر کنی نظر بنشسته است به کاخ هما بوم شام تار
سیلاب غم فراست ز بام و دری وطن برخیز هــم کنان ره رزم و افتخار
با مشت آهنین و گره بسته و ستبر بشکن طلسم کهنه ی اصحاب اقتدار
فرخاری چــــــون حباب روانیم روی آب
طفل صدف به موجه ی دریاست زرنگار
مولانا فرخاری – ونکوور- کانادا
۱۴ جنوری ۲۰۱۶