ســـــیــلاب بــــلا
تا به سرسودای آن زلف پریشان بوده است صبح صادق درنظرشام غـریبان بوده است
هربن مــو از غـم او طـــرح شیون میکند این دل صد چاک ما گوئی نیستان بوده است
خـــــون دل خوردم به یاد لعل میگون کسی دوستی رادیده باشی دشمن جان بوده است
این دل وحشت سرشت ازمن چه میخواهددگر عمرهـا آواره گـرد کــوی جانـان بوده است
بـهر یــاری دردل بشکسته ام دیـگر مـیا الحذرای شوخ من این خانه ویران بوده است
رفـته رفتـه سـیل اشـکم ریخت سیلاب بلا قطرۀ ما خـانه زاد جوش طوفان بوده است
سرمه سان منظورچشم یارخواهد شد«غبار»
گوشه گیری ها نصیب خاکساران بوده است
https://mail.google.com/mail/u/0/#inbox/152b1fd197b47b02?projector=1