افغانستان کشوری است با اقوام و زبانهای گوناگون، چیزی که سالهاست، نبود آن در میان اقوام گوناگون کشور احساس می شود، هویت ملی و مشارکت ملی است راستین است؛ هرچند رهبران سیاسی افغانستان شعارها و سخنان شان با واژههای چون وحدتملی و مشارکتملی گره می خورد، اما چنین رهبرانی به آن چه که می گویند بی باور اند. چنین است که گاهی یک چنین شعارهایی رنگ و بوی عوام فریبی می یابد. چون برای ملت سازی یا بهتر است گفته شود که برای ملت شدن کمتر دیده شده است که برنامه های مشخصی روی دست گرفته شود. افزون براین مفهوم هویت ملی و مشارکت ملی و منافع ملی هنوز در کشور ما مفاهیم گم شده اند ، به زبان دیگر دولت ها هنوز تعریف مشخصی از آن چه که به نام هویت ملی و مشارکت سخن می گویند، ارائه نکرده اند.
اساساً ملت خود یک مفهوم پیچیدۀ سیاسی– اجتماعی و تاریخی است. این مفهوم پس از دورههای دراز در تاریخ در دوران بورژوازی یا سرمایهداری است که به گونۀ یک مفهوم عمدۀ که ماهیت آن دوران را میسازد، پدید آمده است.
این که چگونه مفهوم ملت در سیر تکوین جامعه شکل گرفته ، دید گاههای رنگارنگی وجود دارد، شماری از پژوهش گران عناصر قومی، زبانی و فرهنگی را از عناصر عمدۀ سازندۀ ملت میدانند. البته چنین عناصری زمانی میتوانند تاثیرگذار باشند که همه گروههای قومی جامعه، بتوانند در یک سازمان واحد سیاسی در کنار هم زنده گی کنند؛ اما امروزه عناصر سازندۀ ملت را تنها و تنها به این عناصر وابسته نمیدانند، برای آن که در اکثر کشورهای جهان ما با کثرت هویتهای قومی، زبانی و نژادی روبه رو هستیم و کشوری در جهان وجود ندارد که از زبان، قوم و مذهب واحدی ساخته شده باشد. اگر شریک بودن در زبان، قوم و فرهنگ اصل عمده باشد در این صورت اکثریت کشورهای که با تنوع چنین عناصری گرفتار اند، به آن مرحله یی نمی رسند که از آنان به نام ملت یاد کرد. برای آن که هویت قومی، هویت ملی نیست، هویت ملی بالاتر از هویت قومی است. هویت قومی تنها می تواند بخشی از هویت ملی باشد نه تمامیت آن. از همین جا می توان گفت که هیچ هویت قومی به تنهایی خود نمی تواند به هویت ملی بدل شود.
موجودیت یک دولت ملی مهمترین اصل در امر رسیدن به مرحلۀ ملت شدن در امر تکامل جامعه است. یا می توان گفت که دولت ملی مهمترین عنصر در امر ملت شدن است. یعنی چندین قومیت باید بتوانند که در درون یک سازمان واحد سیاسی یعنی دولت زنده گی کنند. همان گونه که مفهوم دولت نسبت به مفهوم ملت از سابقۀ بیشتری برخورداست؛ به همان گونه این دولت ملی است که میتواند زمینههای ملت شدن در یک جامعه را پدید آورد. غیر از این قومیتها زمانی میتوانند به هویت ملی برسند که گذشته از تاریخ مشترک باید درک مشترک از تاریخ داشته باشند. مهمتر از همه باید ارادۀ مشترک برای زیستن در یک قلمرو واحد را داشته باشند. هم دیگر پذیری داشته باشند، نه برتری جویی و افزون خواهی!
چنین است که مفهوم ملی به آن پدیدهیی بر می گردد که باید بخشی از هویت ملی باشد. همان گونه هر هویت قومی به گونۀ پویا در جریان توسعه اجتماعی باید به بخشی از هویت ملی بدل شود تا در آن صورت بتوان از هویت ملی سخن گفت. هیچ هویت قومی به تنهایی نمیتواند بیانگر هویت ملی باشد. هویت ملی گستردهتر و فرا گیرتر از هویتهای قومی است. هویت ملی به همه اقوام ساکن یک سرزمین که یک دولت ملی بر آن حکم میراند تعلق دارد. در افغانستان عناصری وجود دارند که میتوانند زمینه ساز آن شوند تا ما به هویت ملی دست یابیم یا به ملت شدن برسیم. به همین گونه عناصر منفی نیز وجود دارند که میتوانند ما را همچنان در همان هویتهای تک قومی نگهدارند. ادامۀ هویتهای قومی به نفع افغانستان نیست. ما باید به هویت ملی خود دست یابیم. مهمترین مساله در این امرمشارکت اقوام و گروه های اتنیکی گوناگون در نظام سیاسی کشور است. تا زمانی که این اقوام و گروهها مشارکت شایستۀ خود را در دستگاه سیاسی کشور نداشته باشند، تصور نمیشود که بتوانیم بحث ملت و هویت ملی را به میان آوریم.
هرچند مردمان افغانستان در داد وستد و پیوندهای اجتماعی به گونهیی در تفاهم باهم زندگی میکنند؛ اما چیزی که پیوسته این روحیه را بر هم زده ، سیاست های قوم گرایانۀ دولت ها بوده است. دولتی که بخشی از شهروندان خود را به دلیل این که به این یا آن قوم وابسته است، از دایرۀ توجه و مسوُولیت هایی خود بیرون می کند، دولت ملی نیست. دریک نظام دموکراتیک دولت نمی تواند یا نباید که سیاست خود را بر پایۀ امیتاز دهی به این یا قوم استوار سازد؛ بلکه باید سیاست شهروند مدار داشته باشد. قانون اساسی در چنین کشورهایی دولت را مکلف به خدمت گزاری به شهروندان می سازد. نه به خدمت گزاری بر بیناد بینش ها وسیاست ها قوم گرایانه. زمانی یک دولت در یک جامعۀ چندین قومی، قومی را از ساحۀ توجه و مکلفیت ها خود بیروون می سازد در حقیقت خود را از مفهوم دولت دموکراتیک تهی ساخته است. سیاست های قوم گریانۀ یک دولت خود می تواند بیناد تفاهم اجتماعی در میان اقوام گوناگون یک کشور را از میان بردارد. با دریغ باید گفت که در کشور ما هنوزهم شماری سازمانهای سیاسی و شخصیتهای سیاسی بیشتر قوم مدارانه می اندیشند. یعنی قومی و گروهی میاندیشند وعمل میکنند. البته امروزه سازمانهایی در جهت بیداری اقوام گوناگون افغانستان پدید آمده اند؛ اما این سازمان ها باید به این نکته توجه کنند که بیداری هر قوم به تنهایی راه به جایی نمی برد؛ بیداری یک قوم در جهت مقابله با قوم دیگر خود دامن زدن به رویدادهای غیرملی است. این بیداری باید در جهت با هم زیستن سیر کند. هر قوم حق دارد که با بیداری در امر مشارکت سیاسی کشورسهم داشته باشد؛ اما نباید این مساله را به گونۀ مقابله با قوم دیگر به میان کشید. میخواهم بگویم که هیچ قومی به تنهایی نمیتواند سرنوشت این سرزمین را دردست گیرد. این سرزمین به همه گان تعلق دارد و همه گان باید در رهبری آن سهم داشته باشند! همین جا باید گفت : در جامعه یی که این همه با بد بدختی دست و گریبان است، هیچ قومی به تنهایی نمی تواند به خوش بختی برسد! وقتی جامعه یی از کثرت زبان و مذهب های گوناگون بر خوردار است ، خط کشیدن به دور این یا آن زبان یا مذهب راه به سوی ملت شدن نمی برد. همان گونه که اهل هر مذهب حق دارند تا در چارچوب باور های دینی خود زنده گی کنند به همان گونه گوینده گان هر زبانی حق دارند تا به زبان خویش سخن گویند، بیاموزند و بنویسند. زبانها با داشتههای علمی، فلسفی، ادبی و تاریخی خود است که میتوانند هم گام با زمان گام بردارند. داشتههای کلاسیک یک زبان؛ داشتههای مدرن یک زبان، تواناییهای داد و گرفت یک زبان و حوزۀ گویشی یک زبان است که اهمیت آن زبان را تعین میکند نه بحثهای سفسطه آمیزی سیاسی که هرازگاهی در رسانه وسایت های اجتماعی چهره می نمایند.
شماری نا آگاهانه یا تنگ نظرانه چنین می پندارند که گویا خط کشیدن بر یک زبان سبب رشد زبان دیگری می شود. در حالی که از ناتوان سازی و در بند کشیدن یک زبان هیچ زبان دیگری سود نمی برد؛ بلکه زیان می بیند. مثلاً ناتوان سازی زبان پارسی دری در افغانستان گذشته از این که به نفع هیچ زبان دیگر نیست؛ بلکه زبان های دیگر از این نقطه نظر زیان میبینند. باید زمینه رشد و توسعۀ همه زبانها در چارچوب یک برنامۀ فرهنگی ملی فراهم گردد. هیچ کس و هیچ دولتی حق ندارد تا جلو توسعۀ زبانی را بگیرد. به همین گونه گوینده گان هیچ زبانی حق ندارند تا زبان خود را بر دیگران تحمیل کنند، این نیاز زمان است که مردمان را به سوی زبانی یا زبان هایی می کشاند. این ظرفیت های علمی و ادبی یک زبان و کارایی آن در زنده گی روزمره است که گوینده گان زبان دیگری را به سوی خود می کشاند. با این حال دولت و تمام نهادهای مسوُول مکلفیت دارند تا در جهت رشد تمام زبان های کشور کار کنند. زبان های افغانستان سرمایه ملی کشور است.
بزرگترین مشکل ما این است که در افغانستان مسالۀ زبان را به یک مسالۀ سیاسی بدل کرده اند. ریشه های سیاسی سازی زبان ها در کشورها به سیاست ها غیر ملی حکومت ها بر می گردد. سیاسی سازی زبان ها نه تنها سودی در امر توسعۀ زبان ها ندارد؛ بلکه می تواند بزرگترین منبع اختلاف و حتا برخورد در میان اقوم یک کشور گردد. بهتر است به جای مقابلۀ زبان ها، ادبیات معاصر زبان های کشور به یک دیگر ترجمه شوند. ترجمه می تواند چنان پل پیوندی در میان گوینده گان زبان های کشور هستی یابد. باید زمینۀ داد و گرفت بیشتری در میان زبان های کشور پدیدآید و این داد و گرفت است که سبب نیرومندی و توسعۀ زبان ها میشود. این امر در گام بعدی تفاهم و شناخت معنویی را در میان گوینده گان زبان های گونااگون کشور سبب میشود. هر زبان و فرهنگی که چیزی به زبان ها و فرهنگهای دیگر ندهد و چیزی نگیرد می میرد. حیات ادامه همیشه گی داد و گرفت است نه تنها در میان زبان ها و فرهنگ ها؛ بلکه در میان تمام پدیده های زنده نیز.
وقتی به وضعیت نگاه می کنیم با دریغ در می یابیم که باید مراحل زیادی را پشت سر گذاریم تا ملت شویم و به هویت ملی برسیم. بزرگترین مشکل افغانستان در این راه ، مشکل ذهنیت قومی و قبیلهای است. آن که هنوز تملم بافت اندیشه هایش در کار گاه ذهنیت قومی و قبیلوی هستی می یابد ، چگونه می تواند مفهوم ملت و هویت ملی را دریابد. چنین ذهنیتی یکی از عوامل باز دارنده در جهت رسیدن به ملت و هویت ملی است. هنوز افغانستان مجموعۀ ریاضیکی هویتهای قومی است. حتا در چند سال گذشته دیدیم که ما بر نامههای دموکراسیسازی را هم خواستیم تا با افزارهای قومی و قبیلهای اجرا کنیم که این، خود ره بردن به ترکستان است.
اسد 1395/ کابل