پانزدهم جولای 2016 هفتادوسومین سالگره بانو ژیلاست. هنرمندی که ابریشم آوازش را پنجاه سال (1959–2009) در نهانگاه هوش و روان مردم یادگار گذاشته باشد، آرایشگر سیمای فرهنگ خواهد بود. گهرپارههایی چون ژیلا اگر نایاب نباشند، کمپیداتر از کیمیا هستند و برای نمایاندن آبروی موسیقی افغانستان نقش نگارین دارند.
کبرا (ژیلا) آوازخوانی را از نوجوانی در نیمه دوم دهه 1950 آغاز کردهبود. ناهمانند با شمار زیادی از هنرمندان ما که زاده دامان تنگدستی اند، او – ازین چشمانداز – خاستگاه بهتری داشت. آرامش نهفته در گرمای آوازش را میتوان با آسایشی که وی در آن بارآمدهبود، همپیوند دانست.
ژیلا در دل آیینهها
1
گزارشگر: از شغلت راضی هستی؟
ژیلا: نه. زیرا آوازخوانی من در قید و بست قرارداد با رادیو درآمده و این رنجآور است. چهار کمپوزر برای اینهمه آوازخوان چقدر آهنگ بسازند؟ چون آوازخوان قرارداد کرده، مجبور است خوب یا بد چهار آهنگ به رادیو تحویل دهد. شعر را هم در رادیو سانسور میکنند و این مشکل دیگریست برای آوازخوان و کمپوزر. آهنگساز مجبور است به علت داشتن قرارداد، آهنگ بسازد و آوازخوان به حکم اجبار قرارداد، چهار پارچه بخواند. اگر نتوانست، معاشش را نمیدهند.
هفته یکی دو روز در رادیو به من موقع ثبت آهنگ میدهند، ولی گاهی موتر رادیو میآید و گاه به وسیله دیگری خود را به رادیو میرسانم. تازه آن وقت میبینم که ستدیو را یک آوازخوان دیگر اشغال کردهاست. به این ترتیب، روزها به رادیو میروم تا موفق میشوم آهنگی ثبت کنم.
گرچه عدهیی از شنوندگان کاپی آهنگ هندی “درین محفل گر نباشد به دستم جام لبریزی” (فلم “کهلونا”) را پسندیدهاند، رادیو اجازه نمیدهد کاپی هندی خوانده شود، در حالیکه کاپی آهنگهای غربی را اجازه میدهد. به نظر من، اگر کاپی موسیقی هندی ممانعت میشود، چرا از فلمهای هندی و آهنگهای هندی که خود رادیو پخش میکند، جلوگیری نمیشود؟ کاپی آهنگ در تمام ممالک رواج دارد. ایرانیها بعضاً و هندیها هم از افغانها کاپی کردهاند. چه مانع دارد که ما هم یگان کاپی بخوانیم و ضمیمه آهنگهای قراردادی خود کنیم؟
مشکل دیگر ما نبودن نوازندگان بعد از ساعت 1:00 در رادیو است. آنها دنبال کار خود میروند و زمینه مشق و تمرین برای آوازخوان میسر نمیشود.
کنسرت اخیرم کنسرت خوبی بود. باید اعتراف کنم که با وجود پخش آهنگهایم به صورت مکرر از رادیو، شنوندگان زیاد لطف نمودند و از من استقبال شایان کردند. گمان نمیکردم پس از چهارده سال آوازخوانی به صورت متداوم، باز هم طرف توجه باشم. این استقبال را به حیث خاطره خوش زندگی ثبت میکنم. (“ژوندون”، شماره شانزدهم/ کابل، سرطان ۱۳۵۲ [جولای 1973])
2
سیاسنگ: “تو امید من، تو پناه من” از کیست؟
هارون یوسفی: شعر از لطیف ناظمی است و کمپوز از احمدعلی نادری ترنم که رییس موسیقی در رادیو تلویزیون بود و از آهنگسازان خوب ما به شمار میرود. او سالها پیش از کشور برامد. فکر میکنم در بلغاریا در رشته موزیک آموزش دیدهبود. ترانه معروف “آسمان رنگ تو بس قشنگ” برای کودکان و چند آهنگ زیبای هنگامه از ساختههای اوست.
سیاسنگ: ژیلا برای شما یادآور چه یا چهاست؟
یوسفی: نام ژیلا یادآور آواز و آهنگهای گیرای اوست. هرچه ازین هنرمند زیبا و مهربان میشنوم، مرا و شاید بسیاری دیگر را به یاد گذشتههای پرخاطره افغانستان – سالهایی که در آن از جنگ، تباهی و بربادی نشانی نبود – میاندازد.
سیاسنگ: میگویند ژیلا با آهنگ “به نخره قدم قدم” به رادیو راه یافتهبود.
یوسفی: خانم پروین (بیبی جان) بزرگترین حامی و مشوق دختران و زنان دارای استعداد بود. خدمات فراموشنشدنی که او به بانوان کرده، شاید کمتر کسی در افغانستان کردهباشد. ژیلا با تشویق از جانب خانم پروین، هنرش را از محافل خودمانی خانوادگی و بزمهای دوستان بیرون کشید؛ اما نمیتوان از کمک استاد حفیظ الله خیال در قسمت راه یافتن ژیلا به دستگاه رادیو و از آن طریق به شنوندگان چشم پوشید. استاد خیال اساسات موسیقی را به او آموخت. ژیلا در مدت کوتاه توانست با شوق و تلاش زیاد خود را به قلههای شهرت برساند.
سیاسنگ: آیا درست است که احمد ظاهر آواز ژیلا را میپسندید؟
یوسفی: درمیان زنان آوازخوان، ژیلا – پس از پروین – به خوشصدایی مشهور است، همروزگارانش کمتر چنین آوازی داشتند. احمد ظاهر میخواست آلبوم مشترکی با ژیلا داشته باشد. با تاسف، مرگ زودرس مجالش نداد. چند آهنگ دوگانه شان همین لحظه به ذهنم هستند: “اگر ز خلق ملامت، وگر ز کرده ندامت”، “کاشکی کاشکی/ مرا با خود داشتی”، گفتی که میبوسم ترا/ گفتم تمنا میکنم”
سیاسنگ: هنرمندان دیگر نیز با وی خواندهاند.
یوسفی: ژیلا آهنگهای مشترک زیادی با محمد رفیع، حفیظ الله خیال، جلیل زلاند، احمد ولی و … دارد.
سیاسنگ: برترین ویژگی این هنرمند را در چه میبینید؟
یوسفی: ویژگی هنری ژیلا از چند نگاه قابل بررسی است. “میان مردم بودن” را یکی از مشخصات مهم او میدانم. ژیلا خود را مقید به آوازخوانی از ورای امواج رادیو نساخت، بیشتر علاقه داشت در حضور شنوندگان و تماشاچیان بخواند. مثلاً زمانی با استاد خیال، هر جمعه شب در رستورانت خیبر/ کابل کنسرت میداشت. همچنان نخستین بار در سفر (تور) هنری با گروه هنرمندانی چون استاد خیال، مددی، آرمان، پروین و نسیم در صفحات شمال افغانستان شرکت کرد و آواز خواند.
سیاسنگ: چه یادگاری از ژیلا دارید؟
یوسفی: در میان هنرمندانی که دوستدار مصاحبه نبودند یا نیستند؛ نام ژیلا در سرآغاز میآید. خاطره خوش و در عین حال غمانگیزم مصاحبه برای برنامه “ستدیوی شماره هفت” بیبیسی است. آخرین گفتوشنود ما در بیستوششم جون 2009 صورت گرفت. چهلوهشت ساعت پس از آن، ژیلا چشم از جهان پوشید. (گفتوشنود تلفونی/ بیستونهم جون 2016)
3
استاد محمد حسین آرمان: ژیلا از خرابات نبود، از فامیل محمدزایی، از یک طبقه روشن بود، خیاشنه آقای زلاند بود. یک خواننده شوقی بود و یک دختر بسیار فوق العاده که گل کرد. پس از میرمن پروین و آزاده، ژیلا که آمد یک آواز فوقالعاده سریله بسیار فوقالعاده خوب داشت و در ابتدا که در رادیو زنده نشر میشد، یگان پارچه را ثبت میکرد. آقای خیال بسیار زیاد به او کمک کرد، بسیار آهنگها برایش ساخت و بسیار آهنگها برایش داد. شهرتش تا تاجکستان و تاشکند و شرق میانه رسید. چندین دفعه ما هم همرایش همسفر بودیم. در داخل افغانستان هم رفتیم، در سمت شمال سفرهایی همرایش داشتیم.
ژیلا دختر بسیار فوقالعاده خوب بود. دختر مادی نبود. یک دختر به راستی شوقی خواننده بود. بسیار خوب میخواند. من هم آوازش را خوش داشتم. چیزی که بسیار زیاد مهم است، او یک مکتب جدید در موسیقی باز کرد و بعد از وی تمام خانمها مثلاً استاد مهوش، هنگامه و دیگر خوانندههای خانم تشویق شدند که مثل او بخوانند. بعداً بسیار خانمهای خوشخوانتر و خوبتر هم پیدا شدند، مگر ژیلا جای خاص خود را داشت. من عقیده دارم که هیچ هنرمند نمیتواند جای هنرمند دیگر را بگیرد. هر هنرمند خاصیت خاص خود را دارد.
پسانها احمد ظاهر هم بسیار او را خوش داشت. چون با احمد ظاهر چند سال کار کردهام، او مرا میگفت “آواز ژیلا بسیار خوشم میآید”. بسیار آرزو داشت یک سیدی [کست] دوگانه همرای ژیلا داشتهباشد، مگر متاسفانه موفق نشد. اما یکی دو آهنگ یکجایی خواندند. هندوستان که رفت، محمد رفیع آوازش را بسیار خوش کرد و با او آهنگ دوگانه خواند.
تاثر من این است که ژیلا در اواخر آواره شد، در امریکا آمد، دیگر کسی نبود که همرایش کمک کند. منزوی شد. خواننده باید یک گروپ داشته باشد، یک manager داشته باشد. همرایش کمک کنند. او دیگر ماند. سالهای سال من ازش خبر نداشتم. تنها همینقدر میفهمیدم که از هنر دست کشیدهاست. (گزارش عزیز احمد فرد، برنامه فارسی Radio France Internationale (rfi)/ دوازدهم جولای 2009)
4
رخشانه: از زنان هنرمند، پس از مسعوده جلال (اولین خانم آوازخوان رادیو افغانستان)، شریفه ژاله، آزاده، پروین و ناهید آهنگهایی اجرا کردند. بعداً لیلا، زرین، کتم شاه آواز خواندند. پس از آنها خانم ژیلا هنرمند حنجرهطلایی ما که صدای بینهایت دلانگیز و زیبا دارد، آمد و اولین آهنگش را با مطلع “ای از فروغ رویت، روشن چراغ دیده” خواند. بعضاً در درامههای لیسه ملالی نیز نقش ایفا میکرد. آن سالها در لیسه ملالی یک برنامه هنری که در واقع برای زنان بود، اجرا میشد. آنجا استاد یعقوب قاسمی میخواند و شاگردان را یاری میرساند. در آن دوران خانم پروین مورد علاقه بسیاری از مردم بود و او را خیلی دوست داشتند. اما از نظر صدا، در میان مردم علاقمندی خاصی به آواز خانم ژیلا وجود داشت. صدای ژیلا صدای مخصوص و خیلی گیراست و لیاقت استادی را در آواز خوانی دارد. (گفتوشنود ذبیحالله امانیار و رخشانه، “زرنگار”، تورنتو – کانادا/ بیستونهم جون 2008)
5
شمسالدین مسرور: از تصنیفهای ازهر فیضیار که برای ژیلا جان کمپوز کردهام، اینها را به یاد دارم: “آمدهای دیرباد، زود چرا میروی”، “چشم تو بتا پر ز شرارست/ لعل لب تو بادهگسارست”، “آنکس که تو میخواستیاش از تو جدا شد/ دیدی گپ ما شد”، “نرگس خجل از چشم تو در صحن چمن / چشم تو چشمه راز”، “خورشید فشان صبح بناگوش تو است” (“زرنگار”، تورنتو – کانادا/ هشتم جولای 2002)
6
سیاسنگ: شنیده میشود که “ژیلا آوازخوانی را نزد استاد رفیع آموختهبود”.
استاد قاسمی: اگر موضوع آوازخوانی در میان باشد، آواز نعمت خداداد است و ژیلا ازین نعمت برخوردار بود. حنجرهاش تاثیر هنری منحصر به فرد و بیتکرار داشت. تمرین و ریاضت هرقدر جدی و طولانی باشند، صدای خراب را به صدای خوب تکامل نمیدهند. دو هنرمند دیگر را مثال میآورم: ساربان و ریشماں که هر دو دارای آواز و حس هنری خاص هستند. اینها نه نزد کسی آوازخوانی آموختند و نه موسیقی، اما هرچه در طول سالیان میشنویم، بیشتر باورمند میشویم که همچو آواها در عصر خود شان بیمانند و تکرارناپذیر بودند. کیفیت آواز ژیلا در همین مقوله میآید.
اگر بحث روی آموزش موسیقی باشد، باید گفت طی چند جلسه محدود، حتا آموختن الفبای موسیقی و آشنایی با پلههای ابتدایی آن هم ممکن نیست. فراگرفتن موسیقی یک عمر زحمت میخواهد و این نکته را اشخاص اهل مسلک خوبتر میدانند. از معاصرین ژیلا، به استثنای استاد مهوش که نزد استاد هاشم به شاگردی نشستهبود، در افغانستان هیچ آوازخوان زن موسیقی را منیحث رشته هنری نیاموختهاست.
آهنگسازانی که رموز اجرای آهنگ را به آوازخوانها یاد میدهند، ازین ناحیه، نمیتوانند “استاد” نامیده شوند. خودم نیز به چندین هنرمند آهنگهایی ساختهام و چگونگی اجرا و ادای شان را به آنان یاد دادهام، اما ادعای استادی ندارم. گذشته ازینها، سندی برای اثبات اینکه ژیلا آوازخوانی را نزد رفیع آموخته باشد، وجود ندارد.
سیاسنگ: ژیلا چگونه هنرمند شد؟
قاسمی: در قدم اول، تازگی آواز، شهامتِ خواندن در رایو و ظاهر شدن در حضور مردم، تلاش و پیگیری منظم، تمرکز تنها روی آوازخوانی و بهرهمند بودن از همکاری وسیع هنرمندان بزرگ در روند هنرمند شدن او نقش داشتند. عامل دیگر، فراهم بودن شرایط مساعد و شگوفایی زندگی شهری در دهه 1960 است. در ایران هنرمندانی مانند پوران، هایده، دلکش و چند تن دیگر ظهور کردند. در افغانستان چون تعداد هنرمندان زن کم بود و برای پخش موسیقی تنها رادیو افغانستان را داشتیم؛ ژیلا به موقع آمد، درست جا افتاد و از جانب مردم وسیعاً پذیرفته شد. بدون شک در افغانستان دختران و زنان مستعد دیگر نیز بودند و هستند. اگر استعدادهای سرکوبشده، قربانی شرایط و روزگار جامعه نمیشدند و نشوند، شاید کسانی زیباتر از آنهایی که میشناسیم، میخواندند یا بخوانند.
سیاسنگ: برترین ویژگی او را در چه میبینید؟
قاسمی: داشتن آواز پاک و ادای ناب مربوط افغانستان. اگر قرار باشد خالص بودن صدای برخاسته از کابلزمین را نمونه بیاوریم، میتوانیم پارچههای ژیلا را مثال بدهیم. البته، این نکته را کسانی که متعلق به جغرافیای بیرون از افغانستان اند و برعکس ما از ژیلا و آهنگهایش خاطره ندارند، بهتر درک خواهند کرد.
ژیلا زنی بود آراسته، متبسم، خوشچهره، خوشلباس، رعایتکننده معیارهای اخلاقی و نورمهای فرهنگی پذیرفته برای جامعه و از جمله نمایندگان قشری که زندگی متمدن شهری را آزمایش میکردند. در آن دوره، گرچه رخشانه جایگاه برتری داشت، اما از نگاه آواز، هنر آرامبخش ژیلا بر او و بر دیگران سنگینی میکرد.
سیاسنگ: آواز ژیلا چه ویژگیها دارد؟
قاسمی: ژیلا میخواست خودش باشد و به شیوه طبیعی، آرام و متین بخواند. او نه از آوازخوانان کشورهای همسایه تقلید کرد و نه از هنرمندان غرب. روحیهاش برای تقلید و تاثیرپذیری ساخته نشده بود. او علاوه بر صدای صاف و زیبا، در عصری که تعداد بانوان آوازخوان زیاد نبود، حس هنری و ظرافت فطری داشت. پاکی و تازگی آواز ژیلا شباهت دارد به شیرینی مجموع یادهایی که در ذهن ما تهنشین شده اند. صدای او با همان لهجه کابلی، نوای آشنا با ذهن، گوش و خاطره مردم است. با شنیدن ژیلا احساس بیگانگی نمیکنیم و همیشه لذت میبریم.
سیاسنگ: میگویند “ژیلا بنیانگذار مکتب نو” بود.
قاسمی: نه! به زبان آوردن این ادعا مسئولیت خیلی بزرگ دارد. شهرت، محبوبیت و موفقیت چیزهای دیگری هستند و بنیانگذار بودن در این یا آن رشته موسیقی چیز دیگر. ایجاد سبک یا مکتب مشخصات خیلی دقیق و عمیق میخواهد. اینکه مثلاً در چهل پنجاه سال گذشته، چندین آوازخوان زن آهنگ معروف “تو امید من/ تو پناه من” را خوانده و آگاهانه یا ناآگاهانه طرز و آواز ژیلا را تقلید کردهاند، باز هم نمیتواند به معنای بنیانگذار مکتب جدید بودن گرفته شود.
سیاسنگ: تصنیف “تو امید من، تو پناه من/ تو شکوه عشق سیاه من” نظم سستی بیش نیست، ولی از ماندگارهای ژیلا به شمار میرود. آیا میتوان گفت: فراموشناپذیری این پارچه ریشه دارد به آمیزش کمپوز ترنم و آواز ژیلا؟
قاسمی: مصراعهای بعدی این شعر را حالا به حافظه ندارم، لذا نمیتوانم در بارهاش بیشتر گویم. البته، بررسی آن به منتقدین شعر مربوط میشود، اما صرفنظر از مثال فوق، جای شک نیست که یگانه عامل ماندگاری آهنگ “تو امید من/ تو پناه من” امتزاج هنر کمپوز و آواز است. در موسیقی دهها مثال دیگر نشان میدهند که گاه یک کمپوز عالی اصلاً نیازی به کلام ندارد و حتا با تکرار یک ترانه کوتاه یا چند واژه مختصر مانند “یار من بیا” یادماندنی میگردد. واضحاً اگر کمپوز زیبا با آواز خوشایند اجرا شود، ضعیفترین اشعار را نیز سالها سر زبانها میاندازد، بدون آنکه کسی به مفهوم مصراعها توجه کند.
سیاسنگ: چه کاری ژیلا را از همتایانش باز میشناساند؟
قاسمی: او تنها آوازخوان رادیو نبود؛ میان مردم میرفت، کنسرت میداد هم در شهر کابل، هم در ولایات و هم خارج از افغانستان. چون در مضیقه اقتصادی نبود، هنرش را نه از روی مجبوریت اقتصادی، بلکه با شور و شوق درونی جدی میگرفت. زیادتر با هنرمندان مرد دوگانه میخواند، در پارچههای موزیکال تمثیلی – مانند آهنگ “خانم سمندر” با جلیل زلاند – هنرنمایی میکرد. همچنان در فلم “مانند عقاب” نقش کوتاه حقیقی خودش را بازی کردهاست. اینچنین کارکردهای وسیع فرهنگی در فعالیتهای هنری آوازخوانان دیگر کمتر دیده میشود.
ژیلا با گلویش برخورد بیآلایش داشت و با آوازش چیزی را نمیآمیخت. صمیمیت نمایان در چهرهاش همسان بود با خلوص صدایش. از هر که کمپوز میگرفت، تنها کمپوز را برمیداشت، “تاثیر” نمیگرفت. به بیان دیگر، استقلال هنری و آزادگی احساس خود را حفظ میکرد.
سیاسنگ: احمد ظاهر و محمد رفیع برای دوگانهخوانی ژیلا را برگزیدند.
قاسمی: احمد ظاهر دارای حس زیباییشناسی بسیار قوی بود. او تمام مشخصات و کیفیت آواز ژیلا را میدانست. عین حس را محمد رفیع داشت. کسی که معیار دوگانه خوانی وی یک عمر با لتا منگیشکر و آشا بهونسلی بنا شدهباشد، باید در ذوق و انتخابش دقیق و سختگیر میبود.
سیاسنگ: ژیلای بیرون از هنر چگونه بود؟
7
سیاسنگ: از ژیلا چه میگویید؟
استاد حفیظ الله خیال: در میان زنان آوازخوان همعصرش از مسعوده (فرشته) جلال، سامعه، شهلا، آزاده، ناهید، پروین و رخشانه تا دیگران، ژیلا دارای آواز نو، بیمانند و با کیفیت منحصر به خودش بود. از آغاز کار هنری تا دم مرگ از کسی تقلید نکرد. آرزوی پیشرفت را در دل میپروراند. جستوجوگر بود. با تنبلی و قناعت به کارهای گذشته میانه خوب نداشت. در هنر یک اصل خیلی ارزشمند داریم: قناعت به کار دیروز، توقف در دیروز است.
سیاسنگ: ویژگی آواز ژیلا چیست؟
استاد خیال: در یک کلمه: گیرایی. ژیلا اصالت هنرش را میدانست و ضرورت نمیدید که با اجبار و فشار آواز طبیعی خود را تغییر بدهد.
سیاسنگ: میگویند ژیلا “بنیانگذار مکتب نو” بود.
استاد خیال: موافق نیستم. یقین دارم خود ژیلا هم اگر چنین ادعا را میشنید، موافق نمیبود. او در آوازخوانی شیوه مخصوص داشت. قدرت اجرای مشکلترین آهنگها در گلویش بود. اینها ارزشهای کمی نسیتند. اما ایجاد “مکتب نو” در آوازخوانی موضوع جداگانه است. باید به دو نکته مهم توجه شود: یکی مساله ذوق و سلیقه برای نظر دادن در باره مقام، شهرت و محبوبیت آوازخوانان از طرف شنوندگان است و دیگر سنجش و ارزیابی هنر آوازخوان از جانب دستاندرکاران اهل هنر.
سیاسنگ: تهداب بنیادگذاری مکتب نو چیست؟
استاد خیال: مهمترین شرط ایجاد مکتب جدید در آوازخوانی این است: هر کسی که بخواند، حال، هوا، رنگ، طعم، بوی و اثر آوازخوان بنیادگذار در هنرش احساس شود.
سیاسنگ: خواهش! یک آوازخوان “بینادگذار مکتب نو” را نام ببرید.
استاد خیال: از کدام کشور؟
سیاسنگ: بیرون از افغانستان بهتر خواهد بود.
استاد خیال: مهدی حسن در غزلخوانی راه، روش و شیوه جدید را به میان آورد.
سیاسنگ: بهترین آهنگهای ژیلا از ساختههای شماست.
استاد خیال: این قضاوت لطف مردم است. نمیخواهم بیشتر بگویم.
سیاسنگ: ژیلا موسیقی را نزد شما فراگرفته بود.
استاد خیال: او هنرمند دارای استعداد تحسین برانگیز بود. بیشتر ازین گفتن، از زبان خود برایم آسان نیست.
سیاسنگ: آهنگ “زینت گلزار” نیز با نام شما گره میخورد.
استاد خیال: از ساختههای من است.
سیاسنگ: آن را برای ژیلا و محمد رفیع ساخته بودید؟
استاد خیال: داستان این شعر و آهنگ از 1963 شروع میشود. روزی از محترم بارق شفیعی خواهش کردم یک تصنیف عاشقانه برای آهنگ دوگانه بسراید. او لطف کرد و شعر “ای تازه گل! تو زینت گلزار کیستی” را به من داد. در بهار همان سال، آهنگ را ساختم، ژیلا و من آن را خواندیم و با استقبال خوبی از طرف شنوندگان مواجه شدیم.
چندی بعد، استاد ولایت حسین خان – ستارنواز معروف – و گروهی از نوازندگان هندی به کابل آمدند و هنرنمایی کردند. در ضمن، هنرمندان افغانستان هم به اجرای موسیقی پرداختند. در پایان برنامه ولایت حسین خان گفت: “آرزو دارم شما هم برای ارائه موسیقی وطن تان به هندوستان بیایید تا با فعالیتهای هنری همدیگر بیشتر آشنا شویم.” گفتم: “اگر دعوت رسمی صورت بگیرد، آمدن ما به هند مانعی نخواهد داشت.” به سکرترش گفت: “دعوتنامه رسمی بنویس تا هنرمندان افغانستان را به هند مهمان سازیم.” سکرتر دعوتنامه را نوشت. ولایت حسین خان پرسید: “به چه کسی داده شود؟” با اشاره به محترم سید قاسم رشتیا گفتم: “به جناب رییس مستقل مطبوعات”. همان لحظه کاغذ را به آقای رشتیا داد و موافقت او را گرفت.
در نتیجه، با تعدادی از هنرمندان آوازخوان و نوازنده روانه هند شدیم و در برنامه هنری کلکته اشتراک کردیم. استاد ولایت حسین خان، بھیمسین جوشی، امرت حسین خان (برادر ولایت حسین خان)، محمد شفیع ستارنواز و معاون نوشاد علی کمپوزر معروف هند هم در آن محفل بودند.
فردای آن شب، محمد شفیع با بیان این که “موسیقی شما رنگ و بوی خاص افغانستان را دارد” ما را به بمبی دعوت کرد. در بمبی، رفیع که از آواز ژیلا زیاد خوشش آمدهبود، خواهش کرد آهنگ “ای تازه گل تو زینت گلزار کیستی” را با وی بخواند. ژیلا و من رضایت نشان دادیم. او ما را به منزلش مهمان کرد، عکاس و یکی دو تن نوازنده را هم خواست. همین آهنگ یادگار آن محفل خودمانی است.
سیاسنگ: آیا عکسهای شما، ژیلا و محمد رفیع خانه رفیع را نشان میدهند؟
استاد خیال: هر دو عکس در منزل محمد رفیع گرفته شدهاند.
سیاسنگ: تاریخش را به یاد خواهید داشت؟
استاد خیال: دسمبر 1964 بود. (گفتوشنود تلفونی/ هژدهم جولای 2016)
ژیلا در پشت میلهها
رفیق عباس: آیا میدانید نخستین زن زندانی سیاسی در میان هنرمندان افغانستان خانم ژیلا بود؟ علاقمندی من به خانم ژیلا از سالهایی که بسیار جوان بودم، شروع شد. اصلاً مادرم صدایش را زیاد دوست داشت و او را “جیلا جان” میگفت. مادرم با حرف “ژ” مشکل داشت و پروگرام “کورنی ژوند” را هم “کورنی جوَند” تلفظ میکرد. آن وقت در یکی از شعبات اداری رادیو افغانستان کار میکردم و تقریباً از تمام کارکنان رادیو و تلویزیون شناخت داشتم.
یک روز خانم ژیلا و چند نفر از هنرمندان و مامورین در صحن پیشروی رادیو قدم میزدند. من که برای سگرت کشیدن بیرون آمدهبودم، خواستم به همه سلام بدهم، دفعتاً از زبانم برامد: “سلام خانم جیلا!”
تقریباً چهل سال میگذرد، صدفیصد مطمین نیستم که محترم امان اشکریز بود یا کدام شخص دیگر، اما هرکه بود با لحن آمرانه گفت: “آغا جان! اول نام یک هنرمند را درست یاد بگیر، باز صدایش کن. جیلا؟ جیلا چیست؟ بگو “ژیلا… ژیلا …ژیلا” فهمیده شد؟”
راست بگویم، هم خجالت شدم و هم شدیداً زیر تاثیر رفتم. سگرت از دستم افتاد و خاموش ماندم. خانم ژیلا به آن شخص گفت: “نکن! جیلا یا ژیلا؟ چه فرق میکند؟ به هر نامی که مردم مرا صدا کنند، همان نام برایم قبول و قابل افتخار است.” بعد چند قدم دیگر پیش آمد، سگرت مرا از زمین برداشت، گرد و خاکش را پاک کرد، آن را به من داد و گفت: “ببخشی. آزرده نشده باشی. نام “جیلا” را زیادتر دوست دارم. پشت تبصره هر کس نگرد.”
با دیدن حمایت قاطعانه خانم ژیلا جان کمی جرات یافتم و موضوع علاقمندی مادر و مشکل تلفظ او را یادآور شدم. با خوشی زیاد گفت: “به مادر جان بگو جیلا شما را دوست دارد.” از همان نقطه و همان روز احترام من به این هنرمند زیادتر گردید.
یکی دو سال بعد ازین حادثه، انقلاب ثور به پبروزی رسید. برای دو سه هفته اوضاع رادیو کمی مختل شد. یک روز که همکارم (رفیق “الفشاه”) و من از هر در گپ میزدیم، گفتم: “هنرمندان چه شدند؟” پرسید: “کدام شان را میگویی؟” گفتم: “جمع و جوش مثل سابق نیست. دیر شد خانم ژیلا دیده نمیشود.” رفیق الفشاه پرسید: “ژیلای سردارخیل؟” گفتم: “نه! ژیلای هنرمند.” گفت: “من هم همان را میگویم. از خاندان محمدزایی است. خونش با خون انقلاب جوش نمیخورد.”
با شنیدن اصطلاح “محمدزایی” گوشم جرنگ کرد. از سابق میدانستم که رفیق الفشاه از طرفداران فدایی نورمحمد ترهکی است و در مقابل نامهای محمدزایی، سردارخیل و اشرافی حساسیت دارد. در دل گفتم: “خدایا خیر! کاشکی نام گرفته نمیپرسیدم.” به هر ترتیب، موضوع بحث تبدیل شد، اما دلم گواهی بد میداد.
چند روز بعد خانم ژیلا به رادیو آمد. احوالپرسی کردیم. دیدم مزاجش بسیار گرفته است. پرسیدم: “خیریت؟ بسیار دیر شما را ندیدهبودم، دق شدم.” انگشتان دست راستش را باز کرد و به روی خود پنجه کشیده گفت: “خدا مرگ شان بدهد. قصاب هستند، قصاب. پیر و جوان را چه میکنی، بر طفل شیرخوار هم رحم نکردند. خداناترسها!” و اشک در چشمهایش حلقه زد.
حیران ماندم که چه عکسالعمل نشان بدهم. اگر بگویم من هم عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان هستم، چطور؟ اگر نگویم، هم چطور؟ اگر بگویم “احتیاط کنید که اوضاع خراب است” کدام فکر بد نکند. سرم را تکان دادم و چیزی نگفتم. فهمیدم که هدف خانم ژیلا فامیل داوود خان بود. به هر ترتیب، آن روز به خیر گذشت.
چند هفته بعد رفیق الفشاه گفت: “خبر شدی؟” گفتم: از چه؟” گفت: “ژیلا بندی شد.” به مقدسات سوگند میخورم با شنیدن این اطلاع، دست و پایم قسمی شُل شدند مثلی که به من گفته باشد مادرت یا خواهرت زندانی شد. گفتم: “مرا آزار میدهی؟ هرکه دروغ بگوید…؟” رفیق الفشاه گفت: “دروغ نیست. جگر خودم هم خون است. هرچه نباشد هنرمند بود، زن بود، مگر شرایط انقلاب است. هر جای که میرفت، «تخریب» میکرد.” پرسیدم: “چه تخریب کردهبود؟” گفت: “میگویند در پیشروی تمام همکاران رادیو گفتهبود: «حکومت چی حاله انداخته؟ هر طرف سیل میکنی، سر سنگ و چوب و کلوخ نوشته کدن: خلق! خلق! خلق!» اینهم خیر، در کدام جای پس از اجرای کسنرت بر بیرق ریشخند زدهبود. کسی شنیده و راپور دادهاست. بدبخت! از روز اول زیر ذرهبین بود.”
خبر زندانی شدن هنرمند زن در میان کارمندان رادیو تاثیر بسیار خراب کردهبود. دوست بر دوست اعتماد نمیکرد. روزی از زبان آمر شعبه شنیدم که ژیلا بعد از سپری کردن یک ماه با وساطت و ضمانت سلیمان لایق و بارق شفیعی که هر دو طرفدار هنر و هنرمندان بودند، از زندان آزاد شد، ورنه شاید تلف میشد و از دست میرفت.
آخرین باری که خانم ژیلا را در کابل دیدم، بسیار مایوس و دلشکسته به نظر میرسید. از من پرسید : “در دفتر تان رادیو دارید؟” گفتم: “نه! نداریم. چرا؟” گفت: “هیچ! همینطور پرسان کردم.” گفتم: “میروم فیالفور از خانه میآورم.” گفت: “ضرور نیست. همینطور عادی پرسان کردم. چیزی گپ نیست.”
چند ساعت گذشت. یک همکار دیگر شعبه آمد و گفت: “خانم ژیلا این رادیو را به من داد و گفت: به شما بدهم.” پرسیدم: “چه شد خودش؟” گفت: “خانه رفت.” دیگر ژیلا جان را ندیدم. تا اینکه خبر وفاتش را از بیبیسی شنیدم. (گفتوشنود تلفونی/ بیستوهفتم جون 2016)
فریدون محتشمی: قسمت زیادی از سخنان رفیق عباس در باره علت زندانی شدن مادرم، بیشتر از آنچه که ما شنیدهایم، به حقیقت نزدیک معلوم میشود. اما به یقین میدانم که او صرف یک هفته در زندان مانده بود، نه یک ماه.
اوج دوران قدرت نورمحمد ترهکی بود. خوب دقیق به یاد دارم، پنجساله بودم. مادرم، خواهرم (فرزانه) و من پس از تماشای فلم “لیلی مجنون”، از سینمای فرخی در تکسی نشستیم و خانه آمدیم. نزدیک دروازه ما یک والگای سیاه به چشم میخورد. همینکه از تکسی پایین شدیم، نفر آمد و پرسید: “خانم ژیلا هستید؟” مادرم گفت: “بلی! ژیلا هستم.” او گفت: “شما را وزیر صاحب داخله خواستهاست.” مادرم پرسید: “وزیر صاحب داخله درین ناوقت شب چرا مرا خواسته باشد؟ چه کار دارد؟” او گفت: “نمیدانم. به من امر داده شده که باید شما را ببرم.” مادرم گفت: “بگذار خانه بروم، لباسهایم را تبدیل کنم و به پدر اولادها احوال بدهم.” او گفت: “نه! اجازه نیست.”
فغان و فریاد راه انداختیم. نمیخواستیم مادر را ببرند، اما فایده نداشت. همسایه ما – آقای فایق – از منزل سوم پایین شد، فرزانه و مرا با نوازش آرام ساخت و گفت: “ژیلا جان! برو.”
ادامه قصه از زبان مادرم چنین است: شب مرا وزارت داخله بردند. در آنجا دو نفر را دیدم. هر دو مرا میشناختند. اول ذهنم کمی آرام شد که شناسا هستند، شاید کمک کنند. پرسیدند: “دو هفته پیش کجا بودید؟” فکر کردم و گفتم: “دو هفته پیش در قرغه بودم. «سرود ملی» را ثبت میکردند.” بدون اینکه سوال دیگری بپرسند، دریور را خواستند و گفتند: “ژیلا جان را ببر مهمانخانه”. فکر کردم که به پاس بیستو هفت سال خدمتم برای مردم، اینها میخواهند با قدر و عزت مرا به مهمانخانه روان کنند. در نیمه راه از دریور پرسیدم: “برادر! «مهمانخانه» کجاست؟” گفت: “محبس زنانه را «مهمانخانه» میگویند.” وقتی رسیدم، دیدم چند زن دیگر از خانواده محمدزاییها هم زندانی هستند. گفتند رییس محبس سید داوود تړون است. جمعاً هفت روز زندانی ماندم. کسی از من یک کلمه تحقیق نکرد.
حسامالدین محتشمی (پدر فریدون) بسیار زود دست بهکار شد و به سلیمان لایق و بارق شفیعی تلفون کرد. آنها عاجل اقدام کردند، به داوود تړون زنگ زدند و گفتند سرنوشت هنرمند ما تعیین شود. اگر مرتکب کدام جرم شده باشد، تحقیقات رسمی صورت بگیرد. در غیر آن بدون قید و شرط آزاد شود.
در ختم هفته تړون آمد و گفت: “شما آزاد شدید و میتوانید به موتر خودم خانه بروید” پرسیدم: “دولتها به هنرمندان و به خدمتگاران واقعی مردم در بدل کار و زحمات چندین ساله شان مدال میدهند، آنها را تحسین و تقدیر میکنند. پیش ازینکه خانه بروم، میخواهم بدانم که مرا به کدام گناه زندانی ساختید؟” تړون گفت: “ژیلا جان! نه از اتهام تان خبر دارم و نه من شما را اینجا انداختهام. اگر میخواهید اصل قضیه را بدانید، بروید به وزارت داخله و از رفیق حفیظ الله امین بپرسید.”
از توضیحات رفیق عباس نتیجه گرفته میشود که موضوع “ریشخند و تمسخر بر بیرق سرخ” درستتر باشد. مادرم در برگشت از اجرای دستوری “سرود ملی”، به خانواده قصه کرد که در میان تالار بزرگان حزب و خویشاوندان نورمحمد ترهکی و حفیظ الله امین در قطارهای اول، دوم و سوم نشسته بودند و هنرمندان و شخصیتهای دیگر در قطارهای دورتر. او که در چنان حالات نمیتوانست جلو احساسات خود را بگیرد، بدون ترس گفتهبود: چه زمانه آمدهاست. کسانی که جای شان در قطارهای پیشروست، دور نگهداشته شدهاند و ناکسانی که ارزش ندارند، پیش آمده و بالاتر از دیگران نشستهاند.” امکان دارد که همین انتقادهای کوبندهاش به گوش مقامات رسیده باشند. (گفتوشنود تلفونی/ بیستوهشتم جون 2016)
ژیلا در پرده خاموشی
در افغانستان هنوز فرهنگ فورانی گفتار بر آیین نوشتار چیره است. از همینرو، آگاهی بهتری از کارنامه هنرمندان دیروز نداریم. خرده گفتوگوها و نبشتههای پراکنده کمتر روشنگرانه بودهاند، زیرا گزارشگر و نویسنده یا مانند کارمندان “ریاست عمومی ثبت احوال نفوس و توزیع تذکره وزارت داخله” میچسپند به حریم خصوصی/ خانوادگی یا میپردازند به پرسشهایی ازین دست: در خوردنیها چه را خوش دارید؟ رنگ دلخواه تان چیست؟ هنر را چگونه تعریف میکنید؟ وقتی مردم در کنسرتهای تان کف میزنند، چه احساس به شما دست میدهد؟ کدام آهنگ تان را دوست دارید؟ چه انگیزه(!) باعث شد که به هنر روی آوردید؟ و …
کلیشههای فرسوده نگارشی نیز گفتن ندارند: سوژه در گوشه میماند و حاشیهها شش سو کشانده میشوند. گاه پس از بیست پاراگراف، به آنچه در عنوان اشاره شده، نمیرسیم. گویی نویسنده سوگند خورده تا خواننده را از لوح و قلم بیزار سازد.
آوردن چند نمونه – برگرفته از رسانهها – خواهد نمایاند که دامنه نادرستگویی تا کجاها رسیدهاست: “ژیلا موسیقی را در هندوستان از محمد رفیع آموخته بود”، “ژیلا اساسات موسیقی را از جلیل احمد زلاند فراگرفت”، “ژیلا از افغانستان برامد و از موسیقی دست کشید.”، “ژیلا بیستوپنج سال آخر زندگی را در انزوای کامل سپری کرد.” و …
فریدون محتشمی: هنر ژیلا پس از آمدن به امریکا، با برگزاری چندین برنامه کنسرت در کلیفورنیا، ویرجینیا، اتلانتا، لاسویگاس، کلرادو، نیویارک و همچنان در تورنتو/ کانادا دنباله یافت. او به خواهش سه دانشگاه ایالات متحده – از آن میان Pepperdine University – موسیقی افغانستان را پیشکش کرد.
مادرم به این باور بود: آوازخوان نیازی به مصاحبه و سخنرانی روی ستیژ ندارد. اگر شنوندگان او را میپذیرند، هنرش را پذیرفتهاند و میخواهند آهنگ بشنوند نه بیانیه. وقتی مردم با دیدن آوازخوان روی پرده تلویزیون یا با شنیدن صدایش بگویند: “اوه! باز هم او؟” باید دانست که کار از کار گذشتهاست.
ژیلا دو روز پیش از جان سپردن به پرسشهای هارون یوسفی پاسخ گفت و مانند همیشه به روی زندگی لبخند زد. او هنر قمرگل، رخشانه، پرستو، استاد حفیظ الله خیال، احمد ظاهر، جلیل احمد زلاند، احمد ولی، مسحور جمال و استاد هاشم را زیاد میپسندید.” (گفتوشنود تلفونی/ بیستونهم جون 2016)
این هستی گرامی، گذشته از گزینش دو سه ترانه نارسا، هنگام برچیدن سرودها برخورد ژرفنگرانه داشت. آهنگهای دوگانه ژیلا و استاد خیال چون “شب ای ستاره! گهی نظاره به آسمانم نمینمودی”، “حسن نازد به اداهای پریزاد از تو”، “زین گل تازه که بر موی پریشان زدهای”، “ای تازه گل! تو زینت گلزار کیستی” و … مینمایانند که آنان بیشتر از محمد حسن بارق شفیعی و سپس از امانالله سیلاب صافی خواندهاند. احمدشاه ازهر فیضیار، ضیا قاریزاده، مهرداد اوستا، هاتف اصفهانی و …. سرودپرداران پسندیده ژیلا به شمار میروند.
از میان کمابیش پنجصد آهنگ، اینها را میتوان trademark ژیلا نامید: “تو امید من، تو پناه من”، “کجایی در شب هجران که زاریهای من بینی”، “آمده ای دیر بعد، زود چرا میروی”، “ترا با دیده و دل پسندیدم عزیزم” و “مرو و قهر مکن! سفر شهر مکن/ روستازاده من! عاشق ساده من”
ژیلا از انگشتشمار هنرمندان خویشتندار افغانستان بود. او به پاس پنجاه سال پیشینه هنری سزاوار برخورد شایستهتر است. بهتر خواهد بود آگاهان رشته موسیقی با دیدگاهها، نقدها و بررسیهای کارشناسانه رخ نمایند. مبادا خموشی امروز آنان، مایه خاموشی فردای دیگران به نشانی خودشان گردد.
با سپاس بیکران از استاد وحید قاسمی، استاد حسین آرمان، استاد حفیظ الله خیال، هارون یوسفی، عزیزاحمد فرد، ذبیحالله امانیار، رخشانه، رفیق عباس، رفیق الفشاه، فریدون محتشمی و سلیمان دیدار شفیعی برای کمکهای ارزشمند شان
[][]
کانادا/ بیستم جولای 2016
صبورالله سیاسنگ
hajarulaswad@yahoo.com