(فخرالدین گرگانی/ ویس و رامین)
متنبی را گفتند: “در ستايش همه بزرگان روزگار سيفالدوله سرودهای، چرا در مدح ابوفراس چيزی نگفتی؟” در پاسخ گفت: “شکوه او مرا هراسناک و زبانم را لال ساخت.”
همروزگاران متنبی اين کار را ناشی از “خبث و حسد” پنداشته و ندانستهاند شکوهی که زاده جايگاه والای فرهنگی و علمی منش برين انسانيست، صدها بار برتر از شکوه دروغين فارسان توسن چوبين قدرت است. و اين مدرک از بايگانی تاريخ از آن روی آوردم تا تو خواننده گرامی بدانی که سخن گفتن در باره مردی چون اکرم عثمان چه دشوار است. در چند دهه پسين داستاننويسی ما بیگمان اکرم عثمان ناميست بلند و پرآوازه. دوستار خلق است و خلقی خواستار او و اين از آن روست که از برای تاريخ مینويسد. اما نه تاريخ مسخ شده که اندیشورزی در باره آن گفتهبود: “همانند بیوه ریچارد سوم شکسپیر است: خشمش زودجوش و ناپیگیر و حافظهاش ناتوان. نمیشود لبخند و زهرخندش را از هم بازشناخت و همواره خواهان آنست که خویشتن را به پیروزمندان تفویض کند.”
تاريخ در داستانهای اکرم عثمان متوقف نمیشود. در بستر اين رودخانه، او گاهی نيم نگاهی به لجنهای ايستای دو کرانه هم میافگند و هستی پلشت آنها را ناديده نمیگيرد، اما آگاهانه به آن روند اصلی زلال و شفاف که تند و غريوا میشتابد، چشم دوختهاست.
در داستانهای اکرم عثمان ابتذال شلاق میخورد، کتيبههای زراندود شهرتها و افتخارهای دروغين با کوپال طنز درهم ميشکنند، حديث افتادنها و برنخاستنها قلب و روان خواننده را در دريایی از اندوه فرو میبرد، بوقلمون صفتی زيرکسارانی که از کنار حادثهها خرامان میگذرند، بذر کينه تلخ در دلها میافشاند ولی سرانجام گردونه زندگی، زندگيی که انسانيت فتيله چراغ آنست، از سنگلاخها عبور میکند و در بزرگراهی که در آن از خناسان و کناسان نشانی پديدار نيست به راه میافتد و زندگی، نه زيست، ادامه میيابد.
خوشا که در داستانهای اکرم عثمان زندگی را به مثابه تداوم جاودانی نبرد نور و ظلمت، اهورامزدا و اهریمن مینگریم و بازهم خوشا که او بدون یاری جستن از هوشیدر و امشاسپندان جوهر زندگی را بر سیاله دوزخی مرگ چیره میسازد.
نمیدانم چرا پس از خواندن برخی داستهای اکرم عثمان این سخنان رومن رولان در پیرامونم طنین میافگنند: “بیایید تا در غم چیزی نباشیم/ جز در اندیشه نزدیکی مان به یکدیگر/ در این تاریکی ژرف و همهجا گستر/ که بدخواهی و دشمنی در میان مان نیست/ جز تنهایی/ که زندگی را در آغاز و پایان/ همچو تاریکی دو غرقاب در بر میگیرد.”
همانگونه که در باره جلال آلاحمد گفتهاند، نبشتههای اکرم عثمان از زندگی و شخصيتش جدا نيستند. او همان سان است که مینويسد و همانا مینويسد که هست: گشادهروی، فروتن و آبگينه روانش سرشار از انگبين عشق به انسان و عشق به اوجگاههای کنشهای والای انسانی.
انتشار هر دفتر از اکرم عثمان در وضع کنونی ادبی ما درست مانند افگندن سنگ بزرگی بودهاست در آبگير راکد: پر سروصدا و آفريننده دواير متحدالمرکز: مرکز اين دواير شخصيت آفرينشی اوست و در نزديکترين دايره آنانی که وی را از نزديک میشناسند و دايرههای دورتر و دورتر آن هواخواهانش که او را از نزديک کم میشناسند و يا نمیشناسند. آرزوی ما جز اين چه میتواند بود که قريحتش پر سيلانتر باد و قلمش پر جولانتر!
و تیمن را در پایان، سخنی میآرم از ابوالفضل بیهقی که فشردهییست از کارنامه زندگی اکرم عثمان و همه وابستگان بههنجار آل قلم:
“من که ابوالفضلم، کتاب بسیار فرونگریستهام، خاصه اخبار و از آن التقاطها کرده، در میانه این کتاب چنین سخنها از بهر آن آرم تا خفتگان و به دنیا فریفته شدگان بیدار شوند و هر کسی آن کند که امروز و فردا او را سود دارد.”
[][]
واصف باختری
کابل، پنجم جوزا ۱۳۶۷ [26 می 1988]
بازتایپ: سس – سیاه سنگ