-صفــحــاتــی ازیــک زنــدگــی پرنــشـیــب و فراز دروصــلـت وطــن ودر غربـت هـجـرت (24) :پـروفـیـسرداکـتـر عـبـدالواسـع لــطــیـفــی

wase_latifi copy   درهمان شب وروز حسرتبار که درپشاور واسلام آباد به زندگی مشقتبار ادامه میدادم، یادم آمدکه سالهاقبل عم بزرگوارم استاد عبدالرشید لطیفی درهمین نیم قارۀ بزرگ هند که پاکستان چون کتلۀ نارس ازآن جداشد، جهت تهیۀ اولین فلم فارسی تحت عنوان (عشق و دوستی) باکمک تخنیکی یک کمپنی هندی، مسافرت فرهنگی داشت وفلم رابعد ازتکمیل، که درآن هنرمندان افغان ویک دخترفارسی زبان هندی نقش داشتند، بکابل ارمغان آورد، ولی چه اسفناک است که من بحیث (رفوژی) وپناهنده بدون کدام دست آوردقابل ذکری درحالت بی سرنوشتی بودوباش میکردم. بانوی فرزانه ونویسندۀ چندکتاب پر محتوا، ماریا  دارو، این موضوع وبیوگرافی مرحوم لطیفی رادراثرمعروف خود زیرعنوان (هرمندان تاریخ سازتیاتر) باتفصیل نوشته است .

بهرحال، دردسمبر1981از پشاوربه اسلام آباد رفتم وبه دفترملل متحدو به سفارتهای فرانسه وآلمان، که به لسان آنها بلدبوده وقسمتی از تحصیلات خودرا دریونیورستی های آنها بسررسانیده بودم، جهت اخذ اجازۀ مهاجرت مراجعه کردم، ولی برای معلوم شدکه بعدازطی یک سلسله مراتب، تنهابه ایالات متحدۀ امریکا میتوانم مهاجرت کنم، زیرا همسرم که چندی قبل درایالت ورجینیا پناهگزین شده بود، میتوانست درصورت داشتن کدام کاربامعاش، سپانسرم شود…راستی همسرم فاطمه لطیفی که به خیاطی و (رفو و التریشن) دسترس داشت، دریک خیاط خانه بامعاش ابتدایی مؤظف شده و برای قبولی مهاجرت من اقدام کرد.

یک هفته بعد ازآمدنم درشهرپشاور، اولین گزارش عکس العمل ادارۀ فاکوتۀ طب کابل را پس ازترک وظیفه وخارج شدن مخفی ازکابل و جلای حسرتباروطن، یکی از اسیستانهایم ازدیپارتمنت مایکروبیولوژی که خودچند روزپس ازمن وطن راترک گفته بود، برایم باتفصیل چنین اظهارکرد : » پس ازبرآمدن شماازکابل، نخست شایع شدکه در بین راه جلال آبادپشاور دستگیر وبازداشت شدید، بعد اعلان نمودندکه همه امتیازات مسلکی واداری تان لغو گردید ودیپلوم طبابت تان نیز فاقد اعتبار شد…

قوتی این خبرراکه درآنجا برایم تلخ وتکان دهنده بود شنیدم، یادم از مکتوب معروف وتاریخی نویسندۀ شهیرآلمان (توماس من) برندۀ جایزه نوبل ادبیات آمد، که سالها پیش من همین نامۀ تاریخی رابه لسان آلمانی، درگویته انستیتوت شهربرلین غرب، زمان ادامۀ تحصیلات تخصصی ام، توسط یکی ازاستادان انیستیتوت ادبیات آلمان موردبحث قرارگرفت و توماس من درسال 1933آلمان نازی راکه مانند رژیمهای خودکامه وتوتالیترما سب آزادی بیان واظهارعقایدآزاد سیاسی وتعقیب واختناق وبازداشت وترور آزادیخواهان وتحصیلیافته های ضد رژیم رابراه انداخته بود، باپرخاش وانزجارترک گفت وبه سویس پناهنده شد. متعاقبا در1936 به فعالیتهای سیاسی وبیانات و نشرات خودبرعلیه آلمان نازی، باشدت تمام پرداخت ودر1938پناهندۀ ایالات متحده گردید. درعین زمان بحیث استادمدرس دریونیورستی پرنستن به فعالیت وکارهای اکادمیک خودنیز ادامه داد. همگامیکه توماس من درسویس پناهنده شد، رییس فاکولتۀ مطالعات فلسفی یونیورستی بن که طرفدار رژیم نازی بود، طی نامه واعلامیۀ مربوطه حالی ساخت که داکتری ادبیات توماس من واپس گرفته شده وحقوق و امتیازات اکادمیک وشهروندی اش نیز سلب گردید. وقتی توماس من ازین رویداد اطلاع یافت، نامۀ انتقادی مفصلی به رییس فاکولتۀ مذکور نوشت وازموقف ادبی و علمی وتصمیم خود دفاع کرد .

اینک فشردۀ این نامۀ تاریخی راکه بنده هنگام تحصیلاتم درآلمان نیز مطالعه کرده بودم وکاپی آنرا نگهداشتم، ودرحقیقت دفاع ازتمام تحصیلیافته هابشمار میآید که وطن عزیزخود رااجبارا بخاطرنجات از رژیم های خودکامه ووحشت وترور ترک میگویند، برای شمامطالعین نهایت گرامی نشریۀ وزین امید، ترجمه وتقدیم می دارم :

» آقای رییس فاکولتۀ مطالعات فلسفی یونیورستی بن ! من مکتوب تأثرآورد واسف انگیزشمارا درتبعیدگاهم که بخاطراعلام سلب حقوق اکادمیک وداکتری افتخاری ام نگاشته بودید، دریافت کردم. این نکته راباید بشما خاطرنشان سازم که یونیورستی بن درین مقطع دردناک تاریخ وطن مامسؤولیت بزرگی رانسبت عدم بررسی وتعمق وتوجه به رویدادهای فاجعه بارکنونی آلمان، باچنین اقدام ضداکادمیک خود به دوش گرفته ومرتکب اشتباه تاریخی شده است، زیراآن مرکزمشهورو عالی علمی بطور کورکورانه خود تحت نفوذ یک قدرت ناروا و غارتگر (نازی) قرارداده است که تدریجأ باعث انهدام کشورآلمان از نگاه فرهنگی، سیاسی واقتصادی میکردد . 

راستی آقای رییس، آرزومندم همانطوریکه اعلامیۀ خودرا دربارۀ نفی و لغو امتیازات وموقف علمی واجتماعی من وامثال من دربورداعلانات فاکولته نصب کردید، این جوابیه رانیز درمحضر استادان وشاگردان به نمایش بگذارید، تاآنهاییکه ضمیر ودید روشن دارند، ازنیات وکردار واقعی یک نویسنده وتحصلیافتۀ آلمان درجهان آزاد، خارج ازسلطۀ رژیم آگاه شوند… من اگراین واقعیتهای تکاندهنده رادرداخل آلمان تحت کنترول حکومت خودکامۀ شمابیان میکردم، همانجا درگیرمی ماندم وامروز دیگر درعرصۀ دنیا زنده وسالم نمی بودم ! من زمانیکه در کشورم پیش ازنازیسم می زیستم وفعالیت علمی وادبی داشتم، هرگز فکر نمیکردم که سالهای اخیرزدگی راباید اجبارأ درتبعید وجلای وطن ودرسرزمین دیگران سپری کنم ! من ازآغازجوانی تاسلطۀ رژیم خود کامۀ نازی، باخاطرآرام و سرشارازعشق وعلاقه به مسلکم، درخدمت مردم وسرزمین مادری ام بودم و درحفظ عنعنات وگنجینه های معنوی وتاریخی آن صرف مساعی میکردم، تمام آثار وکتابهایم برای مردم و مملکت عزیزبه رشتۀ تحریرآمده است، ودرتهیۀ موضوعات ومحتویات آن ازهمان سرزمین وازهمان مردم الهام گرفته ام.

امیدوارم آثارم نمایندگی ازشخص وشهروندی بکندکه به وطن خود عشق میورزیدوآنرا مایۀ افتخار خودمیدانست! امروزهمان سرزمین الهامات وعشق ها ورویایی من درتحت سلطۀ رژیم خودکامه واختناقی نازی رنج میکشد ! من آن رژیم راترک گفتم و راه تبعید راپیش گرفتم زیراهرانسان بادرد وبااحساس بایدحیثیت وکرامت بشری خودرا درقبال اجتماعی که درآن می زیید، آبرومندانه حفظ کندواین مسؤولیت خودرا درک نماید. حیف است که روشنفکران وتحصیل یافته های یک جامعه قربانی خواستها ومیلانات سیاسی یک رژیم شوند ورسالت عملی واجتماعی شان اجبارأ غصب گردد ! چطوریک فرد روشنضمیر میتواند درکشوری زندگی کندکه نتواند سخن حقیقت و گزارش واقعیت هارا بخاطریک جریان مسلط، تاریخ ومطلقه !؟…. وقتی جریان مسلط ومطلقه میگویم، مقصدم ازهمان رژیمی است که زور وترور و زجرت روزافزون معنوی راتحمل کنی! لهذا راه تبعید را درپیش گرفتم …«  / (ادامه دارد)