آواره گی حسی عجیب یست؛ سالها شد آواره ترینم؛ آواره تر از یک مجرم فراری و آواره تر از یک مهاجر بی وطن. درد آواره شدن طاقت فرسا و جان گداز است. در آوره گی روح زخمی می شود و تن رنجور ، در انزوا قرار می گیری و سر انجام منزوی می شوی؛ آوارگی حس غریبی است؛ تلخ است؛ گزنده و غمگین؛ هیچ حسی به پایش نمیرسد و هیچ زبانی توصیفش نمیکند.
آوارهها همیشه زخمیاند؛ زخم از زبان، از زمان و از زمین. برای آوارهها همیشه زخمهایی هست که با هیچ مرهمی درمان نمیشود. وقتی از شهر و دیارت آواره ات می سازند در روی زمینی پا میگذاری که بر آن زاده نشده ای و این یعنی تلاش برای ریشهدواندن و چنگ انداختن به هر چه که بتوانی حس امنیت برایت بیاوری . خانه ساختن بر سرزمینی که مادری نیست، دشوار است؛ به سان باری که همیشه بر دوش است و همه جا بر دوشهای خسته و شانه های کوفته سنگینی میکند؛ آواره های دیار من کم نیستند؛ سالهاست آواره های دیار من دور از دیار در غربت و انتظار سوختند.
پرستوهای مهاجر همیشه مورد تهاجم قرار گرفتند و درد غربت، رنج و ذلت آواره شدن را بهتر از زندگی حقارت بار در زیر یوغ چند حیله گر مکار و ستم گار دانستند. در نابسامانی های روز گار، بی سامان و بی نشان آواره شدند؛ پرستوهای مهاجر لانه و کاشانه شخصی را رها کرده و در سر زمین های پا گذاشتند که با هیچ چیز آن سر زمین آشنایی و هم نوایی نداشتند ؛ اما چی می کردند چاره جز این نداشتند. دیارمن، دیار جنایت پیشه گان و سر زمین بی بند باری ها و شقاوت گری هاست. آگاهی و انسانیت درین سرزمین نفرین شده ی زمان آواره گی و غربت نصیبت می کند. غربتی که تمام نمیشود و پایان ندارد. سالهاست نسل آگاه این دیار آواره و در بدر هستند؛ آواره های روحی و آواره های جسمی هر روز نسبت به روز دیگر تعداد شان اضافه و اضافه تر شده می رود.
آواره گی روحی و روانی، طاقت فرسا تر از آواره گی جسمی یست.
آنانی که خوش آهنگ می نویسند و خوش آهنگ می سرایند ، درد مندان و دلتنگ های هستند که همچون کبکی در قفس از جدای و از اسارت ناله دارند و این فهم ماست که تصور می کنیم خوش می خوانند.
در هرصورت شاید مدتی نباشم گرچند نمی شود به دنیایی مجازی که پیوند نا گسستنی بر قرار نمودم یک باره قطع روابط کنم ، اما زمین و زمان فکر کنم کم ، کم دارند برایم تنگ می شوند.
اینجا برای نفس کشیدن هوا کم است
تا درود دیگر بدرود
نثاراحمد کوهین
15/8/1395
فیض آباد _ بدخشان.