ری نزن!… هــارون یــوســفــی

ری نزن این گدودی آخر به پایان می‌رسد

چون زمستان می‌رود فصل بهاران می‌رسد

سیب سرخ از چاردهی و گندنه از تالقان

از مزار خربوزه و لعل از بدخشان می‌رسد

کشمش و بادام ز پروان و انار از قندهار

نرگس از لغمان و زردآلو ز پغمان می‌رسد

کیسه از غورات و از خواجه سیاران سنگ پا

بند تنبان از فراه، زردک ز خنجان می‌رسد

پسته از هرات و بادام و قروتی از قلات

برق ما از نغلو و گاز از شبرغان می‌رسد

چارتراش از پکتیا و مرچ سرخ از چارکار

عمده و پرچون مرچ اما ز پروان می‌رسد

گر فشار گشنگی «آبت کند مسکین مشو»

آشک از فرخار و منتو از سمنگان می‌رسد

روغن از کندز نیامد ای برادر غم مخور

روغن زرد عنقریب از راه شغنان می‌رسد

گُر ز ننگرهار و ماهی از سروبی و فراه

پالگ از گردیز و شلغم از ارزگان می‌رسد

در بهاران گر نخوردی توت نغر پنجشیر

در خزان تلخان آن از راه پروان می‌رسد

ساز فیض آباد هارون را به رقص آورده است

نالۀ غیچک ز اطراف بدخشان می‌رسد

هارون یوسفی