همه جا دکان رنگ است، همه رنگ ميفروشند
دل من به شيشه سوزد، همه سنگ ميفروشند
به کرشمهای، نگاهش، دل سادهلوح ما را
چه به ناز ميربايد، چه قشنگ ميفروشد
شرری بگير و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شرارهای که هر شب، دل تنگ ميفروشد
به دکان بخت مردم که نشسته است يا رب
گل خنده ميستاند، غم جنگ ميفروشد؟
دل کس به کس نسوزد به محيط ما به حدّی
که غزال، چوچهاش را به پلنگ ميفروشد
مدتي است کس نديده گُهری به قُلزُمِ ما
که صدف هر آنچه دارد، به نهنگ ميفروشد
ز تنور طبع «فانی» تو مجو سرود آرام
مَطَلب گل از دکانی که تفنگ ميفروشد
ميزان ۱۳۵۸ سَمَنگان