کوتاه سخن در باره ء رمان «خانواده ء ما»اثر ارزشمند دکتور ببرک ارغند : دستگیر نایل

 از جناب دوکتور ببرک ارغند طی این سا لهای مهاجرت،رمان های بلند زیادی خوانده ام.ببرک ارغند،از نویسنده کان و رمان نویسان پرکار و نستوه ادبیات داستانی بی بدیل چهار پنج دهه ء پسین جامعه فرهنگی کشور ما است.کمترویا بهتر بگویم هیچ نویسنده ای با تعداد رمان های ارغند، رمان هایی به این حجم و ارزنده گاه هم داستان کوتاه در حد پنجصد کلمه یی ننوشته است.این نویسنده ء ژرف اندیش وآفرینشگر بزرگ تا کنون پانزده عنوان کتاب در زمینه های رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه به چاپ رسانیده است.این روزها جناب ارغند، رمان « خانواده ء ما» را هم برایم پُست کرده و بر منِ حقیر، منت گذاشته اند.این کتاب مانند دیگر رمان هایش از اصالت زبان گفتاری مردم ومناطق مختلف گوینده گان این سرزمین بر خوردار است. ساده، شسته،آهنگین وجالب.

ارغند انقدر از روانشناختی و زبان گفتار مردم برخوردار است که سایه روشن های ان در تمام اثارش هویدا و تاثیر گذار است.بیشتر از این نمی توانم ژرفای خلاقیت هنری و افرینشگری این نویسنده را بقلم بیاورم تا خواننده را متقاعد به این حقیقت بگردانم. انچه که عیان است،نیازی به بیان ندارد.اینجا قسمت هایی ازهمان گفتگوهایی از اغازین قسمت داستان را بعنوان مثال می اورم که خودم را در ان لحظه ها یافته ام. با خواندن ان فکر می کنم شرح پریشانی خودم و روزگار نو جوانی و مدرسه رفتن ودرس خواندن های خودم، دختران وپسران همسن و سال های خودم نزد اخوند مسجد و چوب وفلک خوردن و گوشمالی دادن و فساد پیشگی و ریا کاری های اخوند های مساجد را در ذهنم تداعی میکنند.داستان ،چنان مرا در ان سال های دور با خود میبرد که انگار این قصهء داستان زنده گی من و خانواده ام و خانواده های بسیار کسانی است که مانند ما زنده گی میکردند و علوم شرع و دین و خدا شناسی میخواندند.

« … پدرم سوی ما نگریست و گفت: پس از ای هر روز اینجه میایین! ملا مُدرس شماره درس میته. وضو ونمازه یاد تان میته .پنج کتاب میخوانین… خواجه حافظ می خانین… پنجسوره می خانین.. ..» یادم نرود من چهار برادر و سه خواهر سکه داشتم . چند تا هم اندری.برادران من نیز به این مدرسه می امدند. پدرم نصیحت مان کرد: « از یکدیگه جدا نشوین.همراه بچا، بازی نکنین. گپای ملای مدرس ره خوب گوش کنین !» خواهرم پرسید: پدر جان، نماز خفتن چند رکات اس؟ پدرم با نگاه زننده سویش نگریست. مکثی کرد و پاسخ داد: « از ملا مدرس، پرسان کو!» و زیر زبان می گفت: « مه از کجا خبر دارم .شوانه کی بیکار میشم که نماز بخوانم.» و گفت: نماز پیشین ده رکات اس.» خواهرم گفتش: « پیشینه میدانم، خفتنه نمی دانم »

پدر، فرزندانش را نزد ملا مدرس میبرد تا درس دین بیاموزند.مادر هم تشویش به رفتن در مدرسه میکند و میگوید که طلب علم فرض است.راوی داستان که یکدختر است،به رفتن در مدرسه ذوقزده است. اما خواهرش دوست ندارد نزد این ملا درس بخواند:« خواهرم بخلاف من خوشش نمی امد که درس بخواند.وقتی مادرم لباسش را به تنش میکرد، نی و نو مینمود.بمن میگفت:« مه میترسم. نمیدانم چرا از ملا ودرسش خوشم نمیایه.» مادرم تنبیه اش میکرد:« سانقه بینی،برو یک چیزی یاد بگیری… طلب علم فرض اس.!»

نیازی به معرفی کردن من ندارد که در پشتی خود کتاب امده است: این رمان شگفت انگیز چند ویژه گی خاص دارد.یک: پرسوناژ های داستان نام ندارند.دو: از نام یک زن، نگارش یافته است.سه: نقدیست بر خشونت علیه زن، اطاعت کورکورانه، دیکتا توری مذهبی وسیر تاریخی وفراگیر بودن آن.چهار: تعهد وباوریست به عدالت اجتماعی و احترام به عقل سلیم و خرد و تذکیهء روح و جسم.»

قلمت پر رنگ و عمرت پر بار باد دوکتور ارغند گرامی.منتظر افرینش های بیشترشما هستیم