مرا مخوان به تماشاي وضع زار وطن
مده نشان تو مراطفل خاكسار وطن
مگوكه دشت ودمن سرخ ازشقايقهاست
كه موج خون شهيد است لاله زار وطن
مپرس از غم وازغصه هاي من اي ﺩﻭﺳﺖ
مخندبرمن وبرقصه هاي من اي ﺩﻭﺳﺖ
كه زخم سينه ي من از تب جدايي هاست
كه عقده ميشكندهاي هاي من اي دوست
مزن به سنگ ملامت مگو كه بي دردم
كه سالهاست سرخود به سنگ ميكوبم
چومارزخمي يي كه سينه اش پر از درد است
به طبل بيكسي ومرگ خويش ميكوبم
مرا خموش نسازيد عقده سنگين است
خمم نموده وبشكسته دست وپاي مرا
رها كنيد مرا تا كه آسمان شنود
شكست عقده وفرياد پر هاي هاي مرا
دلم پر است وبه بانگ بلند ميگويم
كه بس كنيد خدا را ستم بس است بس است
وطن خراب وسرايش يتيم خانه شده
به مردمان شريفش الم بس است بس است
خداي من وطنم كابل عزيز من
زدست ميرود وظالمانه ميسوزد
شعاع مرگ چو تيرخموش وزهر آلود
به شهر ميخورند وآشيانه ميسوزد
درون كوچه هيولاي وحشت وماتم
سرودبيكسي ومرگ وكوچ ميخواند
بكنج بام فرو رفته كفتري تنها
بيادجفت خودو رنج كوچ ميخواند
چمن بسوخته ومرغكانش افسرده
عروس باغ ز نامردمي دهن بسته
موسيچه يي در اين بيشه آشياني داشت
بياد چوچه ي معصوم خويشتن مرده
خداي من چه بگويم چه آمده بر شهر
مگركه سينه ي اين آبي بلندسنگ است
مگر سكوت تو اي آسمان زبيدرديست
ويازكشتن انسان دلت پر وتنگ است
نگاه مضطرب مادر وطن با وهم
به آدمي وبه كردار آدمان گريد
به حرص وآز گروهي تباه گر حيران
يتيم وبيكس وتنها وبي نشان گريد
خداي من چه بگويم كه ازديارمن
هرآنچه مردي وانسانيت بود رفته ست
به ميهني كه به هر گوشه پر از فخرش
هزار آرش ورستم برستگي خفته ست
خداي من تو خداي زمين وأبر گياه
ببار ابر كرم بر ديار نارامم
بكن رهاش زبيداد تشتگان مقام
بيار صلح سلم سبز كن گلستانم
انيسه لطيف ﺩﺭاﻧﻲ ورجينيا اﻣﺮﻳﻜﺎ