مـحمد فقیـر فیـروزی پنجشیـری بـسال ۱۳۱۱ هـ ش در دهـکدۀ دشـت ریـوت از توابـع پنجشیـر بدنیـا آمـد بعـد از آمـوزش هـای ابتـدایـی در دبستـان هـای بـومـی هـمـراه با خانـواده راهـی کابل گـردیده و مقیـم ایـن شهـر شـد کـه فضای کابل زمینـۀ بیشتـر فراگیـری دانـش و مطالعـه را بـرای فیـروزی همـوار نمـود و چـون فیـروزی مـردی بـود سخت بـا پشـت کـار از ایـن فضا استفـادۀ شایـان نمـود.
از سال ۱۳۳۱ هـ ش بکار های رسمی در دولت پـرداخت و در ضمن مصروفیت های رسمی از ذوق سرشـار ادبـی خـود نیـز بهـره میگرفت و شعـر میسـرود. نخستیـن سـرودۀ وی در روزنامـۀ انیـس به نشـر رسیـد کـه سبـب تشـویـق او و تعـدادی از شاعـران جـوان دیگـر در آن روزگـار گردیـد. فیروزی در جریان کار های رسمی که در مربوطات وزارت داخله و قضای افغانستـان انجام داده نـاگـزیـر بـه اجـرای وظایـف در بخـش هـای مختـلف کشـور روانه ولایات متعددی گـردیده بـود و بـه هــر منـطقـۀ افغانستان که جهـت ایفـای وظـیفه میـرفت روابـط حسـنـه و حشـر و نشـر خـود را با اهالـی فرهنـگ و مطـبوعات آن مناطـق هم محکم مـی ساخت و از ایـن موهـبت خـود را بهـره مـند مینمود و نشـر اشعـار و نوشتـه هـای او در روزنامـۀ بیــدار در بلـخ، روزنامـۀ ستــوری در فـاریاب، قضا عـرفان پیام حـق و . . . مبیـن ایـن گـفته اسـت.
با آنکه فیروزی شاعری بوده است پـُر کار اما جهـت شناساندن او در افغانستان کارِ در خـوری صـورت نپـذیرفتـه اسـت این تنها سـالار عزیزپـور شاعـر و نویسنـدۀ دیگـر افغـان اسـت کـه در پیـوند بـه شیـوۀ کـار و ویـژه گـی هـای شعـری او در چنـد سـال پسیـن نبشتـه هایـی داشتـه اسـت، امـا بـا آنهـم بسنـده نیسـت.
درونـمایـه در شعـرهـای فیـروزی پنجشیـری بیشتـرینـه تغـزل و اشعـار تعلیـمی است یعـنـی گـلوی شعـر فـیروزی مـدام عشـق، همبستـگـی و آگـاهـی را فریـاد کرده اسـت .
زبـان شعـر او آمیـختـه بـوده اسـت با بیـان سـاده و بــدور از آرایـش هـای سخـت و سنگیـن کـه ایـن ویـژه گی، کـار او را نزدیـک به دبسـتان خراسـانی میسـازد.
دوسـتان و آشـنایـانی کـه با محمد فقیــر فـیروزی همـدم بـوده انـد همیـشه حکـایـه هـای فـراوانی از اُنس و دلبستگی او با کتاب و عطش نوشتن دارند که تا سرحد افراط پیش میرفته و این موضوع در واپسین سالهای زنده گی او سبب خشم خانواده و نزدیکان نیز میگردید.
فیروزی بعد از سالها خدمت در بخش های زیاد حکومت و بویژه قضا در سال ۱۳۷۴ هـ ش باز نشسته شد و رهسپار دیار غربت در پاکستان گردید و زنده گی دور از میهن اختیار نمود.
گلهای مهرگانی، چکامه های صلح، سپیدۀ صبح، خر بیدم، جلد اول، دوم و سوم دیوان شعری، چامه های دل انگیز، خاطره ها، خیمه های غبار آلود، از فردوسی طوسی تا فیروزی پنجشیـری، سـرود بلخ، چامه ها و چکامه هـا، نغمـۀ دل، مسعـود نـامه، فیـروزی و شاعـران دیگـر، ربـاعیـات ، فیـروزی و نیمایی سـرایان و . . . تـنها فهـرستـی از نـام تعـدادی، کتابـها و گـزینـه هـای شعـری فـیروزی پنجشیری اسـت کـه از او باقـی مانـده اسـت و بعضـی از ایـن کتـابها در زمان حیـات شاعـر به نشـر رسیـده و تعـداد دیگـر آن بعـد از وفات او و بـه همـت خانواده اش به چـاپ رسیـده اسـت. در ضمـن اثـر هـای نا چـاپ او نیـز تا هنـوز باقیـسـت کـه آروز داریـم روز گـاری نشـر شـونـد.
محمد فقیـر فیـروزی بعـد از شصـت و هفـت سـال زنـده گی پُـر ثمـر در دهـم میـزان سـال ۱۳۷۸ هـ ش در آبـدره رود پشـاور بـا دنیا وداع گـفت و در آنجـا دفـن گردیـد و در یـک اقـدام خجـسته به وطـن آورده شـده بعـد از ادای نمـاز در مسـجد عیـد گاه در تپـۀ مرنجـان دوبـاره به خـاک سپـرده شـد.
نمونۀ کـلام مـحمد فقـیر فیـروزی پنجشیری :
چشـمِ دل
هـر کـه آمـد در جهان در گردِ خود پیچید و رفت
گوشــه ای از گـلشـن راز طـبیعـت دیــد و رفـت
زنـده گی را جـلـوۀ محـبـوس انـگـاریـد و گـفت
زنده گـی رنجـسـت و آلام و الـم نـالیـد و رفـت
بس خجالت هـا کشیـد از ریـو و رنـگ روزگـار
آنـکه زد نیرنگ در کار جهان شرمیـد و رفـت
سـفله را شهـد است دنیا اهـل دانـش را شرنـگ
شعلۀ شهـد و شرنگ اینجا به هم تابیـد و رفـت
ای خـوش آن دانشـوری در پـرتـو علـم و هنـر
علـم و فـن را شـعلۀ از معـرفت نامیـد ورفـت
دانــش مـا قـطـرۀ از رود بــار دانــش اسـت
هرکه دید از چشمِ دل کرد این سخن تائید و رفت
کار این دنیا فـروزی در خور تـدبیـر هاست
کـرد با من این سخن دانشـوری تاکیـد و رفت
روحـش شـاد