باری نگرکه نورخدا باچه قدرتی درتاروپودعالم هستی تنیده است
ازفیض عشق اوست کزین خاک تیره فام رنگ حیات وسبزه وگل سرکشیده است
ابیات بالا ازسرودۀ استادحامد نوید رابخاطری درسرخط این مقال نوشتم که هزارسال پس ازشهادت غم افزای شاعرۀ پیشتاز وطن، رابعۀ بلخی، هنوزهم هزاران دخترنوجوان وارمان بدل درقفس تنگ تعصب، ظلم و غضب خانوادگی باعالمی نومیدی پرپرمیزنند وعشق وآرزو واحساسات پاک بشری شان درپنجۀ زورمندان ومذهبیون افراطی وکوردل به یغما میرود…وبانوی فرزانه ونویسندۀ بااحساس مردمی، ماری خلیلی در پیشگفتار کتابش این ادعا راچنین به کرسی اثبات می نشاند :
« بااینکه امروزدرحدود هزارسال ازقتل رابعۀ بلخی، به امربرادرش حارث میگذرد، متأسفانه (ماهنوز اندرخم یک کوچه ایم)، هنوزدختران جوان باآتش زدن بدن شان، که سخت ترین ودردناکترین نوع خود کشی است، به حیات شان خاتمه میدهند. هنوز دختران راقبل ازرسیدن به سن بلوغ، به عقدنکاح مردان کهنسال وادار میسازند. هنوزبه صورت دختران درنیمه راه مدرسه تیزآب پاشیده، ومانع فراگرفتن تحصیل می شوند. هنوز دختران رابخاطر انتخاب مردزندگی شان سنگسارمیکنند، یا به زندان می افگنند.
از صُحُفی که بر ابراهیم علیه السلام نازل شد تاقرآنکریم که برمحمد مصطفی (ص) نازل گردید، واز اولین صحف ایزدی تاآخرین کلام الهی، درهیچکدام ذکری ازمباح بودن این گونه بی حرمتی هاوتجاوزات علیه زنان ودختران به میان نیامده است. اینهاهمه ساخته وبافتۀ متعصبین مذهبی ومنافقین سیاسی است. آن یکی برای کرسی نشاندن اغراض شومش و، این دیگر برای دستیابی به قدرت، نقش بزرگی رادرزمینۀ ایجاد این اعمال شیطانی بازی می کنند. ازقول اقبال شاعرلاهوری:
زما بر صــوفی و مُـــّـلا سلامی که پیـــغام خدا دادند ما را
ولی تأویل شان درحیرت انداخت خدا و جبرئیل و مصطفی را
کتاب مقبول مصور وپرمطلب بانوی اندیشمندوطن ماری جان خلیلی ناصری، تصادفاً درمحفل نهم جولای یادبودخدماتم در دیارهجرت، از دست کوشان عزیزبدستم رسید، که دریکصدونود وچهارصفحه با محتویات بیش ازصدهاقطعه عکسهای سخنگوی فارغ التحصیلان لیسۀ عالی رابعۀ بلخی ومعلمان شان، و باگفتار ونظرات بعضی ازآنها، در موسسۀ طباعتی آل پرنتس درایالت ورجینیا بچاپ رسیده است. مؤلف پرکار وارجمندماری جان درگردآوری ومعرفی وتفسیراین مجموعۀ تاریخی درحدود دو ونیم سال تمام مساعی لازمه وپرثمررا درتدویر کنفرانسهاونشست ودید وبازدیدهای قبلی، خاصتاً درکنفرانس خودمانی منعقدۀ کشورآلمان، بخرج داده است.
درصفحات آغازین کتاب منظومۀ شیوا وارزشمند استادحامدنوید که در تجلیل هزارمین سال یادبود رابعۀ بلخی سروده است، ومقالۀ روشنگر استادداکتر عنایت الله شهرانی درمعرفی زندگی این شاعرۀ شهیدونامدار وطن، توجۀ خواننده را بخودجلب میکند. بانوماری جان درصفحۀ چهارم کتاب زیرعنوان (بازدید) چنین نوشته است :
« تجاوزقشون سرخ وآرزوی راهیابی به آبهای گرم، دیوارهای مستحکم وکهنسال مرزهای مارا ازهم پاشید. توفان این حادثه ویرانیها و سرچشمۀ خونریزیها درکشورماگردیده ودرسه دهۀ اخیرباعث شدتا هزاران هزارهموطن مابه کشورهای بیگانه پناه برند. عده ای بنام دفاع، وعده ای برای بدست آوردن اغراض شیطانی شان، باما پیوستند. گروه های دفاعی بنامهای گوناگون تشکیل گردید، باران اسلحه درخاک ما سرازیرشد.
بادادن تلفات بیشمار مادراین جنگ پیروزشدیم، قشون سرخ راشکست دادیم، آبهای گرم راحفاظت کردیم، نام پرآوازۀ اتحادجماهیراشتراکیۀ شوروی، قصۀ دیروزشد. مجسمه لینن زمینگیرگردید، دیواربرلین به زمین ریخت، پولندیهاو چکها آزادی شانرابدست آوردند، سیاستمداران به آرزوی دیرینۀ شان رسیدند، دهل پیروی ما درجهان بلندشد، دریغا… دریغا … که باختم جنگ، فصل دیگری درکشورماآغازگردید، از بقایای اسلحه استفادۀ منفی بعمل آمده، خانه جنگیهاونفاقهای داخلی دامن گسترد، خونریزیها ادامه یافت، وصلح ازخاک مارخت سفربست. در جوار این همه ناهنجاری ها و درپهلوی این همه داد و ستد ها، هر کی درگوشه ای فرارکرد.
درجریان این حادثات، ماچندنفرازدوستان بسیارصمیمی فارغ تحصیل لیسۀ رابعۀ بلخی، ناگزیربه کشورهای مختلف درجهان پناهنده شدیم. سالها ازاحوال همدیگرخبری نداشتیم، درطول این مدت حادثات بی شماری برای ما اتفاق افتاد، ازدواج کردیم وفرزندان ما درکشورهای بیگانه بزرگ شدند. عده ای ازدوستان مابه رحمت ایزدی پیوستند، و آن عده ایکه دروطن ماندند، یادستخوش ظلم تجاوزگران گردیدند، ویا درزیردیوارها دراثر آتشباری بمب افگنان جان سپردند. مشاطۀ زمان صورت ماراباچین هاآراسته ونقاش طبیعت به موهای مارنگ سپید زد.»
کتاب تاریخی وارزشمندبانوی گرامی ماری جان خلیلی ناصری بااهتمام دوست گرامی وعزیزم ژورنالیست مدبر وشجیع وطن، محمدقوی کوشان بدسترس علاقمندان گذاشته شده است، که فشرده ای از« سخن مهتمم»، کوشان عزیزبه شما ارائه میگردد : «… دورۀ تحصیل برای هر فردی ازبهترین وخاطره آفرین ترین سالهای زندگی بشمارمی آید … وقتی خواهرگرامی ام بانو ماری خلیلی ناصری تصمیم شانرابرای ترتیب کتاب مستطاب حاضربه من اظهارکردند، وازبنده خواستنددر زمینه باایشان همکاری کنم، بامسرت وامتنان لبیک گفتم، چراکه از کودکی به لیسۀ رابعۀ بلخی آشناوبه آن علاقمندبودم. عمۀ مرحومه ام بانو عالمه کوشان پژمان، هرپنج خواهرم حفصه، عفرا، سوده، اُمیمه و بُریره، همگی ازآن لیسۀ نامدارفارغ التحصیل شده اند. افزون برآن، همسرم داکترثمیله کوشان نیزفارغ التحصیل لیسۀ بزرگواررابعۀ بلخی میباشد. دوبارهم درمحفل بزرگداشت مقام شامخ معلم، درزمرۀ بچه های ترانه خوان به داخل آن لیسه رفته بودم، همۀ اینهادرمجموع اسباب علاقه ودلبستگی بنده بالیسۀ رابعۀ بلخی میباشد…»
درصفحات دیگرآغازین کتاب، این ابیات دلنشین راازچکامۀ پرهنگامۀ حامدجان نوید می خوانیم :
ای بلخ باستان که نشستست بررخت گردغبارگردش چرخ وزمانه ها
این یادرابعه ست که خیزدزقلب تو یاشعرناب اوست که داردچنین صدا
فریادآن زنم که اسارت به ارث برده است ازسالهای سال وبس قرنهای دور
باصدهزار آرزووعشق وبسی امید درگوردکردزنگی ومُردهمچومور
باشددمی که بازدرخشنده آفتاب تابد زروی مهربه فرسوده پیکرم
باشدکه باز تربت من گلفشان شود باشعرناب ونغز جوانان کشورم
میهن بخودببال که درخاک پاک تو نام آوران علم وادب آرمیده اند
وزپای کهسارفلک سای سرکشت آزادگان دور زمن سرکشیده اند
دوست دانشمندوپژوهشگرم داکترعنایت الله شهرانی مضمون مفصلی راجع به زندگی رابعۀ بلخی، باقلم شیوابیان خود برشتۀ تحریرآورده که به گمانم مدتها قبل شمۀ آنرا درجریدۀ وزین امید نیزیادآورشده ام. اینک یک پراگراف نوشتۀ وی به شما ارائه می گردد :« مشهوراست که برادر رابعه غلامی داشته بنام بکتاش وچنین پیداست که آن غلام ترکی بسیار زیباروی وخوش اندام نیزبوده است. رابعه به اودل بسته و عاشق اوشده است. چه خوش گفته اندکه عشق بلندترین وقویترین قدرت انسان است، تاحدی که جمله اعمال انسان برعشق استواراست، و انسان هادیر یازودبصورتهای گوناگون به آن مبتلا میشوند.
چون عشق عنان گیرشود دررۀ معشوق
محمود غلامی ز غلامان ایاز است
محمودعاشق غلام خود ایازر زیب النساء بیگم عاشق عاقل خان رازی، سلطانه رضیه عاشق غلام پدرش جمال الدین یاقوت، ورابعه بیگم عاشق غلام برادرش بکتاش میشود، گویاهرکسی که به یک مقام عالی ومنیع میرسد، سوزعشق رادیده وداغ عشق دروجودش لرزه برانداخته است. این عشق است که راه معنویات رابه روی انسان بازساخته وشخصیت آدمی را صیقل می نماید…»
تعدادقابل ذکری ازقطارشاگردان واستادان سابق لیسۀ رابعۀ بلخی طی نامه های پرلطف وپرمحبتی به مولف فرزانۀ کتاب، ماری جان خلیلی، شمۀ اززندگینامه وخاطرات خودرا برشته تحریرآورده اند، که درمتن کتاب بچاپ رسیده است، و دراینجابانظرداشت صفحات محدودجریدۀ وزین امید، تنهانام های شانرا یادآورمی شوم : امیلیا نجمی سپارتک، اُمیمه کوشان فرزاد، انیسه واحدی، بتول خلیلی صافی، پشتون داؤود زهدی، ثریا پرجوش، داکترثمیله سراج کوشان، جمیله خلیلی، جمیله سراج رهین، جمیله نجم، سوانح حمیرا نورزایی (به قلم عالیه پرونتا)، راحله اسماء، ربکا انصاری، رشیده بیغم قادری، داکتر رناغبار، روحیه امیرزاد، زرغونه قادری، ستوری پوهنیار، سلماخلیلی یوسفزی، سلیمه اکرم، سیمین مهر، سوسن (ادریسی) حیات، شیما رازق نیازی، شریفه افضل، شفیقه عباد ملکیار، شفیقه نورزایی، شینکی مصطفی قادرزاده، صالحه صارم خلیلی، صالحه جامی نوید(سوانح مختصر)، صالحه یوسفی، صفیه حسابی، صفیه خلیلی، ظاهره عارفی، عالیه اعظمی، عالیه نورزایی پرونتا، عزیزه صانعی، عفیفه(ادریسی) هادی، فتانه بکتاش عارفی، فخریه یونسی، فریده(ادریسی) طبیعت، فغفور دهقان، فوزیه شهنواز پوپل، قدسیه کریمی، کامله صانعی ذکاء، گلجان شهاب شهرانی، گل غتی آتش، لیلما صافی، محجوبه کریمی مرید، مریم بهاءکرزی، ملیحه ذوالفقار، ملیحه صدیق صافی، داکترمهوش عالمشاهی، نجیبه ایوبی، نجیبه عارفی، نظیفه دستگیرهوشمند، نفیسه مجددی، نوریه اعظم رحیمی، نوریه فریار، منیژه شامل روشندل، وجیهۀ شهید(زندگینامه به قلم احمدشاه نثاری)، هیلی رنزوریار، همدم جویا، راحله حبیب دانش.
درصفحۀ اخیرکتاب، لست نامهای استادان وشاگردان لیسۀ رابعۀ بلخی که نتوانستند خاطرات وسوانح خودرابفرستند، اینهاهستند:
معلمان: عذرا صمد، حمیده نعیم، ماری غبار، مرحومه حوراجان، مرحومه بلقیس لعلی، مرحومه عزیزه گردیری، عالیه زمریالی، جمیله رایق، راحله نورستانی، نورجهان فارانی، (معلم انگلیسی عبدالوهاب خان)، خیر محمدخان رسام، جمیله پوپل، روح افزا پوپل، داکترشهلانظامی .
شاگردان: نسرین افضل، هماعلومی، سعدیه علومی، کریمه وسامعه و شفیقه (سه خواهران)، ثریا یونسی، فوزیه الفی، فریده کمال، مرحومه زرمینه آسیابان، مرحومه نورالحیات، آرین احمدزی، حفیظه پوپل، شاهده خلیلی، مریم حیدری، فرزان عالمشاهی، دانش عالمشاهی وفریده.
معرفی مختصراین اثروگردآوری تاریخی ماندگار رابااظهارتبریکی به مولف فرزانۀ آن ماری جان خلیلی، که مساعی جمیله وزحمات فراوان درتهیۀ آن بخرج داده است، وبه آرزوی صحت وسعادت وبختیاری اش باذکرچندین بیت ازقطعه شعرشیوا وحماسی پدرفقیدونامدارش استاد خلیل الله خلیلی، که من مدتی درکارتۀ چهار افتخارمعلمی شانرادرزبان فرانسوی داشتم، به پایان می رسانم .
این چکامۀ سابقاً چاپ ناشدۀ استادفقید درصفحۀ 188 کتاب به یادبود دختران شجیع ومبارز وسربکفی سروده شده که باایستادگی ودلاوری، بردشمنان ومتجاوزین روسی ودست نشاندگان سفاک وبی مروت، با صدای پرغرور (مرگ) گفتند، ودرراه آزادی وسرفرازی واستقلال وطن عزیز، سینه سپر گلوله ساختندوباقلم وکتاب وکتابچه برضدتوپ وتفنگ وبرچه قیام کردند، جانهای شیرین خودراقربان نمودند ودرحماسۀ ماندگار استادسخن چنین به یادگارماندند :
داکترغلام محمد دستگیر برومفیلد، کلورادو
در محفل قدر دانی از خدمات فرهنگی
پروفیسور عبد الواسع لطیفی
در الکساندریا ویرجینیا شنبه 9جولای 2017
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله حمدأ یستحقه لعلو شانه و سبوغ احسانه و صلوات علی نبی الکریم (ص) و علی آله الطاهرین
آنجا که ز جود تو اثر میبارد خورشید ز رنگ رفته, زر میبارد
ای ابرکرم رشحه, چه اعجازیست این کز سایۀ دست توگهرمیبارد (بیدل)
سحر در شاخسار بوستانی چه خوش میگفت مرغ نغمه خوانی
برآورآنچه تودرسینه داری سرودی, نالۀ, آهی، فغانی (بیدل)
فرهنگیان دانشمند دوستان عزیز وطنداران خیلیها گرانقدر.السلام علیکم ورحمة الله و برکاته،
بر من تاج افتخار گذاشته اید ازینکه درین محفل قدرشناسی از خدمات طبی و فرهنگی واجتماعی یک ابر مرد افغانستانی پروفیسرعبد الواسع لطیفی استاد بزرگوار من, همکاردیرینۀ من در انجمن داکتران افغاانی و هم چندگاهی در انجمن صلح و دموکراسی, عنان سخن بکف گیرم.
تأسف من اینست که در چند دقیقه نمیتوانم آنچه شایان این مربی, این طبیب و این مبارز است در قدم شان نثار کنم. پس استاد محترم کم ما و کرم شما.
پروفیسر لطیفی در روزگارمحصلی ما, از اولین نسل استادانی بود که با رویۀ نیکو و دانش ممتاز برما تدریس مینمود, از پروفیسران خارجی با صراحت کلام و فصاحت زبان لکچرها را ترجمه میکرد. بما نشان میداد که یک سلاید را برای دیدن باکتری ها چطور تلوین کنیم, و باز آنها را زیر مایکروسکوب تشخیص نمائیم, تلوین گرام تا آخرین روز های پرکتس در شبهای نوکری رفیق ما بود و از تلوین زیل نیلسن خاطراتی داریم.
بعد از فراغت از کورس احتیاط و گذشتاندن امتحان کانکور به دیپارتمنت جراحی فاکولتۀ طب پوهنتون ننگرهار جهت پیشرفت آمال اکادمیک داخل شدم. بعد از دوسال خدمت هموطنان و کمک به محصلین، برای تحصیلات عالی درشق جراحی عازم انگلستان گردیدم. بابرگشت ازخارج عضو اکادمیک دیپارتمنت جراحی دانشکده طب کابل که شف پوهاند محمد ولی عصیم بود نصیب گردید, روزگار وطن بدست انقلابیون بود و ما جراها یکی پی دیگری رنجش و اضطراب بار میآورد. بعد از یک سال خدمت در جراحی جنگ و لکچر دراساسات جراحی, تحمل “هورا شنیدن” طاقت فرسا شد و در آنوقت این استاد عزیزم رئیس دانشکدۀ طب دانشگاه کابل بود. با لطف و درک و همکاری این مرد بزرگ، بعد از تقدیم نوشته ام برای مجلۀ جدید التاسیس ” طبیعی علوم” زیرعنوان ” این جهلانی ما بود که پژمان شد و رفت” توانستم بسوی مهاجرت رخت سفر بر بندم.
کو خلوت و چه انجمن, آثارجای اوست هرجامژه بلند کنی بارگاه اوست
(بیدل)
استادما با امتحانها, تحصیلات عالی در آلمان و فرانسه, آثار متعدد بکری که تقدیم جامعۀ علمی درداخل و خارج در رشتۀ باکتریولوجی و پراسایتولوجی نموده اند، مفتخربه درجۀ رفیعۀ پوهاندی گردیدند. پروفیسرلطیفی هزاران شاگردطب راکه امروزتعداد زیاد شان خود متخصص وپروفیسر شقوق مختلف طب و مخترعین در قاره های محتلف جهان اند, تدریس و تربیه نموده اند.
پروفیسر لطیفی نویسندۀ مبارز, عدالت خواه ومساوات جو, ادیب والا شان, هنرشناس و هنرپژوه, رئیس اولین جلسۀ اساسگذاری ” حزب نهضت ملی» که درسال 1997در لندن برگزارشد بود, برندۀ جوایز، تقدیرنامه ها، مدالها و دوستدارصلح و امنیت است که میگوید (از سید امیر انصاری) :
صلحجو وصلحخواه و فرد بی آزار باش
از جفادوری گزین ومشفق و غمخوار باش
لیک شاید فتنه ها هم در کمین باشد ترا
تاکه غافل درنمانی, زیرک و هوشیار باش
استادمعظم من به زبانهای فرانسوی, انگلیسی و معلومدار که در دری حاکمیت مطلق دارد وازینجاست که نوشته ها وتراجم و تبصره هایشان بر دلها نشسته است و بر زبانها مدتها زمزمه شده است.
زین دست کلامی که زمامیشنوی غیراز ایثار,خدمت یاران نیست (بیدل)
پروفیسرلطیفی نمایشنامه های متعددرا تحت هدایات ورهنمائی کاکای بزرگوار شان ازآثارفرانسویهاترجمه کرده که مثالهای آن در زندگینامۀ یکی از ابرمرد های بزرگ مطبوعات, شادروان استاد عبدالرشید لطیفی که این برادرزادۀ قدردان وحقشناس به چه زیبائی وچه خوش خطی و چه صحافت تالیف نموده است, تحریرشده است. ازجمله ذکری مختصری از نمایشنامۀ دراماتیست معاصر استادعبد الرشیدلطیفی بنام “پال الیگر یا الیگغ” که دربارۀ کتاب وکتابدار وکتابخانه است درچنین محفل کتاب دوستان و کتاب نویسان – که متاسفانه افغانستانیهای کتاب کمخوان درهمه جاکم اند- گنجایش دارد به افتخاریادشود؛ اززندگینامه اقتباس نموده حضورمبارک شما تقدیم میدارم:
پروفیسرلطیفی مینویسد: درین نمایشنامه, کتاب وکتابخانه و کتابداردرکالبد ممثلان هنرمندتیاتر روی صحنه تمثیل ظاهر شده به تماشاچی, نعمت بزرگ مطالعه و ارزش کتاب را جان میبخشند و بر ملا میسازند:
کتاب میگوید: هنگامیکه من میان دستهای توخوانندۀ عزیز وارجمند قرار میگیرم, وصفحاتم را یکی پی دیگری ورق زده و با چشمان باریکبین به جملات و کلماتم که انعکاسی از دل و جان نویسنده است نظر میاندازی.
فراموش نکنی که من زنده هستم و روح وروانم با تو سخن میزند!
بلی! کتابها موجودات زنده و سخنسرا هستند و باخوانندگان خود درهر زبان و هر زمان و در همه حال, هرگونه اطلاعات و هرنوع دانش و تجربه و عبرت و انتباه را تقدیم میکنند؛ لهذا, اسف انگیز است اگر مردمی میان من و کدام شئی دیگر, فرقی نگذارند و به محتویات ما توجهی نداشته باشند….
اینوقت است که اجتماع ما پوچ, بیمزه و مبتذل شده و دچارلغزشهای خطرناک میگردد….پس, تمنای من همین است که مرا بدقت بخوانی و با قضاوت روشن, روزنه ای تفکر و آموزش را بگشائی…
درین فرصت کتابدارکهن به سخن آمد و گفت: نگاه کنید! به کتابهای عزیز من, به این سخنوران خاموش, ولی پرمطلب و پرمحتوا وآمادۀ نطق وبیان….هر روز صبح تا شام و گاهی هم شبها, صدها خوانندۀ پر عطش و تجسس و پژوهشگر و نیازمند علم و هنر و ادب و تاریخ به بازدید ومطالعۀ اینها میآیند و به گنجینه دانش و معلومات و رشد فکری خود میافزایند…..
ولی من! قصۀ شهری را بیاد دارم که مردم و ساکنین آن سالها بیک مرض عجیب گرفتار بودند. علایم عمدۀ مرض آنها را فراموشی, بی تجربگی, سراسیمگی, بی ثباتی, تشتت فکری و فقدان قضاوت سلیم تشکیل میداد….
عامل این مرض همه گیرشهرمذکور, همانا دوری و بیگانگی و فقدان علاقه و محبت به کتاب بود, زیرا مهاجمین گوناگون در حملات بی امان خود بر ساکنین شهر کتابها و کتابخانه هارا سوختانده بودند و به تاراج برده بودند و دوستداران و محافظین و مدافعین کتابخانه ها و کتابها را مورد خشم و زجر قرار داده, حقیر و منزوی و فراری ساخته بودند… و در عوض آنها متمردین و جاهلان جا گرفته بود.
سالهاست, کتاب نویسان و کتابداران فرزانه و بشردوست, در این فکر و اندیشه هستند که برای علاج مرض این شهر چطور روزنه های روشن کتابخانه را باز کنند و در احیای مجدد حافظه و شعور اجتماعی و دانش برباد رفته ای آنها و بیداری معنویات خوابیده ای شان دست بکار شوند و بر دل و جان شان مرهم شفا بگذارند.
” درهمین لحظه ازگوشۀ کتابخانه, باردیگر “کتاب” به سخن آمده چنین اظهارمیکند: مرهم شفا بخش را در لابلای صفحات من, جستجو کنید و وقتی نزدیک من بیائید وساعتی را درکتابخانه بامن سپری کنید معلومات و رهنمائی های سودمندوهمگانی, حکایات دلنشین و رنگین, اشعار زیباوترانه ها, قصاید وحماسه ها, درامه ها و رومانهای عالی وگزارشات تاریخی را بمطالعۀ تان عرضه خواهم کرد. من به انتخاب و خواست دل تان از سیاست, از حقوق, از طب, از نجوم, از فلسفه, از مذاهب, از خالق و خلقت کائنات, از تاریخ ایام کهن و معاصر, از اوپرا ها, از تیاتر ها از هنر تمثیل و سینما بشما سخن خواهم گفت….” و به گفتار بیدل:
ما حریفان بزم اسراریم مست جام شهود دیداریم
جوش بحر محیط لاهوتیم فیض صبح جهان انواریم
جلوه فرماست حق بکسوت ما لاجرم طرفه رنگها داریم
برق عشقیم شعله می خندیم ابر شوقیم ناله میباریم
ساز آفاق جمله خاموش است اینقدر شور زیرو بم ماییم
ابر تحقیق فیض می بارد عالمی سائل و کرم ماییم
درینجا باید خاطر نشان سازم که ای کتاب عزیز! تو بدون نویسنده ای پرکار و زحمت کش وپژوهشگر که استادی داشت و رهنمایئ داشت باریکبین, و دانا و مجرب و متبحر به سخنرانی نمیآمدی. این استاد پروفیسرعبدالواسع لطیفی است که کتابها نوشت, کتابها معرفی کرد و شاگردانی تربیت کرد که کتابها نوشته اند و مینویسند.
سپاس بی پایان ازعمر ها خدمت به فرهنگ و طب و تیاتر و کتاب نویسی. عمرت دراز باد و صحتت کامل. /
**********************************************