آزادی را از کجا آموختم؟… من آزادی را در امریکا نیاموختم.: نگارنده: نورجهان اکبر

چند هفته قبل یک خبرنگار امریکایی برایم چتل‌نویس مقاله‌ای را که در مورد من نوشته‌بود فرستاد تا به آن نظر اندازم. در بخش معرفی، نویسنده نوشته بود که به خاطر فرصت خارق‌العاده‌ای که برای تحصیل در امریکا به من داده شده بود، من طعم آزادی را چشیدم و تصمیم گرفتم دیگر در مقابل بی‌عدالتی خاموش نباشم. در همین جمله، اکثر سوتفاهماتی را که در مورد زنان و فرهنگ افغانستان، در مقایسه با آنِ امریکا، وجود دارد می‌بینم.                                                                                       باورهای غلط در مورد فرهنگ و زنان افغانستان معمولا در نوشته‌هایی که در این مورد نشر می شوند به نظر می رسند. در اکثر مقالات و گزارشات در مورد فعالین حقوق زن در افغانستان، نویسنده‌های غربی چنین فرض می کنند که ما، زنان افغان، حتما باید ارزش های آزادی و برابری را بیرون از افغانستان آموخته باشیم.                                                                                                             این نویسنده ها و گاهی هم فعالین می پندارند که در ممالکی مثل افغانستان احساس آزادی و برابری وجود ندارد و طبیعتا ما همه زندانی و مظلوم هستیم و بنابراین الزاما باید مفهوم آزادی انسان ها را از غرب آموخته باشیم.

متاسفانه این طرز فکر در میان افغان ها هم رایج است، اما این حس مالکیتِ بعضی نویسنده های غربی نسبت به مفاهیم انسانی چون آزادی باعث به وجود آمدن دیدگاهی می شود که همه انسان های جهان را به دو دسته، یا متمدن یا عقب مانده، تقسیم می کند و نوشتن با این طرز تفکر باعث می شود که زنانی که در ممالکی مثل افغانستان برای برابری مبارزه می کنند مورد اعتماد مردم خود قرار نگیرند و به رسمیت شناخته نشوند. بنابراین طرز فکری که آزادی و برابری را ارزش های مختص به غرب می داند شمشیری که دو جانبه است که زنان افغانستان را مجروح می سازد.

در غرب، با استفاده از این طرز فکر، ما را مظلوم و ناتوان معرفی می کنند و در افغانستان ما را به نام بیگانه از خویش می رانند. این دیدگاه که آزادی یک مفهوم غربی است و در افغانستان ما همه مظلوم و مبحوسیم و هیچ صدایی برای آزادی در تاریخ و فرهنگ ما وجود نداشته و ندارد طرز فکری نژادپرستانه و برتری جویانه ای است که حقیقت ندارد.

من ارزش آزادی را در امریکا نیاموختم.

من آزادی را از پدر و مادرم آموختم. وقتی شش ساله بودم، آنها همه دار و ندار، خانواده و دوستان خود را رها کردند و ما را به پاکستان بردند تا دختران شان بتوانند آزادانه درس بخوانند و در بند زنجیر اسارت طالبان نباشد.

من آزادی را از عمه ام آموختم. او وقتی سنش از چهل گذشته بود به خود خواندن و نوشتن را آموخت تا مستقل باشد. او با این که یگانه طفلش هزاران کیلومتر دور از خانه سفر کند موافقت کرد تا دخترش بتواند درس بخواند و آزاد باشد. عمه ام هرگز بیرون از افغانستان نبوده، اما همیشه به دیگران مشق آزادی داده است.

من آزادی را از زنان سرزمینی آموختم؛ زنانی که به دهها لهجه و زبان متفاوت در مورد آزادی و عشق سرود می خوانند و به دختران خود قصه های پرواز را بازگو می کنند.

من آزادی را از زندانیان سیاسی، از نویسندگاه و خبرنگاران افغانستان، کسانی که زندان را به خاموشی در مقابل ظلم ترجیح می دهند، آموختم.

من آزادی را از یک سرباز اردوی ملی افغانستان آموختم. نامش ندیم و جانش هر روز در خطر است. او، نه برای ده هزار افغانی که معاشش است، بلکه برای رهایی یک مملکت از دست افراطیان دینی مبارزه می کند.  من آزادی را از رابعه، شاهدختی که با دل بستن به یک برده پایه های استثمار اقتصادی را لرزاند و زنجیر هایی تحمیل شده بر زنانه گی را شکست، آموختم. من آزادی را از میرمن پروین، زنی که خودش را به عنوان یک مظلوم نمی دید و حاضر بود کاری کند که راه برای هزاران زن دیگر باز شود، آموختم.

من آزادی را از بتول مرادی، زنی که برای عزت خودش و فرزندانش تنها و با استقامت مبارزه می کند، آموختم.   نخیر. من آزادی را در امریکا نیاموختم.

نیاز به آزادی مختص به غرب نیست و مفهوم برابری توسط متفکرین غربی اختراع نشده است که من فرصت آموختن در مورد آن را در میهنم نداشته باشم. آزادی در خون من و خون میلیون انسان دیگر در سراسر جهان است که می دانند به عنوان انسان ها حق دارند هوای تازه تنفس کنند و افکار خود را بدون ترس به زبان بیاوزند. میلیون ها انسان در سراسر جهان برای دنیایی آزاد تر، دنیایی امن تر و زیباتر مبارزه می کنند و محال است همهء شان ارزش های خود را از غرب آموخته باشند.

[][]

برگرفته — از برگه “دختران رابعه”