حزب اسلامی و جمعیت اسلامی مسؤل حوادث ناگوار کنونی در کشور می باشند: نویـسنده : مـهـرالـدیـن مشـیـد

تو برای    وصل کردن آمدی         یا برای فصل کردن  آمدی

تا توانی پا    منه اندر   فراق         ابغض الاشیاء عندی الطلاق

در حدود چهار دهه حزب اسلامی و جمعیت اسلامی به مثابهء عضو واحد نهضت اسلامی افغانستان بجای قرار گرفتن در کنار هم برعکس در مقابل هم قرار گرفتند و به صراحت گفته می توان که مسوءول درجه یک شرایط کنونی این دو جریان اسلامی در افغانستان اند. در این مدت تنها به رویارویی های تند سیاسی در برابر هم بسنده نکرده؛ بلکه از پیچ و خم شدید ترین نبرد های مسلحانه عبور کرده اند که صدها مجاهد باایمان با داشتن انسانی ترین و اسلامی ترین آرمان به گونهء بیرحمانه قربانی شده اند. پس از این بجای فصل کردن، تلاش های جدی را برای وصل کردن باید متمرکز نمایند. حال زمان آن رسیده است که این دو گروه دست از تنش میان هم بردارند و هیچ کس را اجازه ندهند تا به بهانه های گوناگون اختلاف میان آنها را دامن زند.

کسانی که آگاهانه وناآگاهانه اژن اختلاف را دامن می زنند، نه تنها دشمن اسلام؛ بلکه دشمن افغانستان اند و وابسته به شبکه های استخباراتی منطقه اند. بر این دو گروه لازمی است تا همچو افراد را شناسایی کنند و جلو نفاق افگنی آنان را بگیرد. نیرو های رژیم دست نشاندهء شوروی پیشین توانست تا با استفاده از اختلاف این دو گروه در میان آنان نفوذ کنند و شماری سرگروپ این دو حزب را در خفا از گروه های شان با امضای پروتوکول ها خریدند و استخدام کردند و از آنان برای افزایش تشنج میان آنان بهره بردند. با تاسف فراوان که حالا هم شماری از این قراردادیان بالانشین خوان ه دو حزب اند. گذشته از این که کدام گروه بیشتر مسوءول اند، آشکار است که هرچه باشد، مسوءول این همه کشتار های بیرحمانه، رهبران هر دو گروه بوده اند. اختلاف این دو گروه سبب شد که در دههء نود گروه طالبان به کمک مالی عربستان سعودی، برنامهء امریکا و اجرا کنندهء آن پاکستان، زیر نام ” گروهء جاده صافکن” در بحبوحهء شدید ترین جنگ های داخلی این دو گروه بوجود آمدند. جانگداز تر این که طالبان حکومت مجاهدین را زیر نام “گروهء شر و فسادسرنگون کردند. طالبان توانستند به کمک پاکستان در حدود ۹۵ درصد افغانستان را به تصرف خود دآوردند.

گروۀ طالبان توانستند تا با به کاربندی فریب و مکر حکومت استاد ربانی را با وعده های میان تهی به به بهانۀ نابودی حزب اسلام و تشکیل حکومت مشترک به فریب بکشد و بدین بهانه توانستند تا از امکانان مالی و نظامی حکومت استاد ربانی به سود خود کار بگیرند. چنانکه فرستادن بیشتراز ششصد میلیون افغانی برای طالبان در هلمند و شکسته شدن مقاومت سرکاتب در یکی از فرماندهان حزب اسلامی در قندهار  و بمباران مواضع حزب اسلامی در غزنی و فرستادن نیرو به فرماندهی نجیم خان یک تن از فرماندهان شهید مسعود، از سوی حکومت به نفع طالبان از مواردی بود که طالبان را فرصت داد تا خود را به دروازه های کابل برسانند. حزب اسلامی هم با دیدن این حالت از وردک و چهار آسیاب عقب نشینی کرد و طالبان و حکومت را در مقابل هم قرار داد. بر بنیاد اظهارات گل حیدر یکی از فرماندهان مشهور شهید احمد شاه مسعود، طالبان پس از رسیدن به چهارآسیاب و گفت و گو ها با هیآت حکومت به رهبری واحدیار و فایز حرف اصلی خود را به حکومت گفتند که “فقط اسلحۀ تان را بگذارید و بروید”. شهید مسعود پس از این هشدار طالبان خود را در حالت کار انجام شده یافت و وعده های خانم رافایل هم به حقیقت نپیوست و طالبان ظاهر شاه را هم رد کردند. ورنه گمانه زنی ها این بود که با پیروزی طالبان نشستی مانند بن 2001 برگزار می شود و ظاهر شاه در یک دورۀ موقت زمام امور را در دست می گیرد؛ اما طالبان زمانی که کابل را گرفتند، اعلان کردند که ظاهرشاه بحیث یک شهروند افغانستان می تواند، وارد کشور شود و بیشتر از این حقی ندارد.

این رخداد ها پس از آن واقع شد که جنگ بر سر قدرت در دههء هفتاد خورشیدی پس از تلاش ها با میانجیگری اعجازالحق فرزند صیاالحق زیر نام توافق نامۀ “بگرامی”به نتیحه نرسیدند تلاش و جنگ به بهای کشته شدن بیشتر از شصت هزار شهروندان کابل در موجی از اوج و حضیض ایتلاف های جدید ادامه یافت تا آن که معاهدۀ سروبی میان حکوت و حکمتیار امضا شد و حکمتیار بحیث نخست وزیر وارد کابل شد. چند ماه بعد کابل بدست طالبان سقوط کرد و مسعود شهید،  حکمتیار را به بغلان و از آنجا به تهران منتقل کرد. معاهدۀ اخیر نتوانست، فاصله ها میان مسعود شهید و حکمتیار را به گونۀ واقعی بشکند و در نتیجه تلاش های اخیر هم عقیم و بی نتیجه باقی ماندند. تاریخ شاهد است که  رهبران هر دو گروه موفق نشدند تا با قبول انعطاف پذیری های معقول  و با قبول “یک سیر و پایین آمدن از خواست پنچ چار یک “به نفع منافع ملی و اقتدار ملی،  منزل دشوار چندین ساله را در چند شب منزل بزنند. نه تنها این که اسلام سیاسی را به شکست حتمی مواجه کردند و با اتخاذ سیاست های جنگی حتا به مشورهء رهبران نهضت های اسلامی چون محمد قطب و دیگران گوش ندادند و هر یک فکر می کردند که قرعهء فال را به نام آنان جدا جدا زده اند و هر یک پیروزی های خویش را خوش باورانه در شاخ آهوی ختن می دیدند.

طالبان پس از به قدرت رسیدن خلاف وعده های شان حزب اسلامی را به سروبی وادار به عقب نشینی کرد و به زودی از مقاومت در برابر طالبان دست کشید و شهید مسعود هم از کابل عقب نشینی کرد. طالبان با تصرف کابل تا حادثهء یازدهم سپتمبر در ۹۵ درصد خاک افغانستان حکومت کردند. این حکومت در واقع محصول اشتباهء هر دو گروه چه یکی کم و دیگری زیاد بود. بازهم

اختلاف این دو گروه نه تنها بقای طالب را تضمین کرد و برای شبکه های استخباراتی پاکستان و شبکه های استخبارات عربی فرصت داد تا از گروهء طالبان بحیث یک گروهء طرف اعتماد خویش پشتیبانی کنند. گفته می توان که پس از شکست طالبان بوسیلۀ امریکا عامل اصلی حضور نیروی های امریکایی تا یک صدو بیست هزار سرباز در افغانستان هم در کنار یک سلسله علل و عوامل داخلی و خارجی نتیجۀ اختلاف میان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی بود.

دیدیم که چگونه طالبان بر بنیاد توافق واشنگتن و مشرف از کندز و محل های دیگر به پاکستان منتقل شدند و به محل های امن جابجا شدند. هرچند رهبران طالبان در ابتدا نگران بودند و از آی اس آی می ترسیدند و اما به زودی بوسیلۀ استخبارات پاکستان احیا، بسیج، تمویل و تجهیز شدند و با قوت وارد افغانستان شدند و امرور نیرومندتر از هر زمانی شده اند. طالبان در نتیجهء سیاست های غلط جنگی نیرو های امریکایی و سیاست های چند پهلوی آنان در موجی از زد و بند های مخفی واشنگتن با اسلام آباد، طالبان بوسیلهء پاکستان دوباره احیا وقدرتمندتر از گذشته شدند. ادامهء اختلاف این دو گروه مثلی که در دههء نود سبب ظهور طالبان شد، به همین گونه پس از سال های ۲۰۰۱ به تدریج نیرو های جهادی کنار زده شدند و در دههء دوم ۲۰۰۰نیز بنا بر ناتوانی ها و صعف مدیریت و تکرار تاراج ها بیشتر بوسیلهء شماری رهبران جهادی ها، لیبرال ها به پیش کشانده شده و وارد صحنه شدند و به قدرت رسیدند. بالاخره پس از امضای قرارداد صلح میان حکمتیار و حکومت، مردم افغانستان امیدوار بودند که فصل جدیدی آغاز شده و پس از این تلاش های رهبران هر دو گروه بجای فصل کردن در راستای وصل کردن متمرکز خواهد شد؛ اما با تاسف که باردیگر اشتباه های گذشته تکرار شد و آشکار شد که هنوز هم رهبران هر دو گروه به قول مولانای روم در خم یک کوچهء اختلاف سرگردان و لالهان هستند و تصمیم دارند که هفت کوچهء این اختلاف را هم بپیمایند. گفتنی است که در آغاز آمدن حکمتیار فضا خیلی مساعد شده بود و چراغ های سبزی روشن شده بود که به دل ها امید می بخشید؛ اما با تاسف فراوان که آقای حکمتیار در یکی از دو سه مورد با اظهارات و واکنش هایی این چراغ ها را پف کرد و فضای نسبی روشن را ناروشن و تاریک گردانید.

حالا که هنوز هم فرصت باقی است و به قول معروف “در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست” ناممکن نیست که رهبران حزب اسلامی و جمعیت اسلامی با هوشیاری تمام از فرصت های کنونی  بیشترین استفاده را ببرند و با تن دادن به انعطاف پذیری های لازم، معقول و منطقی گام های صادقانه را برای رسیدن به همدلی های فراتر از همزبانی ها به پیش بگذارند تا فصل جدید روابط نیک و بی آلایش انسانی و اسلامی را میان هم برقرار کند و با تعهد تازه برای برقراری صلح و رهایی کشور از فاجعۀ کنونی گام های بلندی را بگذارند. هرچند اوضاع کشور انقدر پیچیده شده، تروریزم چند لایه تر از مبارزه با تروریزم شده است و افغانستان به بدترین میدان نبرد های نیابتی کشور های جهان بدل شده است. با آن هم ترک تبلیغات خصمانه  و اتخاذ مواضع سالم و همگون در مسایل کلان ملی از سوی هر دو حزب می تواند، در تصمیم گیری های کلان ملی نقش بایسته را داشته باشد و حتا می توان گفت که حرف اول را خواهند زد. این می تواند، دست کم برای کاستن از تنش های قومی گامی موثر باشد و از هم گسیختگی های بیشتر اجتماعی و تقسیم شدن جامعه به اقوام نیز پیش گیری گند. از سویی هم این می تواند، جلو شماری افراد استفاده جو و احساساتی را از توهین و لعن بر یکدیگر بگیرد و مانع یک عده افراد ارزه شود که به بهانه های مختلف به رهبران هر دو حزب و بویژه به رهبران فقید و قابل احترام آنها حمله های لفظ می کنند و با نوشتن حرف های ضد اخلاقی و ضد انسانی که برای انسان مایۀ شرم است و وجدان انسانیت را تکان می دهد. این اشخاص به گونۀ ناشیانه رهبران یکدیگر را هدف قرار می دهند و در صفحه های اجتماعی برضد یک دیگر توهین نامه می بنویسند.

افغانستان کشور بیمار و دردمندی است که بدن زخمی آن دیگر توان زخم خوردن و تیغ زدن را ندارد و حال این کشور به مرحم گذاری نیاز دارد تا به مرحم زدایی و تیغ زنی و کارد کشی های عقده یی و احساساتی که بر درد های بی درمانش بیافزاید و رنج هایش را افزون تر از امروز  بسازد. این درد را آنانی می دانند که در این درد پرورده شده اند و این دردها را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند و به قول معروف” زمینی می سوزد که آتش در آن فواره دارد”. ابراز این حرف برای آن آدم های احساساتی که پنبۀ احساسات شان در برابر جرقۀ آتش خیلی آسیب پذیر است، شاید اضافه گویی باشد. دلیل اش این است که اراده های این بیچاره ها یا در اختیار خود شان نیست و یا این که اراده های شان را به کس دیگر به امانت سپرده اند تا آنان بر سرش تجارت کنند. به هر حال “اگر در خانه کس است یک حرف بس است”.  امید که جوانان عزیز عصای بازی بدست کسانی قرار نگیرند که عمری سرنوشت این کشور را در تخته های شطرنج سیاسی خویش بیرحمانه به به بازی گرفته اند و به هیچ چیز جز به منافع شخصی خود نمی اندیشند. بعید نیست که در روز بد نخستین لقمۀ چرب هوس های سیاسی آنان شما باشید و مثلی که این امر در گذشته زیاد تکرار شده و این درد را آنانی می دانند که در این بازی دردآلود پخته شده اند. در این شکی نیست که هنوز هم در میان رهبران هر دو حزب افراد عقده یی، خشونت گرا، تک رو و خودخواه موجود اند وافکار عقب گرایی بر آنان حاکم است که در زمان حال زنده گی نمی کنند و آنان گویی از چندین دهه بدین سو از جا نجنبیده اند؛ بلکه هنوز هم جندین دهه پیشتر از امروز زنده گی دارند. آنان هرچند از لحاظ جسمی در زمان حال قرار دارند و اما از لحاظ مغزی و معنوی در چند دهۀ گذشته زنده گی می کنند. این سبب شده که هنوز هم افکار خشونت بار بر آنان غلبه داشته باشد و همیشه هوای خشونتبار از مغز آنان تراوش می کند و تنش آفرینی های قومی و زبانی و گروهی به عادت آنان بدل شده است. زنده گی شان درست مصداق این سخن است که گفته اند، ترک عادت مرض مزمن است، حرف بجایی است. برای رهایی این دو حزب از وجود همجو اشخاص بیمار و عقده یی لازم  است تا تلاش های درون گروهی و بیرون گروهی افزایش یابند و تا هرچه زودتربه حاشیه رانده شوند؛ زیرا که این گونه افراد به مثابۀ زخم های ناسور بصورت اخص در بدن هر دو حزب و بصورت عام در بدن نهضت اسلامی کشور قرار دارند و لازم است تا هرچه زودتر تصفیه و پاکسازی شوند و از همگانی شدن آن پیشگیری شود. آنانی که با خیره سری ها هنوز هم میل ندارند از گام گذاری به این راۀ غلط اندکی هم فروگزار نمایند، بدون تردید دشمنان اسلام و مردم افغانستان اند و بهتر خواهد بود که سیمای اصلی هر کدام بیشتر آفتابی شود تا دیگر مردم افغانستان فریب آنان را نخورند. در غیر این صورت بیجا نخواهد بود که رهبران ناصالح از هر دو حزب شرافتمندانه از مردم افغانستان پوزش بخواهند و با صراحت لهجه شهامت و حماسه آفرینی های مردم افغانستان را مورد تقدیر قرار بدهند و با پوزش خواهی باربار برای آنان بگویند که: “شما از هیچ ایثاری در راۀ  رسیدن به آرمان های پاک و انسانی تان دریغ نکردید؛ اما برعکس ما از خون شما و قربانی های شما صاحبان کاخ و سرمایه های افسانوی شدیم که بدون تردید رهایی از خشم خدا برای ما به مراتب دشوارتر از قهر و نفرت شما است.” دراین صورت است که مردم بر خود اتمام حجت کرده و با برائت خواستن از آنان و فاقد صلاحیت خواندن آنها اعلان کنند که هر دو تنظیم اهلیت بقای حیات را از دست داده اند و با خواندن این شعر :

/ تخم دیگر به کف آ ریم و ز نو کشت کنیم / کانچه کشتیم ز خجلت نتوان کرد درو!!

برائت همیشگی خود را از آنها ابراز کنند. یاهو