درد دل یک جوان

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را 

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را 

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم 

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را 

به یاد یار دیرین کاروان گمکرده رامانم 

که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را 

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی 

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را 

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی 

که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را 

سخن با من نمیگوئی الا ای همزبان دل 

خدایا با که گویم شکوهی بی همزبانی را