از نزدیکان که بگذرم، وقتی خبر خونین شهادت سپهبد بزرگ مقاومت افغانستان ، احمدشاه مسعود را شنیدم ،آسمان غربت در پشاور دور سرم چرخید؛ امروز وقتی از خبر شهادت سپهبد بزرگ دیگر سرزمین خود جنرال عبدالرازق شنیدم بار دیگر آسمان دور سرم چرخید!
ای سرزمین بد بخت من!
دشمن تو چنان تیر انداز ماهری می داند که چگونه عقابان بلند پرواز ترا شکار کند. قهرمان بر خیز تا خورشید از آن سوی دیوار بلند تاریکی قامت افرازد. قهرمان می دانی امشب از قله های پامیر تا دشت های بکوا و قندهار همه خون می گریند!
قهرمان همیشه آرزو داشتم تا روزی ترا ببینم، دیدار به جهان دیگر ماند!
هم اکنون من بدیلی برای جنرال رازق نمی بینم!
جنرال رزاق! می توانی با من دست برادری بدهی ، یا منتظری که من هم از مرز بگذرم! خوب می گذرم، از احمد شاه مسعود تا جنرال داوود و تا تو همه یک پاشنه ی اشیل داشتید و آن جوانمردی شما بود.
چرا گاهی فکر نکردید که دور و پیش شما را روباه ها و کفتاران فرا گرفته اند.
پاشنه ی آشبل شما جوان مردی شما بود.
نمی دانم، خیلی دوستت داشتم جنرال، کاش روزی ترا می دیدم. پرتو نادری
نوت:
« بگو به خاک فروش که خیمه از سر این گریه گاه برچیند
خبردار بیگانه بیگانه است — زبیگانه این ملک ویرانه است »
« تاکی به غلامی خون افغان روان است — کشتار غریبان وطن چشن سنگان است »
« کشور ما خانه گرگان شده — که وطن از دست شان وریران شده
این پیلدان تا که هستند در وطن — روی آرامی نبیند مرد وزن »