بـوَد «شهرانی» استـاد سخنور
که آثارش درخشد همچو اختر
بود از خاندان علم و دانش
پـدر دانا و مادر علم پرور
چو کلکش روی کاغذ می دواند
عجب نقشی پـدید آرد بدفتر
بود حرفش حقـیقت پر ز معنا
بیا بر خوان آثارش تـو بنگر
پی تحقیق باشد جستجوگر
بیابد چیز خوب و ناب بهتر
از آن اوراق بنـویسد کتابی
بود هر صفحه اش ارزنده چون زر
به نقاشی و تصـویر طبیعت
ز اسـتادانِ دیگر نیست کمتـر
ز آثارش شمارم نام گیــــرم
ز هفتاد نیست کمتر بلکه بیشتر
هنرمند و هنـر را دوست دارد
نویسـد از هنر درد هنرور
چه شاگردان دانا پروریده
که هر یک صاحب نام اند و سرور
بنازم خدمت ارزنـدۀ او
دهد اجرش خدای عدل گستر
به همت آنقـدر پابند و محکم
به دونان هیچگاهی خم نکرد سر
ز روی لطف و از راه محبت
که خواند جمله را مثـل برادر
به دینـداری و با اخلاق نیکو
ز بهتر بنده گان ذات اکـبر
تعصب را ندارد دوست هـرگز
بشر خوانند چه کهتر یا که مهتر
به دوستی و وفـا پابند و محکم
به قولش نیز پابند ای برادر
محبت های او بر مـن فراوان
از آن خوانم ورا استـاد و رهبر
منم عاجز ز اوصاف نیکویش
که یک– یک درسخن آرم سراسر
«ثنا» گـویم ثنا خوانم شب و روز
دهد عمر درازش حی داور
——————-
م. اسحاق ثنا