این چه طالعیست به صد غصه گرفتار شدم
درد از هر طرفی آمد و بیمار شدم
نیست یک روز احوال وطن مژده ای نیک
باز از کشتن یک عده خبردار شدم
مردم از خانه و کشانه خود گشت فرار
دیدم این صحنه من از چشم شرر بار شدم
خواب دیدم که وطن در تب حسرت سوزد
لرزه بر جان منو آمد که بیدار شدم
آخر از در به دری های وطن خسته شدم
عاقبت از وطنم کوچ به اجبار شدم
غنی هر روز زند لاف که صلح است به راه
من که حیرت زده ای صحبت تکرار شدم
دوش مطرب به نوا خواند هم از درد وطن
من به گریان شده و صلح طلبگار شدم
نیست امروز به بازار سخن ارزش شعر
شاعری گفت از آن منکر اشعار شدم
چون ثنا هر که به استاد و به معلم نازت
منم هر روز چو او بالم و سرشار شدم
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
۵/۰۴/۲۰۱۹