شعر رودکی به نگار خانه یی می ماند که هر بار در آن سری می زنی به نگاره های تازیی بر می خوری. استاد پرتو نادری

   شعر رودکی به نگار خانه یی می ماند که هر بار در آن سری می زنی به نگاره های تازیی بر می خوری. یا به دریای می ماند که هر بار در آن به شنا می پردازی و تا ژرفنا فرو می روی، مروارید های تازه یی را فراچنگ می آوری.در هر بار در می یابی که این دریا ژرفنای بیشتری دارد. دریا های شفاف همیشه همینگونه اند.
همین مقدار شعر باقی مانده از او نشان می دهد که شعر او گنجینه یی از اندیشه ، تفکر، پند، حکمت، عشق و زیباییست. در واپسین نگاه به دیوان رودکی به موارد تازه یی از چنین اندیشه های بزرگ انسانی بر خوردم و بر آن شدم تا این گفتار را با ارائۀ یک چنین نمونه هایی به پایان آورم:

 

آن که زلفین و گیسویت پیراست
گرچه دینار یا درمش بهاست
چون ترا دید زرد گونه شده
سرد گردد دلش، نه نابیناست
عشق در این جا از نظر رودکی چیزی است بالاتر و فرا تر از رنگ و جلوه های ظاهری.
یک چنین اندیشه یی را در مثنوی معنوی نیز می توان دید. آن جا که مولانا دردفتر اول در داستان شاه و کنیزک چنین گفته است:

چون که زشت وناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل اوسرد شد
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود

آسایش و آسوده گی جهان چیزی نیست که بتوان بر آن تکیه کرد. جهان اگر خوب دیدار هم که باشد زشت کردار است. یعنی جهان و زمان آن گونه نیست که ما ظاهراً آن را می بینیم. برای شناسایی جهان باید هشیار بود و دل بیدار داشت.

این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
نیکی او به جایگاه بد است
شادی او به جای تیمار است
چه نشینی بدین جهان هموار
که همه کار او نه هموار است
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است

جهان ، تنوع اسباب است وزنده گی را نمی توان بدون اسباب به پیش برد ؛اما نباید چنان در عالم اسباب گم شد که هدف زنده کی از یاد برود.وقتی دریایی را می گذری به کشتی نیاز داری ؛ اما نباید از توفانهای دریایی و نهنگان تیز دندان غافل بود. دریا می تواند توفانی شود. کشتی می تواند در عمق توفانها فرو رود وسر نشینان در یک چشم به هم زدن در کام نهنگان .و

برکشتی عمرتکیه کم کن
کین نیل نشیمن نهنگ است

چنین است که از نظر رودکی جهان مهر ورزیدن را نمی ارزد؛ بلکه میدان نیرنگ است. آن گونه که می نماید آن سان نیست . نیک نیرنیک نمی تواند نیک باشد، شاید در پشت پرده چیز دیگری است . همان گونه آن کسی که بر هدف بد ، عمل نیکی انجام دی دهد نباید برآن تکیه کرد. با این همه رودکی مار به میدان مبارزه با نیرنگ ها فرا می خواند.

مهر مفگن بر این سرای سپنج
کین جهان پاک بازی نیرنج
نیک او را فسانه واری شو
بد او را کمرت سخت بتنج

خداوند این جهان را با همه نعمت های رنگا رنگش برای انسان آفریده است. به انسان گوهر خرد را ارزانی فرموده تا خود و پیرامون خود را بشناسد ، جهان را تسخییر کند و بهتر زنده گی کند. با این حال گاهی انسانها چنان مورچه گانی تنها به گردآوری نعمت های جهان علاقه دارند .آن را گرد می آورند و در جایی انبار می کنند بی آن که بخواهند از آن استفاده کنند. بسیاری ها گویی برای آن به دنیا آمده اند تا زراندوزی کنند در حالی که گفته اند زر برای بهتر زیست کردن است نه زنده گی برای گرد آوردن مال. پس از نظر رودکی آنهای که می خورند و برای دیگران می دهند، انسانهایی نیک بختی اند.

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شور بخت آن که او نخورد و نداد
ابولقاسم فردوسی در شاهنامه نیز انسان ها را به داد و دهش فرا می خواند.

فریدون فرخ فرشته نبود
به مشک و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد ودهش کن فریدون تویی

در فرهنگ پربار فارسی دری پیوسته انسانها به داد و د اد گستری فر خوانده می شوند و به دستگیری همدیگر. این زبان پر است از چنین اندیشه های انسان دوستانه.
در بعد دیگر رودکی جهان را جایگاه آسایش فرزانه گان وبخردان نمی داند. او باور دارد که فرزانه گان وبخردان در سرای سپنج گاهی به داد نرسیده است. پس جای شگفت نیست که بخردان در اندوهی اند. این رسم همیشه گی زمانه بوده است .

شاد بودست از این جهان هر گز
هیچ کس، تا از او تو باشی شاد
داد دیدست ازو به هیچ سبب
هیچ فرزانه، تا توبینی داد

پرتونادری