با چراغی بر دست به جنگ سیاهی رفت تا کج راهان را از کجراهه ها برداشت
روزی یکی از دوستانم در حق این جانب لطف گرانبهایی نمود و کتابی را زیر عنوان “راز های سر به مهر تاریخ دپلوماسی افغانستان در نیمۀ نخست سدۀ بیستم” برایم ارسال نمود . کتاب را ورق زدم و خواندن را از مقدمۀ آن آغاز کردم . مقدمه اش را جدی تر خواندم؛ زیرا مقدمۀ هر کتاب به مثابه عصارۀ آن مهمترین، اساسی ترین و اصلی ترین هدف و محتوای کتاب را بر می تابد. دقیق خواندن مقدمۀ کتاب بویژه برای کسانی که وقت برای مطالعه ندارند، معنای خواندن تمامکتاب را دارد. در قسمتی از مقدمۀ آن این شر بلند سهراب سپهری آمده است: «جای مردان سیاسی بنشانید درخت که هوا تازه شود » و بعد مردان سیاسی را به شمعی تشبه کرده است که روشنی آن می تواند، جهانی از تاریکی را به دشواری بکشاند و برای هرچه بیشتر شفافیت سخن خود به این شعر شاملو اشاره کرده است : چراغی بدستم ٬چراغی در برابرم – من به جنگ سیاهی می روم . از این نظر درواقع سیاستمداران متعهد و باورمند اند که به با چراغ آگاهی در آغوش به جنگ سیاهی میروند .
از آنجا آغاز این نوشته با اهدای کتابی از جانب دوستی آذین شده است . بیرابطه نخواهد بود اگر به خاطرۀ برگردنندۀ کتاب باد شده اشاره کنم . برگرداننده در جایی از مقدمه بجای یکی از خاطرات برجاماندنی خود از ملاقات با جمعی از دوستانش با یک فرماندۀ برزگ یاد آور شده است و اما از سرد مهری او نسبت به اهدای آن شکوۀ ظریفانه یی دارد . وی می گوید که در هنگام ورود به آستان فرمانده متوجه شدم که سایر همراهان هر یک تحفه یی برای او دارند واما او به علت کم نیامدن ناگزیر گردید تا کتاب بوریس پاستریک نویسندۀ نامدار روسی را که برای خواندن در بکس دپلومات خود داشت، بر مصداق سخن ” برگ سبز تحفۀ درویش” برای او تحفه بدهد . وی می گوید: زمانیکه کتاب را با اشتیاق تمام به فرمانده پیشکش کردم . خیلی با کراهیت یا به تعبیری دل و نادل از نزدم گرفت و با نوعی بی مبالاتی برای یک تن از محافظان خود داد؛ زیرا او هرگز انتظار چنین تحفه یی را نداشت و کسی هم برایش چنین تحفه یی پیشکش نکرده بود. از همین رو او با چشمان شگفتی زده در اندیشه فرو رفت ،به روی جلد آن نگریست، به دستیار خود سپرد و این ماجرا را برای همیش به دست فراموشی سپرد . نویسنده دلیل کم توجهی فرمانده را به کتاب نداشتن پیام خاص و اوضاع نا بسامانی تلقی کرده که سیل بنیانکن طالبان در آستانۀ سرازیری به کشور بود. نویسنده این رویداد را گواۀ بر تراز پایین فرهنگ و دانش د رکشور بویژه در رهبری عنوان کرده است . استفاده از این پایین فرهنگی ها بود که شوروی ها شماری را زیرنام روشنفکران کمونیستتی بحیث نخبگان در کشور جازده و آنان را بر مردم ما تحمیل نمودند . فاجعه یی که از 7 ثور 1357 دامن گیر مردم افغانستان شده و تا 1371 تحت حاکمیت عمال آنها به شدت ادامه یافت و با سقوط نجیب در زیر چتر دیگر و حادثه آفرینان دیگر تا کنون ادامه دارد. شعاع نامیمون این پایین فرهنگی ها به گونه های مختلف در سطح فرهنگی کشور برتافته و اثرات ناگوار آن را در عرصه های گونه گون و آثار مختلف تا کنون هم ادامه دارد . چنانچه نویسندۀ محترم در کتاب خود نتوانسته است از لاک ایده ئولوژیکی خویش بیرون شود و شانه هایش را از بار سنگین غفلت افزایی های باور های چپی خویش تهی سازد . این تمایلش زمانی آشکار و قابل فهم میگردد که سخن از حمله بر سر سربازان شوروی برود و دفاع آنان را خیلی حماسی به تصویر بکشد و شجاعت آنان رابه میداحماسی آنان را به میدان آورد . نویسنده به ادامه این را نه تنها از رویکرد رهبر نظامی؛ بلکه سوگمندانه و دردمندانه یکی از از مسایلی دانسته که روح نخبگان جامعۀ ما را نیز اسیر گرفته است . هرگاه آن کتاب مورد استقبال گرم فرمانده قرار میگرفت، گرم استقبالی های او روحیۀ به نگری فرهنگی را در زیر دستانش تحریک میکرد، دوست داران فرهنگ را فرهنگ گراتر و نخبگان فکری و فرهنگی را در راستای نخبگی های برتر ترغیب مینمود . چنین نشد که بدتر از این نشستن رهبر بزرگ و فرماندۀ والا مقام ساعت ها با یک فرماندۀ بی سواد و جاهل و اکراه و بی میلی او برای نشستن با یک آدم دانشمند و متفکر بجای انتباه به عکس میراندن شمع فکری برای زیر دستانش تلقی گردید که این شمع میراندن ها فاجعه بر سر فاجعه را آفرید . دامن فاجعۀ دردناک آن تا کنون بر تن های استخوانی و پیکر های زخمی مردم ما سنگینی دارد .
صد ها دریغ و درد که این مانور های درست از آب بیرون در نیامدۀ رهبران و فرمانرویان هنوز هم به شدت ادامه دارد و زنده گی مردم ما در مانور های مضحک آنان سخت به بازی گرفته شده است . هرگاه چنین نمی بود، غارتگری ها، فساد گستری ها و جنایت آفرینی ها با این شدت در کشور ادامه پیدا نمیکرد و مشتی فاسد و غارتگر به نام وزیر ، رییس، معین، والی، قوماندان و …. به رغم غارت ها و دزدی ها دوبار و چند بار بر سرنوشت مردم ما مسلط نمی گردیدند؛ زیرا : خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج . این کجی ها رفته رفته هر کجی کج تر کند، در کجی های کجش هر ناکجی کج تر شود . بعد از این هر کج به کجراهی رود، بیش از این منظور کج رهبر کج اندیشی بود . در کجراهه های این نظام کجتران بیشتر عزیز و در مانور آفرینی ها ماهر تر از دیگران اند؛ پس با چراغی بر دست به جنگ سیاهی رفت تا کج راهان را از کجراهه ها برداشت، با پایین فرهنگی ها بدرود گفت و به اعتلای فرهنگی رسید .
از آنجا که از نام کتاب پیدا است. موضوع بحث آن پرداختن به تاریخ سیاسی افغانستان در نیمۀ اول سدۀ بیستم است و بیشتر به نقش بریتانیا و شوروی سابق در افغانستان پرداخته است و از این واقعیت هم پرده برداشته است که چگونه زندانی به نام افغانستان در نتیجۀ توافق بریتانیا و روسیۀ تزاری بوجود آمد. به این هم اشاره کرده است که چگونه هر دو کشور در راستای رقابت های منطقه یی در جستجوی امتیاز گیری های بیشتر از افغانستان بودند تا هر یک دست بالاتری درقابت های منطقه یی بر دیگری داشته باشند . نتیجۀ این تلاش دو معاهده بود که اسناد اولی در 14 اگست 1921 میان دو کشور تبادله شد و قرار داد دومی در 22 نوامبر 1921با پذیرش نماینده گان سیاسی در سطح سفرا میان افغانستان و بریتانیا به امضا رسید . بریتانیا استقلال افغانستان را تایید نمود . با امضای این دو قرار داد یان پیشگویی راسکلنیکوف تایید گردید که “افغان ها با نگسستن روابط نه با روسیه ونه با انگلیس وضعیت موازنۀ با ثبات را میان هر دو دولت برقرار خواهند کرد وبا کجدار و مریز نگهداشتن روابط میان آن ها، هرگونه سود ممکن را از هر دو طرف به دست خواهند آورد . (1) هر چه بود هر دو ابر قدرت از این کارزار و کشمکش های دپلوماتیک د رافغانستان پیروز مند بدر نشدند . در حالیکه افغانستان در نتیجۀ این بازی به پشتوانۀ حقوقی مستقل دست یافت و عضویت کامل حقوقی جامعۀ جهانی را کسب نمود .
شرایط کنونی افغانسان با توجه به رقابت های قدرت های بزرگ منطقه یی و غرب به مراتب پیچیده تر و دشوار تر از آنرور است . هرگونه فرو رفتن افغانستان در کام غرب بویژه امریکا خطر هایی را در پی دارد که دیروز از سوی یکی از قدرت های جهانی متوجه افغانستان بود؛ اما با تفاوت این که دیروز افغانستان کمر بریتانیای متجاوز را شکسته بود و خود را را فاتح میدان و بریتانیا را شرمسار شکست اش می پنداشت . امروز در کشور وضعیت دیگری حاکم است . جنگ داخلی با حمایت کشور های همسایه به شدت ادامه دارد و بیشتر از یک صد هزار نیروی نظامی امریکا و هم پیمانانش در افغانستان حضور فعال نظامی دارند . با این حال کشور های همپیمان امریکا هر کدام هدف خاصی را در افغانستان دنبال می کنند و می خواهند زیر امضای قرار داد های به اصطلاح استراتیژیک به اهداف سیاسی و اقتصادی خود در افغانستان نایل آیند . در آنسو جبهۀ دیگری با حرک های کجدار و مریز زیر چتر مبارزه با تروریزم در عقب سر جنبانی های خود با غرب به شدت نسبت به سیاست های غرب در افغانستان بدگمان بوده و به تمام راهکار های سیاسی کشور های غربی در این کشور به دیدۀ شک نگاه میدارند . این در حالی است که افغانستان در فصل ششم کشور های سازمان ملل قرار دارد . افغانستان باید از فصل ششم کشور های سازمان ملل به کشور های فصل هفتم منتقل شود . کشور هایی که در فصل ششم این سازمان قرار دارند . چندان از استقلال برخوردار نیستند . هر گاه افغانستان در فصل هفتم کشور های سازمان ملل قرار میداشت . امریکا از بالا دستی های کنونی برخوردار نبوده و حق تجاوز به حریم هوایی و زمینی افغانستان را نمی داشتند . تمامیت ارضی کشور از هرگونه تجاوز کشور های خارجی مصؤون می بود . نیرو های خارجی با مانور پردازی ها زیر نام مبارزه با تروریزم به نقص حاکمیت و حق شهروندی افغان ها نپرداخته و دفاع از تمامیت ارضی افغانستان را مهم تر از حمله بر قریه های افغانستان می پنداشتند .
این در حالی است که سیاستمداران افغان به فساد رو آورده و فساد گستری و بیداد به مشغله های شبانه روزی آنان مبدل شده است . چنان بستر سیاسی در کشور گندیده و متعفن گردیدکه نشاندن درخت جای مردان سیاسی آن نه تنها هوا را تازه نکرده؛ بلکه به آلوده گی و نفرت انگیزی بیشتر آن نیز افزوده اند . این ها نه تنها که روشنی کمتر از شمع را ندارند و بیشتر از آن اندکترین روشنی را با دود حرص و طمع به شدت می کشند . در این جا است که نه سیاستمداران پوسیده ؛ بلکه روشنفکران متعهد و دردمند، نه روشنفکران غیر مسؤول و مزد بگیر و به قول شاملو که می گوید : چراغی بدستم٬ چراغی در برابرم – من به جنگ سیاهی می روم . به جنگ سیاهی میروند و با نبرد با سیاه دلان از هر قماشی که باشند ، خود داری نمی کنند . این نبرد چندان ساده و آسان نیست؛ زیرا قربانی های زیادی می طلبد که پشت کردن با قدرت فاسد و ثروت شیطانی کمترین آنها است . چه رسد به این که با سنگ بستن در شکم بهای انسانیت را از انسان دشمنان تاریخ خرید و سخن از تقوا و رسالت انسانی را در محور های تنگ آن راند . این انسان نما های گندیده با تن های بدون سر چنان در بدکاری ها و مردم آزاری ها غرق اند که از 66 رگ یک رگ آنان برای خیر نمی تپد .
در این شکی نیست که سیاستمدار باورمند، وطن دوست و مردم پرور از این رهزان سیاسی جدا بوده و شاید که سخن نویسنده هم متوجه این گونه سیاستمداران باشد . حقا که در جای این مردان سیاسی اگر درختی بروید، به تازه گی هوای سیاسی کشور می افزاید، روشنی شمع افکار آنان پرده از روی جهل و خرافات افگنده، نه تنها تاریکی ها در سطح کشوری را که تاریکی در سطح جهان را به چالش میکشانند؛ زیر این مردان اند که با چراغ های آگاهی بر دست به جنگ سیاهی میروند تا نور آزادی و عدالت را به بهای خون گرانبهای شان تا افق سرخ شهادت به پیش بکشند . پایمردانه و رادمردانه عاشقانه ترین فریاد های بی سرانجامی ها را به معبودای صدق و دوستی نثار نمایند . در رکاب این مردان سیاسی است که فرماندهان کم سواد به نور سواد مجهز گردیده و خوی زشت خود خواهی های و تاراجگری ها در وی به لطافت میرسد . بی تردید در چنین فضایی نخبگان از اسارت بد فرهنگی و کم فرهنگی رهایی یافته و به مثابۀ چراغی بر فراز راۀ مردم خود می درخشند . با چراغ ها بر دست شجاعانه به نبرد سیاهی میروند تا سیاهکاران تاریخ را بر زمین میخکوب نمایند . این مردان از حادثه نمی ترسند؛ زیرا هرروز برای شان عاشورا و هر میدان برای شان کربلا است تا باشد که با حادثه خیزی ها در کربلای تاریخ انتقام حسینیان را از یزیدیان تاریخ بستانند .
بدور نیست اگر گفته شود که راز های سر به مهر تاریخ رویداد هایی اند که بصورت قصدی در پردۀ ابهام باقی مانده اند و زمامداران مستبد و فاسد به بهانه های مختلف واقعیت های مسلم تاریخی را به تحریف کشانده اند . از این که تاریخ همیشه جولانگاۀ حاکمان جبار و قلدر منش بوده و نگذاشته اند تا واقعیت ها برملا گردد . مورخ هم تحت تاثیر شرایط رفته و به نوعی خود سانسوری روی آورده و یا زیر تاثیر عواطف و احسات زبانی، گروهی، دینی و قومی رفته است . در نتیجه تاریخ قربانی سانسور بیرونی و خود سانسوری گردیده و مورخ در کوره راهان سانسور نارسیده به واقعیت ها تنها با مانور در محور واقعیت ها بسنده کرده است . از همین رو واقعیت های تاریخی از ابتدا تا کنون در غبار وادی مسخ و تحریف پنهان مانده و قامت رسای آن در زیر ساطور مسخ خمیده شده است . بنا بر این چگونه می توان، به حوادثی باور کرد که در طول تاریخ زیر نام تاریخ برای ما رسیده اند و از همه مهمتر این که با چه معیار هایی میتوان آنها را محک زد و بعد سره و ناسره نمود؛ پس آنچه تا کنون برای ما به نام تاریخ رسیده است، مجموعه یی از حوادث تحریف شده است که به ساده گی نمی توان بر آنها اعتماد کرد؛ بلکه واقعیت های تاریخی در عمق این تحریف ها پنهان مانده اند . از این رو تاریخ بیشتر به کارنامه های زمامداران مستبد پرداخته است . در حالیکه چرخ های سنگین آن به دوش مظلومان بوده و در تغییر حوادث تاریخی نقش تعیین کننده داشته اند.
شاید پرسیده شود، جایگاۀ آن مردان سیاسی که حتا درخت در جای شان به بار و برگ می نشیند و شمع هدایت اند و انفجاری در تاریکی ها، در کجای این تاریخ قرار دارد . ظهور و غروب این ها آنقدر در تاریخ اندک و زود گذر بوده که تاریخ واقعی حیات آنان به سرعت مرگ شان به تحریف گرفته شده است . درشت ترین کارنامه های مردان سیاسی راستین را تنها پیش از پیروزی آنان به مشاهده گرفت که نارسیده و یا نزدیک شدن به صبح پیروزی به سرعت به سیاهی کشانده شده است .
بزرگترین عامل این همه بدبختی ها و سیاه روزی ها در کشوری مانند افغانستان پایین بودن سطح فرهنگی یا فقر مرگبار فرهنگی است که زیر بار سنگین آن رهبران تا فرماندهان خورد شدند و این خورد شدن ها بصورت پیهم ادامه دارد . شاید پرسیده شود، چگونه ممکن است در کشوری که رهبران و فرماندهانش درس خوانده اند یا دست کم اندکی از فیض آموزش های کهن و جدید برخوردار اند و هزاران دیگر از آموزش های عالی دانشگاهی مستفید شده اند . باز هم گفته شود که سطح فرهنگی در آن پایین بوده و حتا نخبگانش اسیر این پدیدۀ شوم هستند . گرچند طرح این موضوع بحث روشنفکر و درس خوانده را مطرح می سازد که خط درشتی میان هر دو ایجاد کرده و حساب روشنفکر را از درس خوانده جدا میسازد . سخن پردازی در این مورد بیرون از حوصلۀ این مقاله است؛ اما با این هم هر دو برای اعتلای فرهنگی کار میکنند . یکی در قبال اعتلای فرهنگی در کشور بیشنراحساس تعهد میکند و پویایی فرهنگی را در محور استقلال فرهنگی بدور از تهاجم فرهنگی جستجو میدارد و دیگری با توجه به مشغله های فکری تخصصی کمتردغدغه یی در مورد یاد شده دارد . اولی ها که خویش را متعهد میدانند، از داشتن آگاهی های بیشتر و برتر تخصصی فرهنگی بدور مانده اند و این دوری نوعی سطح پایین فرهنگی را بوجود آروده است . چنگ زنی روشنفکر به کار فکری روشنگرانه او را از تمسک ورزی به علوم و آگاهی های تخصصی بدور داشته است . این دوری نوعی روشنفکر را از آگاهی های علمی و تخصصی بدور نگهد اشته است که سبب نوعی واگرایی و تباین را در رویکرد های فرهنگی بوجود آورده است . نتیجۀ آن هم نوعی فقر فرهنگی جانکاه بوده که در فضای غبار آلودش رهبران و فرماندهان نه تنها خود را و فرهنگ را بلکه مردم و کشور را گم کردند . پی آمد ناگوار این پایین فرهنگی ها میخ کوبی ها، سینه بری ها، رقص های مرده، شاشیدن بر روی انسان از فراز کانتینر ها، کشتن ها، بستن ها، شکنجه ها، هتک حرمت ها ، دشنام ها و ده ها جنایت دیگر بود که زیرنام جهاد بر مجاهدین راستین و مردم مظلوم ما از سوی رهبر نمایان خود خواه و شکمبو و فرمانروایان رهزن تحمیل گردید .
1 – تاریخ دپلوماسی افغانستان در … ، مرکز نگهداری … فوند 5 ، پروندۀ ویژه 1 ، پوشه 2128 ، برگ 2