ای وکیلِ این دوره! ناله را ز دل سرکن
وضع حال ملّت بین، دیدهای ز خون تر کن
نشئهی می کرسی تا نیاردت نسیان،
درس دردِ مردم را هر نفس مکرّر کن
نیست در خور همّت فکرت معاشی چند
منبعی به دست آور فکر قرض کشور کن
دفع برف و باران کن از غریب قوم، آنگاه
از رخام، وز مرمر قصر خود محجّر کن
سود خویش از این ملّت معنی کفن دزدیاست
خود تو عین معروفی، باش و نهی منکر کن
خواهی ار شود آباد قصر آرزوی ما،
کاخ حرص، ویران ساز، آز را محقّر کن
ای جوان! وطن دادهاست پرورش به آغوشت
شکر این جوانیها شفقتی به مادر کن
شیشه ز اجنبی، شرم است بادهنوش وحدت را
آبِ تاک خود بفشر، قلبِ پاک، ساغر کن
کی قرین عصمت گشت بیخبر ز نوعیت؟
جنبشی تو هم امروز ای خجسته خواهر کن
زیب قامت ما نیست ثوب دیگران، «بلخی»!
از گیاهِ این بُستان جامه باف، در بر کن