پارسی ستیزی عمل جاهلانه و جفای بز رگ به بزرگان ادب پارسی و گوینده گان ان است و سیاستی که زبان پارسی را زبان خارجی دانسته نه تنهابا زبان درستیز است بلکه با گوینده گان ان هم در ستیز است۰ این عمل نادرست است۰”
از محترم جناب «صنعت بسام » گرامی شخصیت والای ادبی کشور ؛ گر بریزی بحر را در کوزهٔ
چند گنجد قسمت یک روزهٔ
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در«بضم» نشد
استاد واصف باختری در مقالهٔ تحت عنوان« داوری سختگیرانه تاریخ رو در روی سعدی می ایستد وشعر مولانا را چونان کتیبه یی بر گذر گاه خویش قرار میدهد تا همگان بدانند که از کدام سوی باید رفت».
در برخورد مقایسوی سعدی و مولانا اشاراتی به اندیشه های فلسفی مولانا میکند که چنین است؛
« اگر بخواهیم در باب مقایسه دو کتاب بزرگ وبلند آوازه مثنوی معنوی وبوستان سعدی ،سخن به میان آوریم باید بگویم که بوستان با همه اندیشه های پر بهای انسانی که در آن بیان شده است ،از نگاه غنایی اندیشه ،آزاد اندیشی ،تعلیم هاو تحلیل های ژرف فلسفی هرگز با مثنوی معنوی همسری نتواند کرد.
دیالکتیک عرفانی جلال الدین محمد که بیشتر در کتاب عظیم مثنوی متجلی شده است بیگمان ستیغ شعر عرفانی ـ فلسفی ماست.تضاد ،حرکت تکامل نفی و پویه جاوید هستی واندیشه ها نو افلاطونی وپانته ئیستی در هیچ یک از دفتر های کهن ما بدین ژرفا وگستردگی بیان وتفسیر نشده است»
اینک ما
مختصربحث روی اندیشه مولانا صوفی وعارف دل باخته وعاشق شوریده را پیگیری می کنیم وممکن یک انگیزه برای تتبعات بعدی وکاوشگری علاقمندان حضرت مولانا خواهد شد وازبرکت زحمات شان فیض خواهیم برد بخصوص انعکاس دیالکتیک در مثنوی معنوی بحث بینهایت عمیق وطولانیست هم درگنجایش فیسبوک نیست وهم کار تحقیقی بزرگیست وما هنوز گرمی آتش اندیشه این بزرگ مرد عرفان راآز فرسنگ های دورفقط کمی حس میکنیم وسوختن در این آتش راه بس دشوار است.
نخست در مورد فلسفه ستیزی؛
فلسفه ستیزی در شرق وغرب پیشینه درازی دارد نتنها در میان صوفیان وعارفان اسلامی بلکه در میان دانشمندان مسحیت هم قدامت دارد.
تریتولیان آئین شناس مسحیت «۲۲۰ میلادی»در کتابش «نوشتاری بر ضد مرتدان» مینویسد؛
« همه گونه ارتداد وگمراهی با فلسفه خویشاوندی دارند،مرتدان وفیلسوفان پیوسته به یک زبان سخن میگوید واستدلالهای همانندی را به کار میبرند» چون فلسفه یونان بخصوص افلاطون وارسطو جاذبه ای به متکلمان مسحیت داشته چنانچه ، سنت اگوستن در سال ۳۸۷میلادی غسل تعمید بعداز مطالعه فلسفه یونان میکند ودر میان پروتسان هم بیشمار طرفدارانی داشته ؛انگیزه ای برای مخالفت با فلسفه از طرف کلیسا وآئین شناسان رادیکال مسحیت شده بود.
چون فلسفه ،دانشی بوده که همهٔ علوم ودانش انسانی را در بر میگیرد به معرفت علت های نخستین بشری بحث های داردودر میان عارفان ومتصوفین هم از لحاظ مضمون وبحث اصلی فلسفه وهم بنابه موقعیت ووضعیت شان تفاوت زیاد در برخورد با فلسفه وجود دارد بخصوص فلسفه سیاسی از افلاطون الهام گرفته شده «هر انسان سیاستمدار آفریده شده»حاکمان مخالفت میکردند چنانچه نمونه مثال سلطان محمود هزاران آزاد اندیش را بنام قرمطی کشت بقول بیهقی «انگشت گرد جهان کرده بود و قرمطی می جست»عده ای شاعران ،صوفی وعارف از ترس ویا ازمخالفت عقیدتی آموزش فلسفه وعلوم سیاسی را منع میکردندو تحصیل آنرا مخالف توحید وخدا شناسی می پنداشتند وآنرا «علم تعطیل» می نامیدنددر حالیکه همین فلسفه منشأ بسیاری تعالیم صوفیانه در اسلام شده.
ابن صلاح «۶۴۳هجری» میگوید «فلسفه اساس سفاهت ،مایه گمراهی…هرکس خیال میکند، در منطق وفلسفه سودی هست ،فریب شیطان را خورده است».
بخصوص در قرون پنجم وششم هجری فلسفه بنام علم مهجور یا حکمت کفر آمیز بوده ودر مورد عدم علاقمندی مولانا به نسبت ایده های فلسفی در منطق الطیر خاقانی ا ستاد واصف باختری چنین مینگارد؛« چکامه منطق الطیر خاقانی در دو مطلع وشصت هفت بیت سروده شده به ستایش پیامبر بزرگ اسلام فرجام می یابد .
خداوندگار بلخ جلال الدین محمد این چکامه را نمی پسندیده واز این رو او در برابر آن به ستایش منطق الطیر عطار پرداخته وآنرا منطق الطیر سلیمانی نامیده است.
منطق الطیر خاقانی صداست
منطق الطیر سلیمانی کجاست
منطق الطیر سلیمانی بیا
بانگ هر مرغی که می آید سرا»
خاقانی با همه کناره جویی از فلسفه به ویژه در سالهای پسین زندگی خویش و نکوهیده پنداشتن آن باز هم نتوانسته است از انتقاد عرفانگرای بزرگی چون مولانا در امان بماند.به قول استاد باختری گر چه« خاقانی از نامور ترین نماینده گان شعر فلسفی به شمار می آید او نیز نتوانسته است از نکوهش فلسفه و فلسفه گرایان لب فرو بندد» خاقانی هم مجبور به نکوهش فلسفه در پایان زندگی اش شده.
اگر بگوییم مولانا خود دید فلسفی نداشته اشتباه میکنم شاید خواست زمان بوده خاقانی را به باد انتقاد گرفته.
ولی اندیشه عرفانی فلسفی وتحلیل های ژرف فلسفی او را نمیتوان با هیچ آثار ی مقایسه کرد تاثیرات فراوانی فلسفه یونان بالای مولانا داشته؛ دانشمندان وپژوهشگران بزرگ ادبیات فارسی چون زرین کوب ،احسان طبری وواصف باختری به آشنایی مولانا به زبان لاتین به آن اشاره کرده اند.
هیراکلیت پدر دیالکتیک فیلسوف بزرگ یونان است او میگوید « آب دریا پاکترین است وآلوده ترین برای ماهیان گورا است وشفا بخش.برای آدمیان ناگوارو زیان بخش»
مولانا این مطلب را چنین بیان می کند؛
خلق آبی را بود دریا چو باغ
خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ
ویا اندیشور رومی مارکووس اورلیوس در کتاب تکفرات خود مینویسد؛
«نور آفتاب واحد است اگر چه به وسیله دیوار ها کوهها وانواع بیشمار اشیا دیگر متعدد میشود .گوهر جهان نیز واحد است اگر چه بین اجسام مختلف و یژه بیشماری تقسیم گردد ،روح واحد است ، اگر چه بین موجودات واشکال خاصی توزیع میشود» «جهانبینی وجنبشها، احسان طبری ، چاپ کابل ، ص ۶ـ۷»
مولانا چنین بیان میکند؛
متحد بودیم وصافی همچو آب
یک گهر بودیم همچون آفتاب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عد د چون سایه های کنگره
بقول طبری ؛
این همسانی بیان واندیشه چنین پنداشتی را در ذهن پدید می آرد که شاید او «مولانا» بعضی از منابع تفکر یونان وروم به نحو مستقیم دست داشته است.
مولانا با چنین نازک اندیشی ها با طرح مسایل مهم عرفان فلسفی وآگاهی موصوف از تفکرات سایر ملل انگیزه اصلی مسلهٔ شناخت ومعرفت بود.
مسلهء شناخت ومعرفت در فلسفه غرب و فلسفه شرق جای خاصی دارد وسقراط در دیالوگ هایش تاکید به شناخت خودی دارد .ولی شناخت به یکباره گی ممکن نیست ،طی مراحل باید به معرفت رسید.
روش ها ومیتود های متعددی که در غرب م چون تجربی گرایی ،عمل گرایی ،عقل گرایی وغیره همه وهمه در مورد شناخت حرف های دارند ،اینجا گنجایش بحث را ندارد ولی مولانا برای شناخت حقیقت تنها قرآن را نخواند بلکه اورا درک کرد تا او عاشق شد به مرحله شناخت واقعی دست یافت
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بودم پخته شدم سوختم
مولانا تاکید میکند ؛
بهر این پیغمبر آن را شرح ساخت
کانکه خود بشناخت یزدان را شناخت
هیچ یک از علوم ومعارف بشری ارزش اهمیت وشایستگی معرفت نفس ،وخودشناسی را ندارد و خود شناسی خود کلید رمز غیر شناسی است ؛یعنی نخست خودرا بشناس بعد به شناسایی دیگران باید پرداخت این در واقع خدا شناسی است ومولانا هم تاکید میکند تو خودرا بشناس آیا سعیدی «خوشبخت» ویا شقیی «بدبخت» ،نیک بخت ویا خوش بخت.
گر بدانی که شقیی یا سعید
آن بود بهتر ز هر فکر عتید «عتید معنی حاضر ،آماده ،جسیم ،تناور».
مولانا حاصل همه چیز را رابط عاشق معشوق میداند با شروع مثنوی این مطلب مسقیما طرح میکند این قلم ظاهر جدا شده از اصل خود میداند وهمچون نی ناله میکشد تا راه رسیدن را به خود هموار سازد
نی حدیث راه پر خون میکند
قصه های درد مجنون میکند
این نی است از جدایی ها شکایت میکند وبزرگان عرفان وتصوف هر کدام بشکلی به نی اشاره کرده اند؛
حضرت سنایی میفرماید؛
نالهٔ نی ز درد خالی نیست
شوق از روی زرد خالی نیست
بی زبان گوش را خبر کرده
بی بیان هوش را خبر کرده
از دمش شعله ها همی خیزد
چه عجب گر نی آتش انگیزد
بقول حضرت بیدل؛
مغنی زآهنگ نی یاد کن
طرب را ز قید غم آزاد کن
مجموع اندیشه ها بازتاب یافته در اوراق دفاتر پر مایه این عارفان جدایی انسان از وطن اصلی اش است ومولانا با بسیار زیبایی آنرا به نمایش گذاشته ودیگران به تفسیر درست این حدیث « حب الوطن من الایمان» دعوت میکند .
چون بسیاری از پیروان اسلام ونهضت های ملی از این حدیث برای پشتوانه به شکل گیری هویت ملی استفاده میکنند ،ولی مولانا بخاطر برداشت درست از حدیث هوشدار میدهد
همچنین حب الوطن باشد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
گر وطن خواهی گذر آن سوی شط
این حدیث راست راکم خوان غلط
واشاره به مردی میکند در هنگام مرگ زنش با او قصه میکند
زن میگوید؛
امشب غریبی میروی
از تبار خویش غایب میشوی
مرد گفت؛
نه نه بلکه امشب جان من
می رسد خود از غریبی در وطن
مولانا وطن را جای معشوق میداند از آن جداشده همچون نی چنین مینالد
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد وزن نالیده اند
به عقیدهٔ مولانا؛
ـ عشق وسیله ء رهایی انسان از خود است ،وسیله رسیدن به معشوق.
ـ عشق شالودهٔ عالم هستی است که فقدان آن سبب از هم گسیختگی است.
ـ عشق رهنما است برای دریافت حقیقت .
ـ عشق ودنیا معنویت برای کشف وحدت الوجود است.
خلاصه با شناخت خودی میتوان به نتیجه رسید که عشق رابط بدون قید وشرط بین مخلوق وخالق است آنهم باصدق دل .
و کسانیکه چون ابن عربی ،مولانا وشمس ،ابوسعید بایزید ،حلاج ودیگران به چنین مرحله ای میرسند دیگر تمایزو بت های تعصب را چون ابراهیم وار میشکنانند و حلاج گونه صدا بلند میکنند ومثل مولانا چنین می سرایند؛
شاخ گل هرجا که می روید گل است
خم می هر جا که می جوشد مل «میم به پیچ یا ضم» است
مادربخش نخست در حکایه جنگ بر سر الفاظ وحکایه فیل در مثنوی شریف که بعضی انسانان از فهم معانی حقیقی کلمات عاجزند وجدال بیهوده مصروف اند اشاراتی داشتیم دراینجا فقط با این بیت مطلب را خلاصه میسازیم.
از نظر گاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن وگبر ویهود
مولانا انسان را به صبر وحوصله فراخ همچون دریا و توسعه فکر دعوت می کند و می گوید؛
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل، وز دیدهٔ دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز وشب
کف همی بینی و دریا نی عجب
کشمکش هاییکه بین انسانان به تیره گی چشمها تشبیه می کندبا وجودیکه در آب روشن اند دیدهٔ روشن بین ندارند.
ما چو کشتی ها بهم بر می زنیم
تیره چشمیم و در آب رو شنیم
مولانا اختلاف مذاهب را ناشی از اختلاف دید ونظرگاه میداند و می گوید کلی مذاهب حق نیست ؛و همه هم باطل نیست پس باطل شمردن یا حق شمردن همهٔ مذاهب را نادانی واحمقی میداند
این حقیقت دان نه حقند این همه
نی بکلی گمرهانند این رمه
زآنکه بی حق باطلی ناید پدید
قلب را ابله ببوی زر خرید
پس مگو جمله خیالست و ضلال
بی حقیقت نیست در عالم خیال
حق شب قدر است در شبها نهان
تا کند جان هر شبی را امتحان
نه همه شبها بود قدر ای جوان
نه همه شبها بود خالی از آن
آنکه گوید جمله حقند احمقی است
وانکه گوید جمله باطل او شقی است
— روح پر فروغ سردار عاشقان شاد باد