به مناسبت رونمایی دیوان مرحوم نجم العرفا حیدری وجودی: مهرالدین مشید

درود وسلام و سپاس فراوان بر شما فرهیختگان عزیز وسروران ارجمند و شخصیت هایی که هر کدام از جمله غنیمت های بزرگ روزگار ما هستید که با همه دشواری ها برما منت نهادید تا بخاطر اشتراک در محفل رونمایی دیوان نجم العرفا حیدری وجودی این شاعر شوریده حال و عارفی وارسته و با وفا، دین انسانی و ادبی و فرهنگی خویش را ادا کردید. از همه مهم تر این که با اشتراک تان در این محفل با شکوه و یادآوری از شخصیت استاد وجودی، دین انسانی و فرهنگی تان را برای درخشان نگهداشتن چراغ عشق، عرفان و فرهنگ در کشور با حسن صورت ادا نمودید.

استاد وجودی مردی که عمر گرانبهای خویش را در راۀ عشق و عرفان صمیمانه و بی ریا و عاشقانه و باصفا در خوان اخلاص نهاد و تا آخرین لحظات زنده گی به آنها پاسدار ماند و این پاسداری را با سرودن غزل های عاشقانه سرشار از شور انسانی و اجتماعی و برگزاری محافل مثنوی خوانی و بیدل خوانی با حسن صورت و با تمامی قوت تا پایان عمر گرامی داشت.

سپاس فراوان از بر گزار گننده گان این مجلس عاشقا نه وعار فانه که صادقانه و صمیمانه چنین فرصت استثنایی را فراهم کردند تا در حاشیۀ رونمایی دیوان استاد وجودی فرصت پرداختن به ابعاد گوناگون زنده گی پرفراز و نشیب او نیز فراهم گردد. جای بسا افتخار است که در این محفل با شکوه  فرصت سخنرانی پیدا کردم تا لحظاتی در مورد شخصیت و مقام والای مرحوم استاد وجودی سخنانی ابراز کنم. شاید برای من خیلی دشوار باشد که در محضر شما سروران گرامی و شخصیت های بزرگ که هر یک از نخبگان و فرهیختگان این سرزمین آغشته به خون و آتش هستید، دین سخن ادا کنم؛ اما بازهم به قدر تون می کوشم تا در این حصه برخود اتمام حجت نمایم. بنابراین می خواهم چند سخن کوتاه را به مثابۀ گل های ارادت چون گلی از باغستان اندیشه های پاک انسانی گرد آورده ام و خدمت شما عالی جنابان تقدیم کنم. 

استاد وجودی زنده گی را با عشقی سرشار از جاذبه و شور آغاز کرد و آن را با کوله باری از عشق انسانی پشت سر نهاد تا پایان عمر عاشقانه و بی ریا سخن گفت و صمیمانه جان جان را در کاسۀ اخلاص به جان آفرین سپرد. این شعر به گفتۀ خودش در برزخی از هوشیاری و جنون یا در فضای رنگین قال و حال« چه بودی، رو نمودی دل ربودی بیدلم کردی » به او شور بخشید، در واقع زنده گی استاد وجودی را وارد نشیب و فراز وادی های عشق جنون بار نمود و سرنوشت او را با شعر و عرفان و طریقت و تصوف سخت گره زد، کارش را به عشق کشاند و به گفتۀ مولانای بزرگ روم پیهم او را «لالهان و سرگردان نمود» « من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم»

استاد وجودی دورۀ ابتدائیه را در لیسۀ رخۀ پنجشیر به سر رساند و به گفتۀ  خودش عشق و جنون چنان اورا در خود پیچاند و زمینگیرش کرد که  جز شعر و بعد عرفان به چیز دیگری نپرداخت. او بنا بر مشکلات آن زمان نتوانست که آموزش های خویش را به انجام برساند. اساد وجودی در سال 1333 به کابل آمد واز محضر شایق جمال و صوفی عشقری و مولانا خسته کسب فیض و دانش نمود که در این میان از استاد بیتاب و مولانا قربت نیز می توان یادآور شد. وی در سال 1343 بعد از پایان دورۀ عسکری برای نخستین بار بحیث منشی در انجمن ادبی کابل مقرر گردید و پس از انحلال انجمن یادشده بحیث متصدی شعبۀ مجلات و جراید کتابخانۀ عامه ماموریت اش را ادامه داد.

مرحوم حیدری وجودی زنده گی را با عشقی سیال آغاز کرد و در دنیای عاشقانه های او چنان عشق لنگر سبز و با شکوه افگنده بود که جغرافیای عشق را شاداب و سرسبز از نسیم گوارای دوست داشتن نمود. زیرا او دریافته بود که دوست داشتن فراتر از عشق است و تنها درسکوی طیلسان زمردین دوست داشتن است که حریر سبز آرزو های انسانی به بار و برگ می نشینند و با دست و پنجه نرم کردن با دشواری های هجران میتوان، شکوۀ زنده گی را به آغوش کشید. در آغوش بی کینۀ دوست داشتن ها بر مصداق این شعر حافظ بزرگ “سگان کوی او را من چو جان خویشتن دانم ” نه تنها یک جان؛ بلکه جهان را به استقبال گرفت که برای او سراسر شوردمادم بخشید. او توانست تا پا به پا عصیان های جان بخش و جهان آرا را در فضای رنگین کمان های عاشقانۀ آن به تماشا بنشیند. گرچه او می دانست که هر آغاز دوست داشتن، سرآغاز راۀ بی پایان است؛ اما شگفت آور این است که او با همه بی پایانی ها و ناپیدایی ها چنان مالامال از شور و جاذبه در راۀ ریسیدن به منزل مراد گام گذاشت  که تمامی فرصت های دیگر را از او گرفت و تمامی هوش و فکر او را جاذبۀ  دوست داشتن فراگرفت. او توانست تا با همه ناپیدایی ها غرق پیدا کردن پایان راۀ ناپیدا شود تا بالاخره یار دلدار نزدیک شود. البته بدین باور که تنها «همین دوست زیبا است» و چه زیباست چنین دوست داشتنی که همش قصۀ  عشق است و جنون است و سراسر هیجان. تنها در این معبد عاشقانه است که دل های بیقرار دمی آرام می گیرند و روح آشفته و سرگردان در فضای آن مجال آرامش پیدا می کنند تا باشد که دل به دریا زده گان عشق و جنون با عبور از امواج مست و توفانی آن راه به ساحل مراد برند. بدین وسیله است که می توان، با حضور دوامدار و بی امان در قربانگاۀ هجران سر بر آستان معبد دوست داشتن نهاد و با مقدس خواندنش بساط شوق را در پاتوغ یاران بگسترد و دمی از دغدغه های زنده گی خویش را درامان نمود. 

استاد وجودی خویش را چنان در بند عشق اسیریافت و با همۀ دشواری ها در کوره راۀ انسان داشتن قدم رنجه کرد که اورا به فریاد واداشت و به رسم اعتراض چنین گفت« پرم بستی و پروایم نداری – غم دل بستگی هایم نداری» این بیت یکی از مصرع  های شاه غزل های استاد حیدری وجودی است که در عین پربستن ها سخن از پر پرواز های بلند عاشقانه دارد و هرگز این چنین بربستن ها از پرواز ملکوتی او به اوج های شعر و عرفان چیزی کم نکرد؛ بلکه برعکس پرواز او را به سوی اوج های بیکران شعر و معرفت تا کرانه های ناکرانمند، پله به پله تا آستان خدا، شتابان تر نمود. او هرچند به تعبیری بال های پرواز به سوی بیکرانه های ملکوتی و عاشقانه را در ظاهر بسته می بیند و از بی پروایی معشوق وغم دل بستگی های او در رکاب عشق با شکوه سخن می گوید؛ اما او باز هم با آنکه خود را در برابر این پرواز تنگ دست دانسته و پریدن از قفس تنگ منیت ها و خودخواهی ها در نظر اش دشوار جلوه می کند؛ اما باز هم به امید تمنای دلدار گام ها را بلندتر گذاشته و فراتر از زندان و قفس پا به بلندای شعر های عاشقانه و عشق های عارفانه گذاشت. 

پرم بستی و پروایم نداری 

غم دل بستگی هایم نداری

 بزندان قفس زارم فکندی 

دل و داغ تمنایی نداری

 تو میدیدی چه ها دیدم ز عشقت

 بیاد از دیدنی هایم نداری

 ندیدی چون مرا در صورت خویش

 نظر بر حسن معنایم نداری 

شنیدم حیدری با یار میگفت 

پرم بستی و پروایم نداری 

او برای رسیدن به مقام عشق ناگزیرانه صبر کرد و تحمل را از دست نداد و نخواست تا  به بهای نسیه نقد جان  را از کف بدهد. او توانست تا با چنین رویکردی شگوفایی درد ها را به استقبال بگیرد. این زمانی برایش ممکن شد که در پای انتظار استوار زانو زد تا بالاخره شگوفایی های درد ها را با چشمان باز مشاهده کرد؛ اما چه تماشایی که بهتر است، بر آن اسطورۀ تماشا نام نهاد. تماشایی که مد و جذر آن شکوۀ دیگری دارد و هوای تازه یی را به مشام می آورد. در چنین فضایی است که مولانای روم چه جانانه و عاشقانه فریاد می زند”بیایید بیایید که گلزار دمیده – بچرخید بچرخید که دلدار رسیده” آری تنها در این گلزار عاشقانه است که غم ها به شگوفایی می رسند، اشک شوق در چشمان آدمی جاری می گردد. در جویبار صاف و سادۀ آن می توان رمز انسان شدن را دریافت و خداگونگی انسان را در تبعید به تماشا نشست. چه خداگونگی با شکوهی که از عمق رنج های دراز گل می کند و پس از به شگوفایی رسیدن ها زادروز عشق و مراد را به آغوش می کشد. انسان در این سیر و سلوک عارفانه تا آنجا ها سفر باید کند که به گفتۀ سعدی بزرگ«بسیار سفر باید تا پخته شود خامی – صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی»  تا آنکه او بعد از شدن های پیهم و با عبور از کوره راهان دشوار، مجال تمکین بر قلۀ خداگونگی در تبعید را یابد. دراین صورت است که به گفتۀ ابن عربی به نیرو خارق العادۀ  خیال می توان به کرانه های حقیقت نزدیک شد و در فضای ملکوتی آن خیمه  و خرگاه بست و شکوۀ یار را به تماشا نشست.

شگفت آور این است که نمی توان رسیدن به شگوفایی های مراد را در یک بار به شگوفه رسیدن به خوبی احساس کرد؛ زیرا این سیر و سلوک کلافۀ سر در گمی را ماند که پیدایی سرنخ درد های درون به درون آن شگوفایی های تازه به تازه را می خواهد. استاد وجودی دریافته بود و چنان مواظب بود که می دانست، در هر شگوفایی آن امید تازه یی برای تماشای گل غنچۀ جدید در آدمی جان تازه می گیرد. این جان تازه گرفتن ها را تا رسیدن به مقام وصل با حساسیت و نازکی حباب باید به استقبال گرفت. بر مصداق این شعر بیدل بزرگ « روشنگر جمعیت دل جهد خموشیست –  نتوان چو جباب آینه بی ضبط نفس  ریخت» تا مبادا با اندک نزدیک شدن بترکد و حاصل سال ها تلاش شبانروزی خدای نخواسته یک لحظه برباد شود. بربادی ای که نه تنها به بهای شکستن دلی می انجامد؛ بلکه شکستن آن به صدای بشکن بشکنی مبدل می شود  که بدون لذت بردن از حلاوت این شعر«چه بشکن بشکن است امشب» در رویای هر شکست آن چنان مات  و  مبهوت شود که دل درکوزۀ وصال به اسارت ابدی تاریخ برود. از این رو است که از نظر استاد وجودی دلداری علم نه؛ بلکه هنری والا تر از آن است. پس برای بیشتر دلشاد کردن، دل دلدار و داشتن خیال و هوای او باید تلاش کرد  تا “مبادا بشگفد بک باره درد” وغرق تماشای آن شوی و درد ها یک باره زبانه کشند و به زمین سرازیر شوند. 

در این جا شعری از حضرت سعدی را انتخاب کرده ام که استاد ناظمی پس از نشر سومین کتاب حیدری وجودی به نام « نقش امید » بر آن نقد زیبایی نوشته بود. نقش امید سومین کتاب استاد وجودی بعد از نشر « عشق و جوانی» و « رهنمای پنجشیر» در قالب رباعی ها است. وی در نقد و نظر خویش به ویژه گی های شعری استاد وجودی از لحاظ ساختاری، واژه پردازی ها، توصیف های شاعرانه، استعاره ها و تشبیهات بکر و زیبا، کاربرد واژه ها، خیال های شاعرانه، قدرت کشف شاعرانه و بالاخره از لحاظ زمانی به شعر او پرداخته بود. تصویر پردازی های او را در پردازش هایی چون؛ ساعد بلورین، سیمای نقره فام …. با اندکی تاثر پذیری از رهی معیری شاعر غزل سرای بزرگ ایران مقایسه کرده و آنها را تازه و بکر خوانده بود. کاربرد این واژه ها را پرشی به سوی شعر نو خوانده بود. وی در جایی از نقد و نظر  خود به این بیت سعدی بزرگ”رها نمی‌کند ایام   در کنار   منش  —   که داد خود بستانم به بوسه از  دهنش” اشاره کرده بود و این بیت را با بیت یکی از غزل های استاد وجودی خیلی ظریف و زیبا مقایسه کرده بود. 

استاد وجودی از لحاظ شعر وشاعری و اندیشه های عرفانی انسانی چندین بعدی بود. چنان که او در يک جهت دوستی و ارادت استواری با صوفي عشقري داشت و روزها را در کنار او به سربرد و در جهت ديگر، يک چنين محبت، عشق و ارادت را به واصف باختری، شاعر نوپرداز و يکي از راه گشایان شعر نيمايي و سپيد در کشور و شاعران ديگری از اين تيره و تبار نيز داشت. چنانکه استاد واصف باختری را باور به این است، که “حیدری وجودی ” تحصیلات رسمی نداشته است؛ اما وی می گوید: «حیدری از شمار آن فرهگیان ما است که آموزش رسمی ندیده اند، ولی بنابر مطالعه پیگیر و سخت کوشانه و تلاش گسست ناپذیر به مدارجی از کمال رسیده اند که قول شان در محضر دانشوران حجت است و بیشتر از گواهینامه های رسمی ارزشمند.» 

استاد سخن واصف باختری در جای دیگری میگوید:« حیدری وجودی از همان نخستین سال های شاعری خویش به دور از هر گونه آوازه گری و نامجویی عاشق وار گردونه زرین شعر خود را در مسیر تعالی هنری به پیش راند و از میان همه قالب های شعری به غزل این کانون جاویدانه فروزان عشق ، عرفان و اندیشه های اثیری دلبستگی بیشتر پیدا کرد…” به باور او شعر حیدری وجودی با درونمایه کلاسیک آن، تعبیر ها ، تصویر ها ، زبانی برای بیان سخن امروزین دارد و بیشتر بوی عطر غزل های عراقی، آن سخنور شیدای قرن هفتم از آن می آید. در کنار آن  اثر پذیری هم نشینی و همرازی او با عشقری را می توان در غزلیات اش شاهد بود. به باور استاد باختری شالوده اندیشه های استاد وجودی را در این سرده می توان بدرستی درک کرد:

شعـر ما، مســـتِ پیــامِ زندگیــــست

آرزوی صبـــح و شــــامِ زندگیــــست

شعر ما در بــــزمِ سر مســـتانِ عشق

بـــادهء بیــــــرنگِ جـــــامِ زندگیست

شعـــر ما شیــــرازهء احســـــاسِ ما

در کل گفته می توان که  استاد وجودی از اشعار استادانی چون ملک الشعرا قاری عبدالله، عبدالعلی مستغنی، مولانا خال محمد خسته، واصل کابلی، ندیم کابلی، شایق جمال، ملک الشعرا عبدالحق بیتاب، غلام نبی عشقری ( معروف به صوفی عشقری) و چند چهره دیگر، فیض ها برد که از نظر اندیشه، گرایش عرفانی و صوفیانه و از نظر زبان تحت تاثیر سبک هندی به ویژه بیدل ولی با تلفیقی از سبک عراقی بود. همچنین برخی از این چهره‌ها مانند مولانا خسته از شاعران حوزه بخارا نیز تاثیر پذیرفته بود. این گروه در آغاز سده‌‌ای که اکنون به پایانش نزدیک شده، همزمان با ایجاد «انجمن ادبی کابل» ظهور کردند و به خاطر نوع خاصی از پرداخت در شعر فارسی دری نام «شاعران مکتب کابل» را به خود اختصاص دادند.

حیدری وجودی از چند منظر یک شخصیت فرهنگی بارز و قابل توجه در افغانستان بود. به گفتۀ آقای ناظمی او نقطۀ وصل شاعران سیک هندی با تلفیقی از سبک عراقی بود و از آخرین حلقه شاعرانی بود که “عرفان” با نام شان گره خورده است. شاعرانی که سلوک فکری و سبک زندگی ویژه ای مثل؛ فقیرانه زیستن،‌ خو‌ش مشربی و واسوختگی  و تیپ عیاری داشتند. حیدری وجودی آخرین نماینده برجسته و مطرح همین مکتب بود؛ مکتبی که در دهه‌های اخیر با ظهور شاعران نوگرایی مثل واصف باختری و همچنین شاعران چپگرا مثل بارق شفیعی، سلیمان لایق، عبدالله نایبی و دیگران اندکی به حاشیه رفت و اما شکوه و جلال خود را از دست نداد. استاد وجودی ازپرچمداران با شکوۀ آن مکتب در کاجستان بلند شعر پارسی به حساب می رود. 

شماری بدین باور اند که هرگاه بزرگانی چون استاد عبدالحق بيتاب، صوفی عشقری، حیدری وجودی،استاد قربت، سرور دهقان، استاد واصف باختری، زنده یاد رازق فانی، لطیف ناظمی، کریم نزیهی(جلوه)،آزاد کابلی ،انور بسمل و تنی چند ديگری از تبار آن بزرگان نمی بودند و این چشمه ها را به رودبار تاریخ وصل نمی کردند. بی گمان پیوند چشمه سار شعر پارسی، در خراسان زمین معاصر می خشکید و از پای می افتاد.

گفته می توان که « حیدری وجودی» درفشی بر قله های شامخ شعر پارسی بود که با سرودن غزل های زیبا و دل نشین و شعر های زیبا و بکر و سرشار از جاذبه های عرفانی، شعر فارسی را جان تازه داد. در روزگاری که  سينه‌های دنيا پرستان به صندوق ماران بدل شده است، اين گونه شاعران چه مقدار خوش‌بخت بودند که نه تنها سينه‌ها؛ بلکه تمام هستی در نظر آنان به تجلی‌گاه عشق يار بدل شد. به گفتة ابوالمعاني ميرزا عبدالقادر بيدل:

هجوم جلوة يار است ذره تا خورشيد – به حيرتم من بيدل ، دل از کي بر دارم

استاد وجودی چنان سینۀ فراخ و لبریز از آتش عشق و عرفان داشت که هر از گاهی در رویا های خویش گل گلاب می دید؛ آنهم نه تنها در شاخه ای، بلکه در چمنی می دید؛ چمني که خود به يک دشت گل گلاب استحاله پيدا می کند.

ديشب چمني به خواب ديدم  –  يک دشت گل گلاب ديــدم

به تعبیر دوکتور عبدالکریم سروش که از مثنوی حضرت مولانا دارد؛ گلستان شعر استاد وجودی نیز گلهای رنگا رنگ فراوان دارد. هنگامیکه باب گلستان غزل هایش بر روی خواننده گانش گشوده می شود، عطری سرشار از معنویتی پویا از آن به مشام می رسد که برای همیشه خواننده را سرشار از مستی می نماید؛ زیرا که او اهل دل و اهل عشق و عرفان و اهل طرب و شاد کامی بود. هرچند بسیاری اشعار استاد وجودی ساده و زود فهم و سلیس اند و اما او توانسته تا دقیق ترین و حساس ترین مسایل عرفانی و اجتماعی را در اشعارش بازتاب بدهد.  او توانسته تا تجربه های دردناک و استخوان سوز استبداد و بی عدالت و دو رنگی و فریب را در اختیار خواننده گان خود قرار بدهد که از زوایای گذر ناپذیر روح آدمی عبور می کنند. 

ای کاش که در روی جهان جنگ نمی بود –   در کارگهی کوزه گران سنگ نمی   بود

دینا همه     راحتکده      می گشت بشر را –   گر فتنه و خودخواهی و نیرنگ نمی بود

آقای فرهاد می گوید، استاد وجودی از شاعران نامدار و عارفان معاصر حوزۀ ادبیات فرهنگ معاصر افغانستان بود که کارنامه های شان در عرصۀ شعر و فرهنگ ماندگار است. به گفتۀ آقای فرهاد نشر کتاب حیدری وجودی زیر نام ” بالحظه های سبز بهار” در دهۀ شصت خورشیدی آغاز تحول شگرف در غزل فارسی بود. این کتاب در واقع مانیفست تغییر برای شعر امروز افغانستان و پیوند ادبیات معاصر افغانستان با پار و پیرار بود. حیدری وجودی با توجه به شناخت  ژرف و آگاهی هایی عام و تام که از غزل فارسی و عرفان اسلامی داشت، تاثیر ژرفی بر عرصۀ شعر و عرفان کشور نهاد و در واقع پلی شد میان شاعران نسل دیروز و امروز. کاربرد واژه ها و تصویر پردازی ها در این کتاب گواۀ آشکاری بر نوآوری های استاد وجودی در عرصۀ شعر و زبان و فارسی است؛ مانند این غزل

دیشب چمنی به خواب دیدم  یک دشت گلی گلاب دیدم  –  در ساغر چشم نیم مستش  دریا دریا شراب دیدم

یا دراین شعر: شعری تری من از لب دریا  سروده  ام  –  مواج و مست سرکش و پویا سروده ام

کاربرد واژۀ “دریا دریا شراب” از واژه هایی اند که می تواند، پلی باشد برای برقراری رابطه میان شعر دیروز و امروز. از این  رو شماری بدین باور اند که زبان حیدری وجودی زبان امروز است و نه زبان مدرن ، اشعار او میان دو خط امروز و دیروز حرکت می کند. او در واقع خط ارتباطی بود میان نسل دیروز وامروز که در تربیۀ شاعران جوانی چون قهار عاصی و هم نسلان او تاثیر گذار بود. به باور کسانی چون، آقای فرهاد، استاد وجودی در مولانا شناسی و بیدل شناسی نه تنها در افغانستان، بلکه درسطح کشور های منطقه مثل تاجکستان، ایران و افغانستان از سرآمدان در این بخش ها به شمار می رود. آقای وجودی در کنار نگرش  و مسایل عرفانی به نقد مسایل اجتماعی پرداخته و او از شاعران پرخاشگر بود و مبتکر بود. او به گونۀ کلیشه ای به مسایل نمی پرداخت و در این مورد اشعار زیادی دارد. گفته می توان که او در این عرصه میراث دار استاد عبدالحق بیتاب و شایق جمال و صوفی صاحب عشقری است و آنان بر وی تاثیر ژرفی برجا نهاده بودند. وی زانوی شاگردی نزد استاد عبدالحق بیتاب و شایق جمال نهاد که از سرامدان ادبیات و عرفان کشور بودند.

 آقای فرهاد بدین باور است که او در ضمن آنکه با صنایع لفظی و بدیعی آشنان بود از قرآن شناسان خوب بود که او می گوید، این نکته را در او دیده است. به باور اوهرچند استاد وجودی در این ضمینه ادعا نداشت و اما او دراین ضمینه از افراد متبحر بود. وی می گوید، دلیل اش این است که پرداختن به مثنوی معنای وارد شدن به قرآن و حدیث را دارد. از سویی هم حضور همیشگی و پر رنگ وی در محافل گوناگون عرفانی سبب پویایی اندیشه های عرفانی او شده بود. او در این محافل نه تنها حضور دایمی داشت، بلکه او در تمامی محافل طریقه های قادریه، چشتیه و نقشبندیه نقش فعال داشت و به گفتۀ آقای مخدوم رهین در تمامی این محافل با قوت صحبت می کرد. به باور آقای میوندی استاد وجودی مرد کتاب و مرد قلم بود و به این بیت اشاره می کند: 

دستت به دست من بده تا سینه ها روشن شود –  من تو شوم و تو من شوی تن جان شود جان تن شود

باتوجهنم جنت است بی تو بهشت دوزخ  است  – آمیز در جان و تنم تا گلخنم گلشن شود

او در این شعر عظمت همگرایی و همدیگر پذیری و جاذبۀ بی پایان عشق انسان داشتن را در استاد وجودی به بحث گرفته و سپس با اشاره به این سخن داکتر اکرم عثمان : “در کوچۀ ما مردان و نامردان زنده گی می کنند” حیدری و جودی را یکی از آن مردانی می شمارد که هرچند با نامردان شانه به شانه می رود و اما هیچ گاهی رسم مردی و مردانگی را از یاد نمی برد.  وی استاد وجودی را پرچمدار نسل ادبیات عرفانی افغانستان خوانده و با به باد انتقاد گرفتن دستگاهیان غافل و فراموش کار می گوید، حکومت به مردانی چون استاد وجودی که فراتر از کوۀ شیردروازه قوی تر از آن هستند. این شخصیت ها را که گنج های شایگان اند، حکومت آنان را در زنده گی فراموش می کند و اما زمانی که می میرند، برای شان گریه و ندبه می کند. وی بی تفاوتی های دستگاهیان را در رابطه به فرهنگ و هنر به باد انتقاد می گیرد و می گوید، درست است که خارجیان به این مسایل نمی پردازند و با اشاره به پیشرفت ها در امریکای لاتین، تنیلی های مقام ها را به چوبۀ نقد نشانه می رود و می گوید، رشد فرهنگ و هنر و ادب کشور یک امر حتمی است و هرگز تفنگ را نشاید تا این مهم را در جامعه پیاده نماید. وی در پایان بر ناکجاآباد رفتن هنر و تیاتر و فرهنگ کشور اظهار یاس کرده  می گوید: 

فرهنگ و هنرم ای قامت تناور پربار کشورم 

کا این دو شهد زاشک و شادی ما جان گرفته است

حیفا و درد و کنون در تند باد سخت این صحرا تنها گذارمت

آقای رهین وفات مرحوم وجودی را ضایعۀ بزرگ خوانده و بدین باور است که به ادب و هنر فرهنگ در کشور ما دید تفننی صورت گرفته است و به آن نگاۀ ضروری و مهم نشده است. وی می افزاید: ” افغانستان کتابخانۀ ملی ندارد و اما ایران و تاجکستان با وجود مشکلات شان سال های قبل دارای کتابخانۀ ملی دارند. وی علاوه کرد: «سنگ بنای کتابخانۀ ملی را در یکه توت نهادیم و به نسبت نبود بودجه کار آن ناتمام ماند.» به باور او حیدری به فقر معتقد بود، البته به دو نوع فقر مادی که از روی تنبلی کسی کار نکند، فقری که مایۀ روسیاهی  هر دو جهان است اما فقر انبیا و مردان بزرگ از جنش دیگر است که در تارک سلاطین عرفان قرار دارد و بر مصداق این حدیث پیامبر: “الفقرو فخری “وی می گوید:” با توجه به اهمیت استاد وجودی و نیازی که به او بود، نخواستم  تقاعد کند و ما لطفی در حق او نکرده و بلکه به او احتیاج داشتیم. ” وی به ادامه در برنامۀ طلوع گفت:” برایش گفتم که من می خواهم، در قیام باشی و نه در قعود تا زمانی که بازنشستگی قطعی برسد. “

شیوای شرق در رابطه به توانایی های استاد وجودی در عرصۀ عرفان می گوید که او با استاد از طریق فصوص الحکم ابن عربی و هم چنان جنید بغدادی و ابوسعید ابوالخیر و ابوالحسن خرقانی آشنایی پیدا کرد. اوبر آشنایی استاد وجودی با این چهار عارف بزرگ  مهر تایید نهاده و می گوید: ” زمانی که من در پیوند با این چهار عارف و بویژه ابن عربی با چالش رو به رو می شدم نزد استاد بحیث شاگرد مراجعه می کردم. ” وی می افزاید که استاد در مورد ابن عربی نظر خاص خود را داشت و در آثار استاد عشق جاودان وجود دارد. به باور شرق در سلسلۀ عرفا استاد وجودی آخرین سلسلۀ بود و از مولانای روم تاثیر پذیر بود و در مورد فیه مافیه مسایلی را مطرح می کرد که کمترین کسان به آن حد به آن می پرداختند. از همین سبب بود که اندیشه های استاد وجودی سراسر اندیشه های عشق و محبت بود که تاثیر اندیشه های ابن عربی در آثار او هویدا بود. به باور او  استاد وجودی تمایل خاص به عرفان بومی کشور داشت؛ عرفان بومی ای که در مولانا موجود بود، آن را در آثار استاد مانند آفتاب می توان دید. به باور او استاد وجودی  به مسایل مهم عرفانی که عصارۀ آن عشق و محبت است، دقیق و عمیق  پرداخته است  که در شیرین بودن و دل پذیر بودن آثار او  شکی برجای نمی گذارد.  شرق در گفت و گوی ویژه با طلوع نیوز، استاد وجودی را گنج شایگان و یکی از چهره های درخشان شعر و ادب و عرفان افغانستان خوانده و اما با دریغ و درد گفت ، افغانستان کشور مرده گرای زنده پرست است و زمانی متوجه گنج های از دست رفتۀ خود می شود که آن زمان از دست رفته اند. اما در این میان جای استاد وجودی به مثابۀ گشن ریش معرفت برای همیش خالی است. گفتنی است که شعرای نامدار کشور مانند، صوفی صاحب عشقری، افسر رهبین و دیگران در مورد شخصیت حیدری و شعر های او گفته های زیبایی دارند که در بخش های بعدی به آن اشاره خواهد شد. 

باید یادآور شد که شعر های استاد وجودی به پارچه های بلند موسیقی نیز بدل شده اند که  هنرمندانی  چون استاد سرآهنگ یا کوۀ بلند موسیقی، فرهاد دریا و پرستو یا ملکۀ ترنم از آن بهره ها برده اند و آنها را زمزمه کرده اند. 

چنانکه این شعر: «دیشب چمنی به خواب دیدم  –  یک دشت گل گلاب دیدم» را رحیم مهریار و پرستو در سال‌های دهۀ شصت زمزمه کردند که بر سر زبان‌ها افتاد. فرهاد دریا نیز از این غزل: « گردش چشم سیاه تو خوشم می‌آید – موج دریای نگاه تو خوشم می‌آید» او آهنگ زیبایی ساخت که خیلی معروف است. حیدری وجودی از آن فقیر مردان وارسته و بزرگ مردی از تبار علم برداران راستین عشق و عرفان و پاسدار راستین انسانیت بود که با توجه به شخصیت چندین بعدی و فراقومی و حتا فراملی او در دل های همگان جای داشت.

در روزگاری که هرچند ارزش ها با معیار های بازار آزاد سنجیده می شدند؛ اما با آنهم شعر و عرفان و ادبیات و فرهنگ در دفتر استاد وجودی فر و شکوۀ خود را حفظ کرده بود. دفتر او در کتابخانة عامه جايگاه ديدار شاعران ،