کاروان صلح را صالحان به منزل مقصود می رسانند
مردم افغانستان از چهار دهه بدین سو قربانی اهداف افراد خاصی شده اند که طی چهل سال گذشته در تحولات سیاسی افغانستان به نحوی نقش تعیین کننده داشته اند؛ اما با تاسف که منافع ملی و اقتدار ملی را قربانی اهداف شخصی و گروهی و قومی نموده اند. بازی های سیاسی و نظامی آنان زیر چتر شعار های ملی و اسلامی آنقدر شخصی و گروهی و قومی بوده که اکنون به سکه های ناچل سیاسی و مهره های زنگ زده تبدیل شده و مردم افغانستان برآنان اعتماد ندارند. سازش ها و بی مبالاتی ها و بازی های سیاسی آنان چنان ضدملی بوده و کار بجایی رسیده که مردم افغانستان از تمامی مهره های سوخته نفرت دارند و آنان را به نحوی مسؤول حوادث کنونی در کشور می دانند.
این مهره ها چه با گروه و تشکیل های جهادی و سیاسی وابستگی داشته و یا زیر چتر پرزرق و برق لیبرال به اریکۀ قدرت نشسته اند و یا در تبانی با شبکه های استخباراتی و سفارتخانه ها در قدرت شریک شده اند. هرچه بوده، این آقایان به نحوی در مدت چهل سال گذشته در قدرت سهیم بوده اند و کارنامه های خوبی نداشته و کارنامه های سیاهء آنان ثبت تاریخ کشور گردیده است. آنان همه نزد مردم افغانستان مسؤول و پاسخگو اند.
باتاسف که مردم افغانستان این مهره ها را چهل سال آزموده اند و تا کنون آنان از هیچ آزمونی موفق بدر نشده اند. از این رو مردم افغانستان نه تنها حضور آنان را در نشست های کلان ملی به خیر کشور نمی دانند که با هر نوع حضور این مهره های سوخته در درون ساختار های آینده نیز مخالف اند. بنابراین چه بهتر اگر همین حالا فراخوانی برای پیشگیری و روبیدن این مهره های سوخته آغاز شود. هرگاه بازهم این مهره های بدنام در تبانی با خلیل زاد این دلال سیاسی آمریکا بار دیگر به صحنهء سیاسی کشور پرتاب شوند. این به معنای به حراج گذاشتن سرنوشت مردم افغانستان بدست کسانی خواهد بود که طی چهل سال گذشته جز غارت و تاراج و فساد و معامله گری بر سر سرنوشت مردم افغانستان، کار دیگری انجام نداده اند. چنانکه معامله های سیاسی افتضاح بار آنان به همه گان آشکار است. این مهره ها آنقدر نابکار و فضول اند که حتا از داشتن اندک ترین اخلاق سیاسی معذور اند و بخاطر رسیدن به قدرت از هیچ گونه بی عزتی و شرافت فروشی هم دوری نمی ورزند. این مهره های معلوم الحال که در گذشته و حال وزیر بودند و یا وکیل و یا والی و یا قوماندان نه تنها از کارنامه های شرم آلود شان حیا ندارند و حاضر اند برای شریک شدن در گوشهء قدرت حتا بالای خر سیاه سوار شوند و به بهای پذیرش مقام قاطر لگام اسپ کسانی را بگیرند که عمری برضد آن رزمیده اند. مردم افغانستان از حامیان منطقه ای و جهانی افغانستان می خواهند تا بار دیگر اشتباهء کنفرانس بن در دوحه تکرار نشود. هرگاه بار دیگر تجربهء ناکام بن در افغانستان امروز تکرار شود.
هرگاه باز هم چنین اشتباهی تکرار شود و در آن صورت مردم افغانستان در برابر آن به مخالفت جدی خواهند برآمد تا افغانستان را از شر این مهره های سوخته نجات بدهند. این مهره ها آنقدر بی اعتبار اند که حتا طالبان نیز با حضور آنان مخالفت خواهد کرد. مردم افغانستان از طرف های مذاکرات می خواهند که برای پیشگیری از چنین فاجعه با حضور مهره های سوخته در ساختار های آینده مخالفت جدی کنند تا افغانستان را از شر این مهره ها و رفتن افغانستان به طرف بحران احتمالی جدید نجات بدهند. افغانستان به قحط الرجالی یا قلت شخصیت های خوب و مسلکی و وطن دوست دچار نیست. هرگاه رابطه ها به مقام ضابطه ها صعود کنند و انتخاب بر بنیاد ضابطه ها و نه رابط ها صورت بگیرد و در این صورت شخصیت های زیادی در داخل افغانستان موجود اند که هم تخصص مسلکی و هم عزت نفس دارند و به مراتب نسبت به مهره های سوختۀ جهادی و شخصیت های پراشوتی و صادر شده از غرب به نام لیبرال و تکنوکرات لیاقت و شایستگی دارند. هرگاه برای آنان فرصت داده شود، بحیث خادمان خوبی می توانند مصدر خدمات بایسته و نیکو برای کشورشان شوند.
شاید یکی از دلایل به صدر مجلس بردن مهره های سوخته این است که آنان اهل معامله و مصالحه و سازش اند و دربرابر وعده های پرزرق و برق ولو میان تهی هم باشد، خیلی انعطاف پذیراند و در زیر پای قدرت و ثروت خیلی زود می خوابند. از این رو شکار آنان ساده و بیرون افگندن آنان ساده تر از شکار آنان است. بنا بر این استفادۀ ابزاری از این مهره ها خیلی ساده و بازی با آنان خوش آیند و دل پذیر است. از جمله دلایلی که شبکه های استخباراتی جهان به این مهره ها توجه دارد، اشتیاق آنان به قدرت و ثروت است و این ضعف آنان سبب دراز دستی شبکه های استخباراتی بر این مهره ها شده است. شبکه های استخباراتی با توجه به پیشینۀ این مهره دریافته اند که هیچ قدسیت در قاموس آنان وجود ندارد که برای شبکه ها وسوسه برانگیر باشد. زیرا شبکه های استخباراتی سست عنصری این مهره ها را درک کرده و دریافته اند که دین و مذهب و کیش و آیین و وطن و مردم نخستین پر بازی در قمار های سیاسی آنان است. این مهره های قدرت طلب و ثروت جو و اقتدار گرا پس از سقوط طالبان شامل طیف بزرگی شدند که شامل جهادی و غیر جهادی ها و لیبرال ها شدند. بعد ها شماری از این حلقه جهادی ها را به عقب زدند و خود« یک تنه» بحیث حاکمان بدون منازعه ظهور نمودند. امریکایی ها که این گروه اقتدار گرا و متعصب را شناسایی کرده و انتقال جنگ از جنوب به شمال و بازسازی طالبان و ساختن پایگاه برای طالبان بوسیلۀ آنان زیر ریش امریکایی ها حتا خارجی ها را شگفت زده کرده بود. امریکایی هم با استفاده از ضعف های قومی و زبانی آنان را به ابزار سیاست های استراتیژیک خود بدل کردند.
واقعیت این است که امریکایی ها درافغانستان اهداف انسانی و بشری نداشتند، بلکه اهداف استراتیژیک داشتند و بی توجه به شناسایی تاریخ و فرهنگ افغانستان و موقعیت آن از لحاظ جیوستراسترا تیژیک و جیوپولیتیک و چیو ایکونومیک آن و به بهانۀ یازدهم سپتمبرزیر نام مبارزه با تروریزم افغانستان را مورد حمله قرار دادند. در حالی که هدف اصلی شان نابودی تروریزم نه؛ بلکه امروز که ۲۰ سال ازاین مبارزه می گذرد، اکنون افغانستان به پناه گاۀ تروریستان جهانی و جنگ نیابتی کشورهای منطقه و جهان بدل شده است، در حالیکه امریکادر ظرف ۴۰ روز طالبان را سرنگون و رهبران آنان را در مشورت با پاکستان بوسیلۀ طیاره ها به کویته و کراچی و پشاور منتقل کرد.
امریکایی ها بدین باور بودند که افغانستان را قربانی اهداف راهبردی خود برای پیش گیری از برتری جویی های چین و بلندپروازی های تسلیحاتی روسیه می سازند؛ اما به قول معروف « بارکج به منزل نمی رسد» امریکایی ها در مکر خود شکست خوردند و به برنامه های راهبردی شان در منطقه نایل نیامدند و حال ناگزیر به ترک افغانستان شده اند، ممکن که آخرین تلاش های شان برای ماندن سربازان محدود شان در افغانستان به شکست مواجه شود وطالبان دلیل ارتباطات تنگاتنگ با ایران و روسیه و چین بررغم اصرار خلیل زاد به حضور سه پایگاۀ امریکا در افغانستان موافقت نکنند. گمانه زنی هایی وجود دارد که امریکایی ها هم از اختلاف و تنش های قومی و گروهی در افغانستان خسته شدند و حتا رسیدن به اهداف استراتیژیک خویش را در زیر چتر حکومت های آنان ناممکن شمردند. گفته می توان که سیاست های پیدا و پنهان امریکا در افغانستان خیلی توطیه گرانه و ضد منافع ملی این کشور ومردم اش بود. مبارزۀ امریکا با تروریزم نه تنها افغانستان را به صحنۀ منطقه ای و جهانی جنگ نیابتی بدل کرد؛ بلکه چشم بستن امریکا در برابر لانه های تروریستی و مرکز تروریزم جهانی و برعکس تمرکزآن به قریه های افغانستان و بمباران و تلاشی خانه ها و هدف قرار دادن یک قوم خاص سبب افزایش تنش های قومی در افغانستان گردید. این گفتۀ هالبروک که گفت« در خانۀ هر پشتون یک تروریست است» گواۀ آشکار بر دامن زدن به تنش های قومی و بسیج هزاران پشتون در رکاب طالبان گردید. این سیاست های امریکایی تنها تنش های قومی را در افغانستان دامن نزد؛ بلکه گروه های سیاسی و حتا جامعۀ مدنی افغانستان را در لاک قوم و مذهب فرو برد.
عقب نشینی نیرو های امریکایی از افغانستان نیات اصلی امریکایی ها را به نمایش نهاد . خروج نیرو های امریکایی در حالی صورت گرفته که طالبان به تعهدات خود عمل نکرده و برعکس خشونت ها را به گونهء بی سابقه افزایش داده اند. اما امروز ۱۵ دسمبر خروج بیش از دو هزار نیرو های امریکایی به گونهء یک جانبه از افغانستان تکمیل شد. این خروج در واقع امتیاز دیگری است در کنار امتباز هایی که در زیر چتر توافقنامهء دوحه از سوی آمریکا برای طالبان داده شده که در راستای تکمیل شدن تعهدات پنهان طالبان به آمریکا صورت گرفت. آمریکا از همان آغاز تهاجم اش به افغانستان ارادهء صادقانه برای مبارزه با تروریزم نداشت. چنانکه آمریکا در سال ۲۰۰۱ هزاران نیروی خود را زیر نام مبارزه با تروریزم وارد افغانستان نمود و در ظرف چهل روز امارت طالبان را سرنگون و صدها طالب مسلح را در تبانی نزدیک با مشرف بوسیلهء طیاره ها از کندز و سایر ولایت های افغانستان به کراچی و پشاور و کویته منتقل کرد. آمریکا برای سرکوب تروریزم افغانستان را مورد حمله قرار داد. طالبان و رهبران شان به ظاهر در پاکستان متواری و مخفی شدند و اما در اصل به خانه های مخفی آی اس آی منتقل شدند و تحت نظر نظامیان پاکستان آرام آرام به سازماندهی دوباره آغاز کردند. همزمان به حملهء آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ نخستین حمله های طالبان در شرق و جنوب شرق کشور آغاز شد. تنها این نبود؛ بلکه امریکایی ها چشمان خود را در برابر لانه های تروریستان در پاکستان نیز بستند و بجای حمله به پناه گاه های طالبان در پاکستان، برعکس قریه های افغانستان را بمباران و خانه های مردم را تلاشی کردند. این بی رویه گی سبب رفتن مردم به صفوف طالبان شد تا آنکه هالبروگ گفت در خانه هر پشتون یک تروریست است. هالبروگ یکی از طراحان بالکانات است.
امریکا با رویکرد های محیلانه تضاد های قومی و گروهی و مذهبی را در افغانستان به اوج اش رساند و این سبب شد که یک حزب مستقل و ملی به رهبری یک شخصیت ملی در افغانستان ظهور نکرد. این پرسشی است که در ذهن هر شهروند افغانستان خطور می کند که چگونه شد بررغم آزادی های بیان و رسانه ها و بستر نسبی دموکراسی شماری مهره های سوخته و بدنام و متهم به فساد و غارت و جنایت و غضب زمین پس از نشست بن تا کنون صدرنشین خوان قدرت در هر حکومتی باشند و نخبگان راستین و وطن دوستان مستقل و غیروابسته به شبکه های استخباراتی و شخصیت های خوشنام و بالاخره افغانستان محور و آنانی که خوان تلخ فقر را چشیده اند از صحنهء فعال سیاسی به عقب زده شوند و از لحاظ سیاسی تجرید گردند. از سویی هم آمریکا با شیوه های گوناگون به گونهء مستقیم و غیرمستقیم تلاش کرد تا با فرصت سازی برای شماری مهره های سوخته و بدنام و آلوده کردن آنان به فساد و غارت، نخست آنان را در مقام های ارشد بالا بکشد و پس از جویدن در زیر دندان آهنین و بدنام کردن شان چنان از صحنه بدور بزند و با تطمیع شماری از آنان چنان آنها را فاقد شخصیت بسازد و به زیر بکشد که در نتیجهء این بازی حتا گروه های سنتی و جهادی مجال قامت آرایی نیافتند و حتا توانایی های مخالفت آنها را به صفر تقرب بدهد. این رویکرد حساب شده و ماهرانه صورت گرفت و در یک سیاست چانه و فشار و تطمیع و بلند کشیدن شماری فرزندان آنان به مقام هایی در وزارت های کلیدی مانند وزارت خارجه و جاهای دیگر و در ضمن بدنام کردن و از صحنه کشیدن خود آنان تیغ از دمار شان بیرون کرد و آخرین ضربه را به شخصیت های شکستهء آنان وارد کرد و به تعبیری آنان را ” ضرب فنی” نمود. با تاسف که این مهره های سوخته هنوز هم به خود نیامده و به مقام خویشتن شناسی نایل نیامدند و با استفاده از ضعف های آنان در زمان مناسب با چراغ سبز نشان دادن برای آنان و بزرگ ساختن های سمبولیک آنان هرچه بیشتر آنان را در افکار مردم کوبید و این کوبیدن ها ادامه دارد و حال کار بجایی رسیده است که مردم از آنان استفراغ کرده و دیگر به صدر نشینی های سمبولیک آنان فریب نمی خورند.
حال پرسش این است که دلیل این کمبود بزرگ را در چه علل و عواملی می توان جست و جو کرد. این را در وابستگی های استخباراتی بسیاری رهبران و سیاستگران کشور با شبکه های استخباراتی و نفوذ مسلط آنان بر این مهره ها می توان درک کرد یا فرسایشی شدن جنگ افغانستان یا سیاست های مزدور پرورانه و ضد ملی آمریکا در افغانستان و نبود ظرفیت فکری و فرهنگی در سطح ملی یا عدم رشد سالم دموکراسی و نانهادینه شدن ارزش های واقعی مردم سالاری و نفوذ مسلط مافیا های سیاسی در تبانی با قاچاقچیان اسلحه و مواد مخدر در کشور و یا عواملی دیگر، دست به دست هم داد و تمامی فرصت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فکری و فرهنگی را از سیاستگران و مردم گرفت. حتا فرصت را از آنانی گرفت و برای شان مجال میسر نشد که با وجود اشد تلاش حتا قادر به نشر یک روزنامه و تاسیس یک رسانهء صوتی و تصویری واقعی مستقل و ملی و غیر وابسته شوند و چه رسد به آنکه نیرو های مستقل و ملی موفق به ساختن یک حزب مستقل ملی و فراقومی و فرا مذهبی می شدند.
از آنچه گفته آمد، این حقیقت تلخ آشکارا می شود که دست اندرکاران چهل سال اخیر در سیاست افغانستان در این طرف خط سرنوشت مردم افغانستان را به بازی گرفته اند و مصالح و منافع و اقتدار ملی را قربانی اهداف شخصی و گروهی و قومی خود کرده اند. طوری که این آقایان نتوانسته اند تا از آزمون های دشوار گذشته بیرون شوند و پس از این هم نخواهند توانست، زیرا آزموده را آزمودن خطا است. این که صدا هایی از به نتیجه نرسیدن گفت و گو ها در دوحه هم زمزمه می شود، دلیلش حضور همین مهره ها است که هنوز از خود بیرون نشده اند و هر کدام در بندی بسته اند و برای دل خوشی مطلوب به بهانه های کاذب روی آورده اند. بهانه های مشروطی که نه خود جنابان و نه حامیان شان به آن باور دارند.
شاید این پرسش در ذهن خواننده تداعی کند که پس کی ها باید عرادۀ صلح را به منزل مقصود برسانند. زیرا طرف های درگیر منازعه همین اکنون آنانی اند که به نحوی در حوادث چهل سال گذشته نقش داشته اند و سهم دار و یدک کش کشتی توفان زدۀ افغانستان در فراز و فرود امواج حوادث متلاطم آن بوده اند. بنا براین اکنون هم فرصت در دست این مهره ها است و کسان دیگر مجال ندارند تا نقش کلیدی را برای حل منازعۀ چهل سالۀ افغانستان بازی کنند. بنا براین هنوز زود است، انتظار داشت تا گفت و گو های دوحه به نتیجۀ مطلوب نایل آید. از یک طرف دو طرف گفت و گو کننده صلاحیت کافی برای پایان دادن به منازعۀ افغانستان را ندارد؛ بلکه صلاحیت در دست آنانی است که در پایان بازی منافع خود و نه منافع مردم افغانستان و منافع ملی و اقتدار ملی را در نظر دارند. تنها تمامیت خواهی ها و خودخواهی های دوطرف نیست که ترازوی صلح را به ضرر مردم افغانستان سبک و سنگین می سازد؛ بلکه وابستگی های پیدا و پنهان دو طرف در کنار تمامیت خواهی های آنان خود باری بر شانه های مردم دردمند و بلاکشیدۀ افغانستان سنگینی می کند که بالاخره هر نوع امیدواری برای رسیدن به صلح واقعی و باعزت را سخت زیر پرسش می برد.
این آشفتگی ها در موجی ازوابستگی ها سبب شده تا هر روندی در افغانستان ناتمام بماند و هر باری کج به منزل برسد. این واقعیت را در نشست دوحه به وضوح می توان درک کرد. چنانکه از رفتن هیئت گفت و گو گو کننده با طالبان به دوحه یازده روز گذشته است؛ اما از پیشرفت روی اجندا هنوز معلوم نیست و سرنوشت مذاکرات مجهول است. این در حالی است که هیئت های دو طرف به گونه کامل به دوحه رسیده اند؛ اما بازهم موفق نشده اند تا نشست عمومی را برگزار نمایند. مذاکرات هنوز هم به شکل کمیته وار ادامه دارد و روز شنبه هیچ نشستی میان دو طرف صورت نگرفت. مردم نشست های دوحه را تحت نظر دارند و از رسانه ها از چند و چون آن باخبر می شوند و به سخنان بی پایهء طوطی های شکر شکن چندان باور ندارند. این در حالی است که مردم افغانستان بی صبرانه منتظر نتیجه اند و هر روز ده ها سرباز شهید می شوند و وحشت طالبان رو به افزایش است. هیئت حکومت در حالی وارد دوحه شد که ملابرادر و ملا حکیم در پاکستان تشریف داشتند و از جمع هیئت کابل هم ۴ نفر به شمول منصور، کوفی، فاطمه گیلانی و … دوحه نرفتند. این حرکت دو طرف نشان دهندهء عدم علاقه ء آنان به صلح و عدم تمایل اعضای هیئت برای اشتراک در مذاکرات به دلیل موجودیت فضای سرد حاکم در نشست دوحه است. این که اعضای هیئت طالبان رسم دیپلوماتیک را شکستاندند و از پاکستان به دوحه نرفتند، نمی خواهم بیشتر روی آن بپیچیم؛ زیرا به همگان معلوم است که پاکستان مرکز طالبان است و اما روی سخنم متوجه آن اعضای هیئت کابل است که با نرفتن به دوحه عمل طالبان را توجیه کردند و مذاکرات را که در ظاهر بحث بر سر سرنوشت یک ملت است، سطحی پنداشتند. ممکن اعضای هیئتی که به وقت معین وارد دوحه نشد، نرفتن شان را نوعی بی میلی وانمود کنند. این که مذاکرات به نتیجه می رسد و یا خیر و اما این حرکت برای مردم افغانستان پرسش برانگیز است. مردم افغانستان از هیئت حکومت آرزو داشتند که آنان با شوق تمام و ارادهء آهنین در نشست اشتراک می کردند تا طالبان می دانستند که چقدر مردم افغانستان خواهان صلح و ضد خشونت اند. این در حالی است که هیئت کابل آتش بس را در راس اجندای مذاکرات مطرح کرده است. آن عده اعضای هیئت که به دلایل مصروفیت های شخصی به دوحه نرفتند. این عمل آنان برای مردم افغانستان قابل توجیه نیست. هرگاه این آقایان مشکل داشتند، چه بجا بود که از اشتراک در نشست دوحه معذرت خواسته و برای کسی فرصت می دادند که با اشتیاق و با پذیرش مسؤولیت آرزوی اشتراک در نشست دوحه را دارد. این آشفتگی ها همه نشان دهندۀ عدم جدیت و خم ابروی خارجیان را دیدن است که تصامیم مهم و حیاتی مانند نشست دوحه را زیر تاثیر برده و آن را به چالش کشیده است. یاهو