رهبران جهان سوم دیروزی در انحصار متملقان نامجو و کامجو
ساختار های قدرت درجهان سوم بویژه در کشور هایی که در آنها نظام های توتالیتر و استبدادی حاکم است و بوسیلهء رهبران مستبد و خودخواه اداره می شوند؛ بویژه آنانی که برای ادامه و بقای قدرت از هر ابزاری استفاده می کنند و به اصول های سیاسی و حتا به اصول های اخلاقی باور ندارند. در واقع در قاموس رهبری این رهبران چیزی به نام خط سرخ وجود ندارد.
این رهبران برای آن که در قدرت بمانند، نه تنها این که به خط سرخی باور ندارند و حاضر اند که از هر نوع خط سرخ دیگران هم بی پروا عبور کنند؛ زیرا این رهبران در کنار این که خودرای و خودخواه مستبد اند و بدتر از آن دروازه ها را بر روی مردم بسته و خود را در پشت هفتاد دربند دروازه های طلایی زندانی کرده اند. بدتر از آن خویش را در انحصار مشتی از افراد آری گوی و متملق و نامجو و کامجو زندانی کرده اند. آن هم افرادی که نه شایستگی مشوره و نه لیاقت کار را دارند و بیشتر شان افراد پرتابی اند که حتا تخصص کاری آنان هم در نظر گرفته نمی شود. این حلقه های آری گو و خوشباش هرگز دغدغه ای برای مردم و کشور ندارند و تنها به چیزی که فکر می کنند، منافع شخصی شان است. از این رو بیشتر آدم های مطیع و گوسفندی اند، هرگز تمایل ندارند تا حرفی بگویند که سبب پریشان حالی رهبر شود. آنان دراین رویکرد آنقدر مطیع اند که حتا رهبر اگر بگوید که « شیر سیاه است» این بلبلان چاپلوس و فرومایه چنان فاقد اراده اند که حتا جرات ندارند تا بگویند که نه جناب رهبر “شیر سفید است و سیاه نیست”. این طوطی های شکر گفتار نهتنها که بر رهبران خیانت می کنند و بیشتر از آن به مردمان شان نیز خائن اند. با تاسف که در بیشترین کشور های اسلامی همچون نظام های خودکامه و استبدادی حاکم است که بیشترین حلقه های نزدیک به آنان را افراد متملق و بلی گو و فرومایه تشکیل داده اند.
بسیاراند، از این قماش رهبران خودخوانده و کذایی در کشور های بازماندۀ جهان سوم که به گونۀ استبدادی در کشور های شان فرمان می رانند؛ بویژه رهبرانی که زیر نام چتر جمهوریت های کذایی بر مردم شان حاکمیت های استبدادی و فساد آلود را تحمیل کرده اند و خود ها بر گرده های مردمان شان سوار اند. رهبرانی که هر روز ده ها جنایت را زیر نام دموکراسی بر مردمان شان تحمیل می نمایند. رهبران خودخواندهء کشور های گوناگون بخاطری حاکمیت های ضد انسانی و فساد آلود و پر از تبعیض و قانون ستیز و جنایت کار را بر مردمان شان تحمیل نمایند. آنان ناگزیر اند. به گونهء ظالمانه بر مردم شان حکومت می کنند. در این کشور ها بیش از هر چیز قانون زودتر قربانی می شود و قانون ستیزی و زورگویی و غضب و تاراج دارایی های عامه و شخصی به اوجش رسیده است. با تاسف که این گونه ناروایی ها از سوی رهبران مستبد و عوام فریب بر مردمان کشور هایی تحمیل می شود که دیروز در حوزهء جهان سوم قرار داشتند.
گفتنی است که جهان سوم، اصطلاحی است که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ رواج یافت و مقصود از آن مجموعهٔ کشورهای تازه استقلال یافتهٔ قارههای آسیا و آفریقا و همچنین مجموعهٔ کشورهایی است که نه از شمار کشورهای توسعه یافتهٔ سرمایهداری بهشمار میآیند نه از شمار کشورهای توسعه یافتهٔ کمونیستی. این کشور ها به نام های «توسعه نیافته»، «کم توسعه» یا «رو به توسعه» نیز یاد می شوند. مفهوم جهان سوم بیشینهٔ کشورهای امریکای لاتین و کشورهای آسیایی و آفریقایی را در برمیگیرد که از امپریالیسم نفرت دارند. در سازمان ملل بیش از دو سوم کشورهای عضو را تشکیل میدهند. این بلاک در واقع در برابر دو بلاک شرق و بلاک غرب تشکیل شده بود که رهبران برجستهٔ آن جواهل لعل نهرو از هند، ناصر از مصر، سوکارنو از اندونزی و تیتو از یوگسلاوی بودند.. «کنفرانس باندونگ» و «کنفرانس بلگراد» اجتماعی از رهبران بیشینهٔ اینگونه کشورها بود که با نام کشورهای «غیرمتعهد» نیز یاد می شدند. چینایی ها جهان سوم را جهان انقلابی و ضد امپریالیسم عنوان کردند. به باور آنان «جهان سوم» است که در برابر دو اردوی امپریالیسم و «سوسیال امپریالیسم» قرار میگیرد. شوروی ها به دواردوگاه، اردوگاۀ امپریالیسم و سرمایه داری ودیگری اردوگاۀ سوسیالیسم وضد امپریالیسم باور داشتند. برخی از این کشورها چون خود را به هیچکدام از دو بلوک متعهد نمیدانستند، نام کشورهای غیرمتعهد را بر خود نهادند. در محفلهای علمی بیشتر از اصطلاحات کشورهای جنوب یا در حال توسعه در اشاره به کشورهای جهان سوم استفاده میشود.
پس از فروپاشی شوروی بلاک شرق از هم پاشید و جهان یک قطبی شد. انقلاب اسلامی ایران و فروپاشی شوروی در نتیجۀ جهاد مردم افغانستان و بالاخره یک قطبی شدن جهان فلسفۀ ذاتی جهان سوم را هم به چالش کشید و کشور های جهان سوم هم وارد تحولات ژرف و بنیادی شدند. درهم ریختگی های ناشی از جهانی شدن سبب شده اند تا مفاهیم نیز کارایی پیشین خود را نداشته باشند یا زمانی که عوامل موثر در شکل گیری یک مفهوم نظیر « جهان سوم » دستخوش تغییراتی می شوند که لازم است، این مفاهیم ویا دست کم درک امروزین از آن نیز با توجه به همین دگرگونی ها فهم و نقد و بازنگری شود. ال اس استاوریانوس می گوید، جهان سوم در نتیجۀ یک جهش سرنوشت ساز اجتماعی در شمال غربی اروپا در ابتدای عصر نوین بوجود آمد و بعد تر در ماورای ابحار گسترش یافت. جهان سومی در واقع حکایت از مشترکات کشور ها در اموراقتصادی، نظامی- امنیتی، فنی- تکنیکی و سیاسی دارد و با بهم خوردن این اشتراکات مفهوم جهان سوم هم تغییر کرده است. پدیدۀ جهانی شدن در هر صورت توجه به تکثر فرهنگی را به عنوان یک ارزش مطلوب بین المللی القاء نموده که جهان سوم را هم متاثر گردانیده است. هرچند توسعۀ فرهنگی به معنای گسستن از سنت های گذشته نیست؛ زیرا سنت ها انباشت و ذخیرۀ تجارب گذشتۀ یک جامعه است که نفی کنندۀ سنت ها نیست. از سویی هم پیوستن کشورهایی چون جاپان و کره جنوبی و برزیل به روند توسعه غربی، روی آوردن چین به مناسبات بازار آزاد و انگیزه های استقلال طلبانه در چکسلواکی، لهستان و آلمان شرقی و سپس فروپاشی شوروی باعث به هم خوردن این تعاریف شد. در این مقطع نظریه فرانسیس فوکویاما تحت عنوان “پایان تاریخ” کشورها را همه در روندی رو به لیبرال دموکراسی طبقه بندی کرد و اصطلاح جهان سوم به کشورهای توسعه نیافته و یا در حال توسعه تغییر یافت. در این بین اصطلاح جهان سوم هم تغییر ماهیت یافت و تبدیل به یک ناسزای سیاسی شد. از سوی دیگر بحران اقتصادی در برخی کشورهای اروپایی قدرت یافتن چین و هند رشد اسلام گرایی و همگرایی ها و گاه اختلافات بین کشورهای مسلمان قضیه یازدهم سپتامبر و رشد دوباره ملی گرایی افراطی در اروپای ثروثمند مانند فرانسه و آلمان و نروژ، همه و همه نشانگر بر هم خوردن طبقه بندی ها و پیش رفتن جهان به سمت یک طبقه بندی جدید است که بحث درباره آن مجال دیگری را می طلبد. (۱)
توسعه گرایان رشد اقتصادی در جهان سوم را از اولویت ها می شمردند و بدین باور بودند که رشد و توسعۀ اقتصادی گره گشای دشواری های جهان سوم است؛ اما رشد اقتصادی پیش زمینۀ توسعۀ سیاسی نشد. در کنار آن توزیع منابع را نیز مطرح کردند. در حقیقت توزیع منابع به خاطر آن مطرح شد که مسآله فقر را از بین ببرد. با این نظریه، در حقیقت یک نوع دگرگونی و تغییر در نظریه به وجود آمد. مولفه توزیع درآمد و یا منابع در کنار رشد اقتصادی قرار گرفت. بحران توزیع در کشور های چند قومی که در آن یک قوم بر دیگر اقوام تسلط داشت حادتر جلوه گر شد. زیرا قوم مسلط و حاکم در برابر شریک ساختن منابع با اقوام دیگر مقاومت می کرد و این مقاومت در نتیجه منجر به شورش و جنگ های طولانی شد. نظریه پردازان برای خاموشی جنگ ها در جهان سوم نظریۀ تقویت نهاد های سیاسی را مطرح نمودند. ماهیت این نهاد ها مهم نبود؛ بلکه تنها قدرتمندی این نهاد ها مهم تلقی شده بود تا این نهاد های سیاسی بتوانند، بر خرده قدرت ها پیروز گردد و باعث آوردن ثبات سیاسی گردد. ثبات سیاسی مهمترین دغدغه و اساسی ترین مسآله برای نظریه پردازان توسعه دهه 60 شد. این نظریه امروزه نیز طرفداران زیادی دارد؛ اما در افغانستان باتوجه به نظریه های بالا گفته می توان که در افغانستان رشد اقتصادی صورت نگرفت؛ اما بحران توزیع شکل گرفت. مقاومت یک گروه برای شریک نکردن منابع با گروه های دیگر باعث جنگ داخلی شد. حضور کشور های غربی باعث اختمام جنگ و بی ثباتی سیاسی شد. در یک جمع بندی باید گفت که توسعه گرایان در اکثر کشور های جهان سوم رشد اقتصادی را مهمترین هدف توسعه دانسته و آن را بر دیگر اهداف اولویت داده است. اما رشد اقتصادی منجر به بحران توزیع شد و بحران توزیع منجر به بی ثباتی سیاسی. به همین خاطر اکنون در خیلی از کشور های جهان سوم نهاد سازی در اولویت قرار گرفته است.(۲)
هرچند جهان سوم یا کشور های رو به توسعه دیروزی دارای رهبران خردمند و ترقی خواهی چون؛ مارشال تیتو در یوگوسلاویا، گاندی و نهرو درهند، جناح درپاکستان، سوکارنو دراندونیزی، بن بلا درالجزایر و جموکنیاتا درکینیا، درقاره امریکا فیدل کاسترو و… بودند؛ اما در آن زمان رهبری بیشترین کشور های جهان سوم بدست رهبران مستبد و خودخواه و فاسد بود که نتوانستند، اهداف موسسان آن را در منصۀ عمل پیاده نمایند. از این رو جهان سوم به کشور هایی گفته می شد که در آن کم سوادی، برخوردهای فاقد جهت گیری علمی و متعصبانه ، سنت گرایی، نبود دموکراسی، پدر سالاری، زن ستیزی غلبه داشت و در محافل روشنفکری کشورهای کمتر توسعه یافته به اخلاق جهان سومی تعبیر می شود. در جبهه مقابل نیز افراد در این کشورها به غربزدگی، خودفرختگی و تازه به دوران رسیدگی متهم می شوند و این شکاف بین نخبگان این جوامع مانع از به وجود آمدن یک وحدت نظری برای رسیدن به یک الگوی توسعه بومی می شود.
تاسف بارتر این که شماری از رهبران و زمامداران خودخواه و ستمگر جهان سوم دیروزی چون کابوسی بر روان مردم سایه افگنده بود و تیغ از دمار مردمان شان بیرون می کردند؛ بلکه زشت تر از آن رویکرد های بادار منشانهءرهبران و برخورد های چاکر صفتانهء مشتی از افراد متملق فضای حاکمیت قانون در کشور های یادشده را نیز مغشوش گردانیده بود. افرادی که با آری گفتن های ناموجه و سکوت برده منشانه در برابر رهبران مستبد به بهای زیر پای نهادن وجدان های شان به مردمان شان خیانت می کردند. این حلقه های متملق و کامجو هر روز کوشش می کردند که دیوار های جدیدی را بر روی رهبران ایستاد کنند تا باشد که با افگندن آنان در حصار های فولادین زمینه را برای بهره برداری ها و استفاده جویی های شخصی شان فراهم کنند.
هرگاه طرح ها و برنامه های بنیانگذاران جهان سوم در راستای رسیدن به یک جهان مستقل از دو قدرت امپریالیسم و کمونیسم به ثمر می نشست و تحولات بزرگ در عرصه های سیاسی و نظامی و اقتصادی و اجتماعی جهان سرمایه و جهان را دگرگون نمی کرد. بدون تردید جهان کنونی رنگ دیگری و روایت دیگری می داشت. در این راستا رنگین کمان جهان سوم هم بجایی و به مرحله ای از تکامل می رسید و تعادل قوا در جهان طوری بوجود می آمد که ممکن جهان شاهد تجاوز شوروی به افغانستان و شاهد تجاوز آمریکا بر عراق و افغانسo انباشت های سنتی و تجارب گوناگون بودند. در بستر تحولات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به ارزش های میان فرهنگی نایل می آمدند و در مستوای ارزش های میان فرهنگی رابطهء فرهنگی ملت ها و کشور ها را استحکام بیشتر می بخشید. امروز ما شاهد زبان مشترک فرهنگی در جهان سوم می بودیم و امروز سوم به نقطهء اشتراک های مهم فرهنگی نایل می آمدند.
با تاسف که ارزش های یادشده در جهان سوم به بار و برگ نه نشست و جهان سوم وارد تندباد حوادث گردید. اروپایی ها که بنیانگذار جهان سوم بودند و دستخوش پلان بالکانیزه شدند و کشور های اروپایی شرقی از سیطرهء شوروی بیرون شدند. شکست شوروی در افغانستان و فروپاشی آن پای آمریکا را به منطقه کشاند. رهبران آمریکا بدون آن که از شکست شوروی در افغانستان درس باید می گرفتند و برعکس قربانی ناآگاهی های شان از افغانستان شدند. با تاسف که جهان سوم از رسیدن به قافلهء پیشرفت عقب ماند و حتا از ارزش هایی محروم شد که در سرآغاز طرح جهان سوم آنها را دارا بودند. امروز می بینیم که بسیاری از کشور های میراث دار جهان سومی تحت حاکمیت های استبدادی بسر می برند و استقلال و حاکمیت ملی آنان به خطر جدی مواجه است. بجای آنکه ارزش های نوین در این کشورها نهادینه شود و برعکس ارزش های مذموم استبدادی در آنها بیشتر رشد کرده است. از همین رو است که اکنون هم در بسیاری از کشور هایی که دیروزشامل جهان سوم بودند. دربسیاری از این کشور ها از جمله کشور های اسلامی، زیر چتر نظام های شاهی وجمهوریت نظام های استبدادی و توتالیتر حاکم اند. در بسیاری از این کشور ها افراد فاسد و معلوم الحال در اطراف رهبران حکومت ها حلقه زده اند. با تاسف که این حلقه های خبیثه به اطراف رهبران خط سرخ کشیده اند و آنان را در حصار های طلایی به زندان کشیده اند. آنان با پنهان کاری های اطلاعاتی و اجرای نوعی خودسانسوری ها هر روز فاصله میان رهبران و مردم را بیشتر و رهبران دولت ها را از میان مردم بیشتر تجرید کرده اند. از همین سبب است که این کشور ها در تب و تاب تحولات بی سرانجام بسر می برند. این حلقه ها بخاطر رسیدن به اهداف پلید شان حتا حاضر اند تا رهبران را به بدکاری بکشانند و زیر چتر حمایت آنان دست به رذایل اخلاقی بزنند. این حلقه های خبیثه آنقدر از خود بیگانه شده اند که جز به منافع شخصی خود به چیز دیگری نمی اندیشند. با تاسف که این گونه حلقه های خبیثه ببشترین کشور های جهان سوم دیروزی را به گروگان گرفته اند. با تاسف که عوامل زیادی دست به دست هم داده و اکنون بسیاری از کشور های جهان سوم از دست ناکارایی ها و خودخواهی های زمامداران و سیاستگران وامانده و سرگشتۀ آن در آتش وخون می سوزند و شماری ها در تهاجم قدرت های شیطانی اند و شماری هم تحت چتر مستبد ترین و فاسد ترین زمامداران بصورت فاجعه باری بسر می برند.
این حلقه های فاسد و متملق با شبکه های استخباراتی کشور های مختلف منطقه و جهان رابطهء تنگاتنگ دارند و در تبانی با آن شبکه ها به نام و نان رسیده و در زنجیرهء این حلقه های فاسد قرار گرفته اند. این حلقه های فاسد به تاثیر گذار ترین محور در درون دستگاه های بدل شده اند و در نصب افراد در مقام های ارشد مانند وزارت ها و ولایت ها و مشاوران نقش تعیین کننده دارند. از همین رو است که در این کشور ها کسانی به مقام های وزارت و ولایت می رسند که با شبکه های خارجی رابطه دارند و از طریق این شبکه ها در تبانی با لابی های شان به مقام های ارشد ابقا می گردند. بیشتر این افراد فاسد و زنباره و بداخلاق اند و وابستگی به مردم و کشور خود ندارند. یگانه هدف این افراد بدست آوردن ثروت از طریق غارت های کلان است. از همین رو در کشور هایی که همچو حلقه های خبیثه حاکم اند، فساد اداری وفساد اخلاقی بیداد می کند و حکومت داری خوب به لجن کشانده شده است. این چتر خبیثه با استفاده از ضعف و تند مزاجی زمامداران آنقدر سنگین بر روان مردم سایه افگنده اند که مردم از زمامداران و سیاستگران متنفر ساخته اند. در این کشور ها رهبران و زمامداران گویی ابزار و دلقک هایی در دست این حلقۀ خبیثه اند و نه تنها هر روز تیغ از دمار حکومت؛ بلکه بیشتراز آن تیغ از دمار مردم بیرون می کنند. یاهو
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.