بهار میهنم غم میفزاید
سرشک دیده پیهم میفزاید
چمن در ماتم بلبل تپیده
در آنجا هم گلی اندوه چیده
شقایق از گلستان رفته برباد
ز داغ گل بود بلبل به فریاد
نسیم صبحگاه از دود و باروت
که بویش خفقان آور چو آزوت
نوای نی ز چوپانش نیاید
که تا یک لحظه غم از دل رباید
دهان غنچه ها از ابر باران
دمی افتد شود تا باز و خندان
بدشت خواجه الوان لاله مرده
نبینی ارغوان دیگر تو زنده
دگر پغمان ما جوشی ندارد
دیگر بی باده مدهوشی ندارد
دگر نی جاده و نی کوچه مصوون
جگر های همه چون لاله پر خون
نباشد امنیت در شهر و جاده
نه در استالف و نی به قرغه
بهار صلح آید کاش دیگر
بروید گل به گلشن تازه و تر
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا