محمود طرزی فرزند سردار غلاممحمد و نوه رحمدل درانی در سال ۱۲۴۴ هجری قمری در ولایت غزنی به دنیا آمد. از طرزی بهعنوان شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، جغرافیادان، مترجم و دولتمرد کشور یاد میشود (انوشه، ۱۳۷۸: ۶۲۹). امیر عبدالرحمان خانواده طرزی را به ترکیه تبعید کرده بود، پس از درگذشت او، محمود طرزی با خانوادهاش دوباره به کشور در عصر امیر حبیبالله، فرزند امیر عبدالرحمان، برمیگردد. تمامی القاب و کارکردها و نوشتههایی که امروز از طرزی باقی مانده است، در واقع بعد از برگشت ایشان به افغانستان صورت گرفته است. محمود طرزی با آنکه مدتی سیاست خارجی کشور را در زمان شاه امانالله اداره کرده است و بهعنوان وزیر خارجه و سفیر افغانستان در پاریس ایفای وظیفه کرده است، اما بیشتر نام او با سراجالاخبار و کارهای روزنامهنگارانهی او گره خورده است و امروز از او بیشتر بهعنوان روزنامهنگار و مؤسس روزنامهنگاری نوین در کشور نام برده میشود تا سیاس و دیپلمات.
طرزی در برگشت به کشور تلاشهایی در جهت نو شدن کشور انجام داد که این کارها و اندیشههای او در مقالههایی که بهجا مانده، دیده میشوند. سراجالاخباری که طرزی مدیریت میکرد در زمانهی خودش و حتا در زمانهی کنونی از ساختاری برخوردار بوده است که پاسخگوی نیاز زمان خودش و زمانهی ما است. بشیر سخاورز در کتاب طرزی و سراجالاخبار مینویسد: «اگر فهرست مندرجات سراجالاخبار را با دیگر نشریات بعد از سقوط امانالله خان مقایسه کنیم، درمییابیم که کمتر نشریهای توانسته است نمایانگر تنوع مطالب باشد. سراجالاخبار با داشتنِ فهرست قراردادی که شامل ۹ تا ۲۱ مطلب مختلف میشود، به موضوعات گوناگونی میپردازد که هیچگاه یک شماره با شمارهی دیگر از نقطهنظر محتوا مشابه نیست و بهطور جدی از تکرار مطلب پرهیز شده است. اگر سراجالاخبار را با یکی از نشریات امروز اروپایی مقایسه کنیم، بیشتر مشابه به Economist چاپ لندن است…» (سخاورز، ۱۳۸۶: ۲۹).
زمانی که پدر طرزی مورد خشم امیر عبدالرحمان قرار میگیرد و مجبور به ترک کشور با خانواده میشود، محمود، کودک ۱۲ ساله است. او با سفر به هند بریتانیوی وقت، مناطق مختلف امپراتوری عثمانی آن زمان، شامل ترکیه و سوریه کنونی، با فرهنگهای محتلف ملل آشنا میشود و از این فرهنگها استفاده میکند. طرزی را میتوان در زمان خودش یک نواندیش اجتماعی پنداشت که خواهان پیشرفت کشور است و این را انکار نمیتوان کرد که او در روزنامه سراجالاخبار با رعایت احتیاط، تا امیر حبیبالله به خشم نشود، مطالب فراوانی را به نشر میرساند که در زمان خودش هم تازه بود و هم بیان آن جرئت و گاهی از جانگذری میخواست، اما چون محمود طرزی توانسته بود که رابطه خویشی میان خود و امیر حبیبالله، با تزویج دختران خود به پسران امیر، بهوجود بیاورد، خاطرش اندکی آرام بود که امیر به خسر فرزندان خود رحم خواهد کرد. بنابراین او میتوانست به زبان نرم، مسائلی را از طریق سراجالاخبار به گوش امیر برساند که برای توسعه سیاسی و همچنان جنبش مشروطه مفید بوده است.
اینها را نوشتم تا بیایم به روی مسأله اصلی که همان تأثیر فاشیسم بر اندیشه طرزی است. درباره فاشیسم نوشتههای فراوانی وجود دارد اما برای بیان منظور ما و اینکه آیا طرزی متأثر از فاشیسم بود یا نه اول نیاز است که تعریفی از فاشیسم ارائه کنیم: «فاشیسم، این عنوان امروزه، در اصطلاح عام، نامیست برای همهی رژیمهای استوار بر دیکتاتوری و ترور…» (آشوری، ۱۳۸۴: ۶۶)، «هدف فاشیسم برقراری دولت قدرتمندی است که در آن فقط یک حزب – حزب فاشیست – انحصار قدرت را در دست داشته باشد و یک رهبر با ویژگیهای فرمندانه و با قدرتِ دیکتاتورانه بر آن حکومت کند. وجه مشترک همهی جنبشهای فاشیست، پرستش زور و قدرت و بزرگداشت جنگ و دستیابی به قدرت است…» (همان)، «فاشیسم، از لحاظ نظری محصول توسعهی نظری نژادباوری و امپریالیسم اروپایی بود، و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول.» (همان) «فاشیسم آیین جداگری نژادی، قهرمانپرستی، سرامدباوری، تبلیغ روح جنگجویی و ارتشسالاری است. فاشیسم دشمن صلحخواهی و دموکراسی است.» (همان)
طرزی «زبان افغانی، اجداد زبانهاست» را مینویسد و در آن چیزهایی درباره خانواده زبانها و همچنان نژادها بیان میکند که روی درستی آن تأکید کردن در زمانهی کنونی، کار عاقلانهای نیست. با آنکه عنوان نوشته غیرعلمی و از روی گرایشهای شخصی و باورهای برتریجویانه و در جامعه چندقومی کشور، قومباورانه است، اما طرزی در آخر نوشته خود دیدگاهش را چنین بیان میکند: «همین قدر میگوییم که ما حکم قطعی نمیدهیم که زبان افغانی اجداد زبانها و ملت افغانی اجداد اقوام آریاییها باشد، زیرا، چنانچه بعضی این سخن ما را بر تعصب ملتی ما حمل کنند، همچنان بعضی که افغانان را به بنی اسرائیل و یا غرب نسبت میدهند، نیز بر ما سنگ اعتراض خواهند انداخت. اما چیزی که به نظر مطالعین کرام عرض نمودیم، یک تفکر و تتبع شخصی عاجزانهی ما است، که از مطالعه فن حاصل شده است. هر ملت را تعصب و حرص ملتیشان اظهار و اشهار نموده است. پس اگر ما شأن و شرف اجداد ملت خود را، به قوت فن به ثابت ساختن کوشش ورزیده باشیم، چه بحث دارد؟» (طرزی، ۱۳۸۷: ۶۲۰).
در همین قسمت از نوشتهاش نیز دیدگاههای جزمگرایانه و مطلقگرا دیده میشود، آنجا که مینویسد: «پس اگر ما شان و شرف اجداد ملت خود را، به قوت فن به ثابت ساختن کوشش ورزیده باشیم، چه بحث دارد؟» اینجا نشاندهنده تأکید او بر باورش و همچنان تأکید او بر درستی باورش که به اساس «قوت فن»، یعنی با استفاده از فنآوری و علم ثابت کرده باشیم، چه جای بحث دارد؟ در همین قسمت او خود از این که دیگران او را به «تعصب ملتی» متهم کنند، آگاه است و تفسیر از این متن چنین مینمایاند که او بر دیدگاه برتریجویانه خود نیز آگاه بوده است.
طرزی با زندگی در ترکیه با اندیشهها و مکتبهای سیاسی جدید حتما آشنا شده بود و از ظهور و اوج گرفتن فاشیسم در ایتالیا و آلمان نیز باخبر بوده است. و اینکه بعدها چنان علاقهمندی در منطقه و کشور به فاشیسم و هیتلر اوج گرفت که در کشور همسایه (ایران) هیتلر را مسلمان و لشکر او را لشکر اسلام میدانستند، هنوز در یادها است. پس، از این امر، تأثیر و اندیشه طرزی نیز سود برده است.
در مقاله دیگر او خود بیان میکند: «در عموم دفاتر و محاکم رسمی دولتی زبان فارسی از آغاز تأسیس و تشکیل یافتن حکومت مستقله افغانیه به درجهی راکز و راسخ گردیده، که تبدیل و تحویل آن خیلی مشکل است. زبان دربار و خاندان جلیلالشان سلطنت، خواه در وقت حکومت سدوزائی درانی و خواه در حکومت محمدزایی درانی فارسی بوده و است.
بنابر این، هیچکس حکم داده نمیتواند، که زبان رسمی دولتی ما دفعتا به زبان افغانی تبدیل یابد. یک محذور دیگری هم است و آن این است که زبان فارسی، نسبت به زبان افغانی یک عمومیت و اهمیت بیشتری دارد. مثلا زبان افغانی منحصر به محصور به خاک پاک افغانستان و همین چند میلیون ملت افغان است. حالان که زبان فارسی، غیر از آنکه زبان عمومی تمام مملکت دولت همسایهی ما ایران میباشد، کذلک، در تمام ممالک ماوراءالنهر و ممالک هندوستان حتا در ممالک عثمانی نیز معروف و متداول است و از اجزای همهی زبانهای اسلامیهی اهل شرق شمرده میشود. یک جزء مهم زبان ترکی عثمانی و ترکی ماوراءالنهر و اردوی هندی را زبان فارسی تشکیل میدهد، که به این سببها، اگر زبان رسمی دولتی افغانستان زبان فارسی باشد، غیر از آن که ضرری بر آن مرتبه نشود، از فایدههای سیاسی هم خالی نیست.» (همان، ۶۲۸)
با همهی این نوشتههایش که گاه ضد یک دیگرند و در تناقض با دیدگاهش، او در مقالهای دیگری مینویسد: «در سال اول سراجالاخبار افغانیه، یک مقالهای نوشته، ثابت کرده بودیم، که زبان افغانی اجداد زبانهاست. قارئین کرام ما آن مقالهی مخصوصه ما را، باز یک بار از نظر بگذرانند، تا بدانند که زبان اصلی ملتی افغانی ما، تا چه درجه، یک زبان بااهمیت و طبیعی و قدیم یک زبانی است. با این هم، زبان افغانی، از ادبیات و حکمیات هم خالی نیست و هم ادبیات بسیار شیرین و حکمیات خیلی نمکینی دارد که انشاءالله سراجالاخبار افغانیه، همیشه بعضی پارچههای رنگین ادبیات و حکمیات زبان اصلی ملتی خود را، درج صحائف افتخار خود خواهد نمود.» (همان، ۶۳۰)
از اینجا میتوان دانست که طرزی بهصورت آگاهانه دنبال این دیدگاه برتریجویانه خود بوده است که زبان افغانی اجداد زبانهاست! چون در بالا وقتی از عمومیت و فراگیر بودن زبان فارسی میگوید، یادی از خصوصیات زبان افغانی نمیکند و همچنان در نوشته سال اول خود، بویی از برتریجویی و تأکید و اجبار نیست، اما در نوشته آخر خود دوباره تأکید میکند که کسی به اینکه شک دارد اجداد زبانها، زبان افغانی است، به نوشته ایشان در سال اول سراجالاخبار مراجعه کند. درحالیکه در آن نوشته در حد یک دیدگاه او باور خود را نوشته و حتا تأکید نکرده که این دیدگاه و نظر میتواند درست باشد یا نادرست؛ اما دوباره به آن مقاله ارجاع میدهد و تأکید میکند و به باور خودش به اثبات رسیده که زبان افغانی اجداد زبانهاست و همچنان این زبان «زبان با اهمیت و طبیعی و قدیم یک زبانی است.» اما طرزی هیچگاهی بیان نمیکند که زبان افغانی چه ویژگیهایی دارد؟ منظور او از زبان افغانی کدام زبان است؟ و آیا خودش به این زبان توانایی سخن گفتن و نوشتن و خواندن را دارد؟
در مناطق شمال کشور و کابل و از قوم پشتون بهنام اوغان یاد میشود، که منظور همان واژه افغان نوشتاری است. و امروزه دیگر این کاملا روشن و هویدا است که افغان و اوغان و پشتون و پتان مترادف همدیگر هستند (باری جهانی، صفحه فیس بوک شخصی) و تفاوتی میان این واژهها برای بیان اینکه منظور قوم افغان و زبان افغانی نیز همان زبان پشتو است، نیست. طرزی شاید در زمانی که این نوشتهها را مینوشت به پیامدهای طولانی این دیدگاهها نظری نداشته است، اما امروزه شهروندان کشور دچار بحرانی بهنام زبان و قوم نیز هستند که خیلی برجسته شده است. طرزی با آنکه دیدگاههایش در خصوص زبان، فاشیستی و برتریجویانه است، اما این دیدگاه را به جز از شرح واژه افغان و افغانی که نیاز نبوده است، در بقیه موارد روشن بیان میکند. در تمامی نوشتههای طرزی وقتی درباره زبان فارسی مینویسد، منظورش همان زبان فارسی است که امروز اغلب «افغان»ها به کسانی که خودشان را فارسیزبان بگویند انگ جاسوس ایران بودن میزنند. همچنان پیروان این داعیه کسانی را که ملت خودشان را افغان نمیدانند، مهاجر میدانند. درحالیکه محمود طرزی از قوم افغان و زبان افغانی یاد میکند که میتوان آن را قوم پشتون و زبان پشتو در زمانهی کنونی گفت که طرزی دنبال آن است که هویت ملتی و کشوری شود. برای این که زبان پشتو/ افغانی جایگزین زبان فارسی شود، نیاز است که برای آن تاریخ ساخته شود و شاعرانی و نویسندگانی دست و پا شود و شخصیتهای تاریخی و حماسی خلق شود که سرانجام آن «پته خزانه» و «نازو انا» و «ملالی میوند» میشود که به قول داکتر صادق فطرت ناشناس در کتاب ناشناس ناشناس نیست، همه جعل و ساختگی هستند: «پته خزانه جعل محض است. تکرار میکنم: جعل محض…»، همچنان، سیاسنگ میپرسد در پیرامون نازوانا و ملالی، همانی که میگویند سروده بود: «که په میوند کی شهید نشوی – خدایژو لالیه بیننگی ته دی ساتینه» چه میگویید؟
فطرت: ناز وانا و ملالی میوند وجود خارجی ندارند. هردو زادهی ذهن شخصیتپرداز و اسطورهسازِ افراد و حلقات معینی هستند. با افسانههای واهی نمیتوان شخصیت ساخت. (سیاهسنگ، ۱۳۹۸: ۱۶۲) اما این جعلیات و کتابسازی برای تاریخ و به قول طرزی «شأن زبان افغانی» نیاز بوده است. از آنجایی که هیچ نوشتهای از طرزی به زبان پشتو/ افغانی وجود ندارد نمیتوان گفت که او میتوانست به زبان افغانی بنویسد ورنه با آن میل ملیگرایانه، البته به باور خودش و علاقه به اجداد زبانها (زبان افغانی) قطعا مینوشت و به معرفی آثار این زبان که به باورش «زبان افغانی، از ادبیات و حکمیات هم خالی نیست و هم ادبیات بسیار شیرین و حکمیات خیلی نمکینی دارد…» چیزی را معرفی میکرد. من فکر میکنم این یک پروژه بود که هنوز هم ادامه دارد و بعد از طرزی، آقای عبدالحی حبیبی که از مدافعان سرسخت و همچنان از جعال پته خزانه بود، ادامه یافت.
پروژهای را که طرزی آغاز کرد، هنوز ادامه دارد و در دوران سلطنت محمد ظاهر شاه، رسما نام زبان فارسی را بهنام دری در قانون اساسی تغییر دادند تا امروز نشان بدهند که فارسیزبانان ارتباطی به همزبانانشان در ایران و تاجیکستان و اوزبیکستان و بقیه جاهایی که زبان فارسی در آن تکلم میشود ندارند، همانندی که در اتحاد جماهیر شوروی سابق نام این زبان را تاجیکی گذاشتند و خط آن را به سریلیک تغییر دادند تا پیوند زبانی میان بقیه پارسیزبانان و پارسیزبانان تاجیک قطع شود.
در جهان امروز هر دولتی نشانههای مشخص خودش را دارد که با آن نشانهها دولت و شهروندانش از دیگر دولتها فرق میشوند، مانند گذرنامه و شناسنامه، پرچم و… . در جریان شناسنامههای جدید در مجلس نمایندگان آنانی که دنباله اندیشه هویت افغانی بر همگان هستند، دنبال تحمیل این هویت، افغان، بر تمامی شهروندان کشور بودند و هستند که خود بحرانآفرین شد و تا کنون سرنوشت شناسنامهها، که عدهای با تفکر تمامیتخواهانه و برتری قومی، دنبال افغانسازی همه هستند، بر آن پافشاری دارند، اما از طرفی بقیه اقوام مخالف این دیدگاه یا تحمیل هویت یک قوم بر تمامی شهروندان کشور هستند که به باور من ریشه این ماجرا برمیگردد به جریان دولت ملتسازیهای آخر که متأسفانه در افغانستان هنوز هویت ملی و حتا خود ملتشدن شهروندان کشور شکل نگرفته است. به گونه مثال در کشور پاکستان محمدعلی جناح را همه شهروندان کشورشان بهعنوان مؤسس و پایهگذار پاکستان میشناسند و هر دولتی که در پاکستان بیاید، پرچم و بانکنوتها و تصویر جناح در بانکنوت و همچنان سرود ملیشان که به زبان فارسی است، تغییر نمیکند، یا در هندوستان ماهاتما گاندی بهعنوان مؤسس هندوستان مستقل مورد احترام همه شهروندان آن کشور است، همین گونه جورج واشنگتن در امریکا، ولی در افغانستان هر دولتی که به وجود آمده است نشانههای دولتی تغییر کرده است. این خود نشاندهنده نبود ملت واحد و پذیرش شخصیت ملی بوده است، یعنی تا حالا تمامی شهروندان کشور خودشان را در بانکنوت و پرچم و سرود ملی، نمیبینند و حتا خود قوم پشتون در میان خودشان بر این توافق ندارند، چون دولتهای افغانی یا پشتونی ما نیز در هر تحول پرچم و بانکنوت و شکل آن را تغییر دادهاند. اینکه بحث ملتسازی چیست مورد نظر ما در این مقاله نیست، اما یکی از علتهای آن تحمیل دیدگاه یک قشر خاص بر دیگران تا حال بوده است، در گذشته با زور و اجبار و بدون در نظر داشتن رأی مردم، و در دوره جدید (بعد از سال ۱۳۸۰ هجری خورشیدی) با سوءاستفاده و همچنان ترفندهای گونهگون در قانون اساسی سرود ملی را به زبان پشتو که زبان بخشی از مردمان کشور است، گنجانیدند و آنانی که دنبال هویتسازی بودند نتوانستند در لویهجرگه قانون اساسی، عکس شخصیتی را پیش کنند که تمامی اقوام ساکن در محدوده جغرافیای افغانستان آن را قبول کند. تمامی این پدیدهها به باور من در کنار عوامل دیگر میتواند یک مانیفست غیررسمی داشته باشد که همان نوشتههای محمود طرزی برای دولت و ملتسازی یکسان و قالبی و اجباری است. یعنی آنانی که دنبال افغانسازی و تحمیل نام یک قوم، افغان، بر دیگران هستند، این ذهنیت و دیدگاه را دارند که چون نام این کشور افغانستان گذاشته شده است، باید تمامی موارد هویتی دیگر نیز برگرفته از این واژه باشد، اما در دورههای پنج ساله آخر مجلس نمایندگان کشور شاهد عدم توافق نظر تمامی نمایندگان مجلس درباره درج نام افغان بهعنوان هویت ملی، هستیم.
محمود طرزی، همان طوری که در بالا یادآوری کردیم، خدماتی را در بخشهای مختلف کشورداری انجام داده است که از آن نمیتوان چشمپوشی کرد، ولی دادن این تز که زبان افغانی اجداد زبانهاست و ما باید این زبان را رشد بدهیم و زبان اصلی و رسمی کشور بسازیم، باعث کشمکشهای بیشتر شده است. همانندی که امروز هر آن پدیده دولتی را ربط بدهیم به دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن مورد توجه وضع موجود است و خواهان دارد و شیک، در آن زمان هم خواسته یا ناخواسته ناسیونالیسمی که ریشه در فاشیسم داشت، مد بود و شیک بود که گفته شود یک پیشوا باشد، یک زبان باشد و یک ملت و یک قوم یعنی قوم افغان، حالا این که باید بهصورت تدریجی و با در نظر گرفتن حقوق تمامی هویتهای قومی در نظر گرفته میشد و همه با آن توافق میداشتند و خودشان را در آن هویت بهصورت طبیعی میدیدند، نه اینکه تحمیل شود و بعد مثل سرود ملی نامی از اقوام کشور هم برده شود که مثلا نشان داده شود که خوب ملی است، که پروژه ناکام و بار بار آزمودهشده است و نتیجه مثبت نداده است. ما را به ملتشدن نزدیک که نکرده هیچ، خیلی هم دور ساخته است و باعث شقاق و نفاق بیشتری میان شهروندان کشور شده است.
طرزی شاید آنچه را امروز بر سر شهروندان کشور آمده، فکر نمیکرد، و آن زمان که آن مقالهها و دیدگاههای برتری قومی را از سراجالاخبار که مهمترین و بااعتبارترین رسانه کشوری بود، در نظر نداشت اما شهروندان کشور و حتا خود افغانان/ پشتونها امروز این میراث شوم و بد را میبینند که چگونه باعث عقبمانی ما شده است که حتا قانون تحصیلات عالی نیز بهخاطر به کار بردن یک واژه (دانشگاه) سالهاست که تصویب نشده است و جنجال روی آن هنوز در مجلس نمایندگان ادامه دارد.
ما میتوانیم اینگونه نتیجهگیری کنیم که در کنار کارهای مفید طرزی در بخشهای روزنامهنگاری، رواج داستاننویسی مدرن با ترجمه آثار بعضی از نویسندگان فرانسوی و بعد ادامه داستانهای پاورقی توسط روزنامهنگاران آن زمان بهصورت تفننی باعث رشد ادبیات داستانی شد. در بخش زنان فعالیتهایی صورت گرفت و دخترش، همسر شاه امانالله، سراجالنسوان را تأسیس کرد و همچنان افکار طرزی بود که دانشجویان پسر و دختر را به کشورهای خارجی برای تحصیلات عالی فرستادند، اما جامعه عقبمانده و غرق در جهل جای اینکه بعد طرزی بر اندیشههای انسانی او و رشد فرهنگ و آموزش و پرورش تأکید کنند، بر طبل توخالی افغانسازی و زبان افغانی/ پشتو کوبیدند و هنوز این دعوای باطل ادامه دارد. استاد واصف باختری در رثای زندهیاد طاهر بدخشی نوشتهای دارد که جملهای از آن را نقل میکنم: «ازو نان آگاهی قرض گرفتیم و هم دشنامش دادیم.» این جمله درباره طرزی بسیار صدق میکند که با استفاده از زبان پارسی نوشت و گفت و اندیشههایش را در کشور پخش کرد، اما به همین زبان خیانت کرد و از طریق این زبان برای افغانسازی و زبان افغانی و ترویج آن نوشت. دوست داشت این زبان افغانی بر همه تحمیل شود و جای زبان پارسی، زبان افغانی روزی زبان ملی و کشوری شود، که نشد.
اطلاعات روز·۳ جوزا ۱۴۰۰
منوچهر فرادیس
·