من بر خلاف معامله گرامی به نامِ بزرگانِ حزب، پلنوم هجده را یک کودتای درون حزبی و اقتدار گرایی می دانم. شکی نیست که در پی انجام اقدامات ملموس و بارور و رهبری مدبرانه، میزان محبوبیت شادروان کارمل صاحب در حال رشد بی سابقه بود.
این میزان در سطحی رسید که سبب بروز حسادت های درون حزبی و دولتی گردید. اصل مخالفت ها علیه رفیق کارمل پس از چند اشتباه کوچک شکل گرفتند.
این که کمیته ی محترم مرکزی حزب در آن زمان متوجه آن ها بود یا خیر؟ من نه میدانم. اما هم بر اساس تجارب و هم بر مبنای تحلیل های مقرون به حقیقت چند عامل زیر سبب آن کودتا شد:
اول_ ایجاد ساختار های مدنی و نظامی و اداری و تشکیلاتی خلاف عرف و انتظار درون قبیله وی حاکم در جامعه که اقتدار یک تبار خاص را زیر سوال می برد و نماینده گان آن ها در حزب حضور تعین کننده داشتند.
دوم_ استقبال بی پیشینه و غیر قابل پیش بینی از حضور رفیق کارمل در امنیت ملی که سبب بروز حساسیت های مخفی تباری شد نه سیاسی. پیش گام این حساسیت ها آقای شادروان سلیمان لایق و رفیق نوراحمد نور بودند.
سال پار وقتی یک روایت من از نقش ویران گری رفیق لایق در حزب را یکی از اعضای محترم کمیته مرکزی و مقام محترم برجسته ی آن زمان خوانده بودند، در تلفن مستقیم به من فرمودند: (… رفیق عثمان می دانم که تو معلومات های زیادی داری اما نقش بشیر لایق برادر رفیق لایق در ابزار توطئه قرار گرفتن دکتر صاحب نجیب بسیار تعین کننده بود… تو آن قدر معلوماتی نه داری که قضاوت کنی …).
خدمت شان عرض کردم، بنده راوی آن چیزی هستم که احساس کرده و آگاهی دارم و خوب است که شما هم با نام بردن رفیق بشیر لایق که من نه می شناسم شان، معلومات من را کامل کردید.
سوم_ مبارزه ی پنهانی گروه خاص زیر نظر و رهبری رفیق سلیمان لایق برای باز پس گیری قدرت از دست رفته ی تباری شان در داخل حزب و نظام.
هر چند چند روز پس از دیدار رفیق کارمل، رفیق نجیب هم در همان تالار ریاست اداری امنیت صحبت مهمی داشتند و با عصبیت صریح گفتند : ( … بعضی رفقا می آین و مه ره چنان تعریف و توصیف تمجید می کنن که خودم می شرمم و مره سزاوار کدام و کدام مقام می دانن… چی هدف دارین…؟) نقطه ی جالب توجه در آن صحبت خودمانی جدی و صریح آن بود که شادروان دکتر صاحب نجیب گفتند: (… یکی از او رفقا همی لحظه پیش روی مه شیشته…) با این گفتار فضای تالار دگرگون شده و بر حسب تصادف صدای نیمه مهیبی بر آهن پوش بام تالار را لرزاند که وسواس آور و سبب تکان خورد حاضران گردید و رفیق نجیب تکانی نه خورده با طعنه ی معنا داری همه را به خویشتن داری دعوت کردند…). برداشت های پسا جلسه آن بود که حرف های رفیق نجیب در مورد آن شخص یک پروفلکتیک و یک مانور امنیتی بود به هر دلیلی که خود شانمی دانستند…).
اما رویکرد های بعدی نشان داد که آن سخنان چندان عادی هم نه بودند. من در حیرت ام که چرا تا امروز کسی از هر دو جلسه یاد نه کرد؟ انکار کرده که نه می توانند.چهارم_ راه اندازی کانکور شناخت حزب که نه می دانم سراسری بود یا طرح منحصر به فرد شادروان رفیق حشمت کیانی رئیس صاحب با غرور ریاست عمومی امنیت آن زمان.کانکور شامل یک صدوپنجاه پرسش و سه بخش بود. هر بخش پنجاه پرسش داشت و برنده ها مرحله به مرحله پیش می رفتند تا به نهایت آزمون سراسری امنیت ملی برسند. خوش بختانه که حقیر توانستم تا مرحله ی نهایی برسم. اما یک باره اعلام نتایج تا امروز صورت نه گرفت و حتا جست و جو های غیر محسوس از پیدا کردن و جمع آوری سوالات در سطح خدمات و اطلاعات دولتی راه افتاد. و من دلیل بر کناری آن زمان رفیق کیانی را همان کانکور می دانم.
ماجرا تنها برگزاری همان آزمون نه بل فراتر از آن بود. امنیت ملی کانون شک و حدس و پروپاکند است. هم زمان با پخش اولین بخش پرسش ها شایعه ی همه گیر پخش شد که گویا آن آزمون برای کیش شخصیت پرستی و شخصیت سازی کارمل صاحب است. رفقای آن زمان در امنیت ملی کامیاب یا رد شده اما به صورت قطع شامل آن آزمون ها بوده اند. تبلیغات کیش شخصیتی علیه کارمل صاحب چنان شدید شد که هر عضو بی اراده ی حزب را تحت تأثیر قرار می داد
.چهارم_ رشد منطقی اقتدار گرایی ملی با ایجاد مفرزه های نظامی در سراسر کشور از نیرو هایی که تا آن زمان کوچک ترین حقوق شان را هم نه داشتند
.پنجم_ نمایش قدرت محترم عبدالرشید دوستم مارشال صاحب فعلِی در داخل ارگ و به حضور رفیق کارمل عزیز و بعد ها به حضورِ رفیق نجیب همزمان با رشد و ارتقای سرنوشت ساز ِ دوستم که تا امروز ادامه دارد. ( … من چند سال قبل مقاله گونه یی در چند بخش زیر نام دوستم هراسی در سایت محترم چنگیز خان به واکاوی مفصل در این مورد نگاشته ام… چون در همکاران گرامی مطبوعاتی و نشراتی آنزمان هیچ کسی به اندازه ی من با ایشان شناخت و رابطه ی تنگاتنگ نه داشت بعد ها می خوانید…).
مارشالدوستم رامثل مارشال فهیم تدریجیمی کُشند ،پس مارشال باید بسیار محتاط با شد.
ششم_ افشا نه شدن حقایق پشت پرده ی کودتای هجده ی حزب تا امروز و حل نه شدن پرسش های چرایی موقف گیری های مثبت و منفی اعضای محترم رهبری در آن زمان.برخی ها مانند رفیق مزدک از آن سود بردند که معاون حزب یا شادروان یعقوبی صاحب که وزیر امنیت شدند و تعداد اندک دیگر. اما هیچ کدام نفر اول تصمیم گیرنده نه شدند. از رفیق کشتمند تا یک عضو محترم عادی کمیته مرکزی که برای بر کناری محبوب ترین رهبر شان در سمت طوفان قرار گرفتند، هیچ اجباری دلیل آن ظلمت باری شده نه می تواند .شما در قسمت های بعدی می خوانید که یک تعداد از این رفقای محترم چیگونه دوران خفت را گذشتاندند که بعد ها من شاهد عینی بوده ام. رفیق فرید، رفیق کاویانی، رفیق وکیل که ایشان من را نه می شناسند و من دیدم که رفیق وکیل چیگونه افتاده و با عذر به شاد روان دکتر عبدالرحمان سخن میگفتند، رفیق علومی و بسیار دیگر اعم از نظامی و ملکی.
البته کسانی که من به چشم سر شاهد و به گوش دل و جان شنوای آن همه رقت باری ها بودم.
هفتم_ موجودیت طرح قبلی برای انجام چنان یک کودتا. من باید یک دوره ی آموزش نظامی در بخش حمل و نقل نظامی را می گذشتاندم. به آکادمی تخنیک اردو در پل چرخی معرفی شدم. هم صنف های زیادی از سایر بخش های اردو داشتم. با محترم رفیق امین الله ( جنرال صاحب فعلی ) و محترم دگرمن سیدرحمان خان نعیمی و چند تایی دیگر از دوستان و رفقای محترم نزدیک تر بودم. رئیس جمهور هم که باشی وقتی در چوکی متعلمی نشستی شوخی شاگردی مکتب و فاکولته را می گیری. سه روز قبل از کودتای هجده من و محترم امین الله ( روایت بود که ایشان خواهر یا برادر زاده و یا از نزدیکان جنرال صاحب صدیق ذهین معاون محترم تکنیکی وزارت دفاع بودند…) زمانی که می خواستیم طرف شهر بیاییم، از. طریق نردبان یک موتر سرویسی که از جلال آباد آمده بود به بام سرویس بلند شدیم … دیدیم در بام بوجی های ماهی فراوان اند.
چند تا از آن ها را هم گرفتیم اما غلط کردیم بی اجازه گرفتیم. در مسیر راه بودیم که امین الله خان گفتند بیا داخل موتر برویم. با دست در بام موتر کوبیدیم و راننده ی محترم ایستاد کردند و ما ماهی دزد ها داخل رفتیم. یکی از هم دوره های ما که نام شان را نه می دانم همراه امین الله خان بسیار صمیمی و خودمانی صحبت کردند. لهجه ی کلام شان نشان می داد که اهل کابل هستند. در جریان بحث ها محترم امین الله خان خطاب به آن دوست محترم شان با لحن شوخی گفتند: ( … نه گفته بودمت که قدرته از پیش تان می گیریم اینه کم مانده که ما عوض شما قدرته بگیریم باز شما می فامین و رهبر تان … و خندیده ادامه دادند که شوخی کدم ولی راستی رفیق نجیب عوض رفیق کارمل تعین شده. کل گپ خلاص اس صبح دگه صبح اعلان می شه. آن دوست شان گفتند … رفاقتی که ما و تو داریم به سیاست مربوط نیس و خنده کنان با شوخی گفتند که شما اوغانا ما ره آرام نه می مانین…). آن جا بحث کاملن شخصی و خودمانی و بی ریا بود، اما برای من نه.
من فکر کردم کار هایی در جریان است. به شهر رسیدیم و هر کس هر طرفی رفتیم و فرموده ی امین الله خان درست بود. من در داخل فرقهی هم احساس کردم که تحولی در پیش است. سه روز پس از آن گفتار رفیق امین الله خان بود که کودتای هجده ی حزب راه اندازی و نتیجه را اعلام کردند. بعد ها رفیق جنرال صاحب امین الله را در یک جلسه ی رسمی دیدم. کسی در گوش من گفت: (… جنرال صایب موتر ماهی آمده اگه به دُزی کدن ماهی میری وختش اس هههه…). در وزارت دفاع بودم سرم را بلند کردم که رفیق امین الله آن هم با رتبه ی جنرال. چون بسیار سال ها نه دیده بودیم بسیار خوش حال شده و یک دیگر را در آغوش گرفتیم. هر جا باشند آرامی و سر حالی بودن خود شان و فامیل محترم شان را آرزو دارم .هشتم_ اگر رهبری جناح پرچم خبر نه داشتند و یا در عمل انجام شده قرار گرفتند، اما معلوم شد که نشانی از مقاومتی به جا نه گذاشتند و حتا از فردای کودتا تا امروز کسی سخن بر زبان نه آورد. گویی اذهان منجمد و زبان ها مهر و موم اند تا اصل ماجرا را تعریف نه کنند.
ازرفیق یاسین صادقی بپرسیدکه در دفع کودتای۱۸برای دفاع از رهبرت چی کردی؟که شنیده بودم شما خود راپسر خوانده یرفیق کارمل میگفتند وشما رئیس عمومی امور سیاسی اردو بودید.
نهم_ قدر مسلم و روشن بدون تبعیض که ما اکثریت پرچمی های محافظه کار و ترسو صحبت در آن مورد را توجیه وحدت سیاسی خلق و پرچم و بهانه ی وحدت ملی کشوری می کنیم آن گونه نیست، تمام جناح خلقی حزب و تمام برادران و رفقای پشتون تبار حزب و دولت به صورت عمومی از وقوع یک چنان روی داد آگاهی داشتند.
دهم_ جمعی از پرچمی های معامله گر هم در سرنگونی کاروانی که قصد جان ساربان آن را داشتند هم آوا شدند. دهم- بهترین فرزندان حزب از رفیق بریالی تا زنده یاد عزیز مجیدزاده پیش چشمان عالیجنابانِ همرکابِ شادروان دکتر نجیب به زندان فرستاده شدند و ایشان خمی به ابرو نیاوردند.
یازدم _ خواهی نه خواهی و بگویی یا نه گویی محافظه کار باشی یا تندبادی از تعصب و یا نسیم روح پرور پگاهی. هر کسی هستی بدان که حاکمیت تباری و ادامه ی سلسله ی آن یک اصل غیر قابل تغیر در افغانستان است که مرز سیاست و هدف مشترک سیاسی و مکتب سیاسی را عبور می کند از روی شانه های میلیونی هم چو من و تو میگذرد تا به اقتدار تبار قبیله بیفزاید.حالا این موارد چی سندی کار دارد که از من می خواهید؟ همه چیز اظهر من الشمس است. رهبر را کنار زدند و به کنج انزوا فرستادند و در اسف باری زنده گی کردند و جان به جان آفرین سپردند. ندامت نه دانم کاری های همه آنانی که دست رد به رهبر خود زدند حالا چی دردی را دوا خواهد کرد؟ ما چنان در حلقوم اژده های انسان خور فرو رفته ایم که هرگز توان برگشت نه داریم و نوحه خوانی های ما نوش دارویی پس از مرگ سهراب است
.رفقای معامله گرِ گویارهبری واعضای گرانسنگ حزب عزیز من:
در بخش های بعدی نظارت ISI پاکستان بر من و شما را می خوانید که بدانید در امان نیستید و من در یک تصادف همه این ها را دانستم.من مجبور شدم یک هزار جلد رساله ی زنده گی نامه ی محترم رفیق دوستم مارشال فعلی را به خاطر نشر گوشه یی از عکس نیم رخ رفیق سیداکرام پیگیر آتش بزنم. چون اجنت پاکستان آن را مردود شمرد و در جوزجان به جنرال صاحب دوستم توضیح غلط داده بود که من نه بودم. و رفیق دوستم با محبت از من خواستند تا آن ها را از بین ببرم و رحیم برادرم در هتل مزار همه را آتش زد. یک جلد آن نزد رفیق فقیر پهلوان بود که نه می دانم نزد شان است یا نه. مناسبات حسنه و بسیار نزدیک من سبب شد که رفیق دوستم برای من چیزی نه گویند. حالا اگر من و رفیق پیگیر مقابل هم شویم یک دیگر را نهمی شناسیم. آشنایی غیابی من با پیگیر صاحب مولودی از نام آشنایی سراسری شان در حزب است. اما از ذره بین سازمان های جاسوسی در امان نیستیم…
ادامه دارد…