داستان ؛ شبهای سیاه گناه : رویا عثمان انصاف

داستان کوتاه:

وقتی شوهر گل مکی وفات کرد، گل مکی تقریبا سی و پنج سال داشت. نظر به کلتور و عنعنات این مردم، گل مکی باید خانم زن برادر شوهرش می شد. اما در اینجا اینطور نشد. گل مکی یک ایور داشت که  او هفت اولاد و یک زن بسیار شلیته داشت و خودش نیز علاقه و رغبتی چندانی به  ازدواج با زنی دیگر و یا  گل مکی که دارای چهار فرزند بود را  نداشت. پسر بزرگ گل مکی، شیرباز نزده سال داشت که کاکا و پدرکلانش او را برای کار و غریبی به عربستان سعودی فرستادند.

از پشت شیر باز، گل مکی یک دختر نیمچه جوان داشت. بعدش یک پسر دوازده ساله و بعدا دختر چهار ساله و آخری اش بود. از همین جا داستان گل مکی آغاز می شود. گل مکی زنیست که خواندن و نوشتن را تا حدی بلد است. اخراجات و ضروریات این خانواده توسط شیرباز که در یک هوتل در سعودی کار می کند، کاملا برآورده می شود. یعنی هیچ نوع مشکل اقتصادی ندارند. اما زن از تنهایی رنج می برد و آرزو دارد به زودی به شوهرش بدهند.  وقتی زن ایورش را می بيند که از خود شوهر دارد و خشویش از خود  و اینکه زن ایورش گاه ناگاه خودش را آراسته می سازد، گل مکی را می سوزاند و بخیلی اش را می افزاید. ولی نظر به اینکه برای بسیاری از اقوام ازدواج دوباره ی بیوه ی شان خارج از خانواده عیب پنداشته می شود و از جانب دیگر داشتن رابطه ی نامشروع در اسلام  نیز منع است، بنا در صورتی برقرار کردن و آشکار شدن چنین رابطه ی، سنگسار شدن زن و مرد لازمی می شود. لذا بالای زخم گل مکی نمک پاشیده شده و گل مکی همه راههای امید به شوهر کردن را بسته می بیند. 

خوب واضح است که ما مسلمانیم و می دانیم که دین مقدس اسلام اختیار و حق ازدواج زن بیوه و یا زن طلاق شده را بخودش داده است و اگر زن خواهش ازدواج دوباره داشته باشد، احدی حق ندارد او را از این خواسته اش باز دارد و منع کند. اما بدبختانه در کشور ما که داد از مسلمانی و جهاد علیه کفر ورزیدن می زنند، مردم بیشتر از دین اسلام از سنن و رسوم پدرشان پیروی می کنند.  که این سبب سیاه رو شدن خودشان به آخرت و بدنام شدن نام اسلام بواسطه این مردمان جاهل در جهان می شود‌. و همچنان امتناع ورزیدن از اوامر خداوند در بسیاری مواردی چون منع زن و دختر از فرا گرفتن دانش و تحصیل، ازدواج های زیر سن و اطفال،  نکاح های اجباری و بد گرفتن و بد دادن و امثال اینها موضوعاتی خیلی ساده و پبش پا افتاده بنظرشان می رسد.

بهرحال  آهسته، آهسته گل مکی قرار و آرام شب هایش را از دست می دهد و شیطان لعین از این وضعیت او استفاده کرده و در گوش هایش وز وز می کند. گل مکی با پیروی از شیطان و مجبوریت  های فطری و جسمانی که دارد، چشم به پسر دوازده ساله اش که هنوز طفل است، می دوزد. از همین جاست که آموزش شرم ناک، هیبتناک و مردود عشق ورزیدن به مادر را به پسرش آغاز می کند. اکثرا شنیده یا دیده شده که بیشتر سوء استفاده‌کنندگان، که  کودکی را قربانی امیال پست و رزیل شان می سازند، مردان اند و اکثرا این گناه ها از آشنایان طفل  چون برادر، پدر، کا‌کا، ماما، پسرکاکا و بعضی دوستان خانوادگی، همسایگان و نگهدار طفل سر میزند. اما اینجا قضیه بدتر از آنچه فکر می کردید است.  فکر نکنم گاهی شاهد بوده باشید که یک مادر که خود نگهدار و مسول حفاظت از طفل است و کودک در بطن و آغوش او سالها پرورش میابد، چنین عمل قبیح را با اولاد خود انجام بدهد.  سه سال به همین منوال می گذرد. بزودی به شیرباز نیز زن می گیرند و او صاحب زن و اولاد می شود و دختر بزرگ گل مکی را نیز به شوهر می‌دهند و او نیز پسری زیبایی به دنیا می آورد. یعنی گل مکی صاحب نواسه ها می شود، اما هنوز چهل سال دارد و رشید پسر قربانی شده اش هم هفده سال دارد و کاملا تحت کنترول خواهشات نفسانی مادرش قرار گرفته است و از اینکه سن دوازده سالگی تا هفده سالگی برای اطفال زمانیست که هر نوع طفل تحت تاثیر شهوت و غریزه هایش قرار می گیرد و راه غلط و صحیح را درست تفکیک نمی تواند، مادر رشید از همین نادانی و کم عقلی او استفاده کرده چنان او را به تدریج و با حوصله درس می دهد که طفل حتی موقع و فکر شکایت کردن و بد دانستن این رابطه را پیدا نمی کند. شبها در یک اتاق مادر و پسر می خوابند. هیچ نوع دیوار و مانع فزیکی و انسانی در بین شان قرار ندارد و زن بیغم و بدون کدام تشویشی از طفل  استفاده ی سو می کند. حتی از آندمی که رانده ی شیطان شده است، خودش معترف است که از نماز خواندن نیز دور مانده است و حدس میزند که گویی خداوند  از نماز و سجده ی او به دربار تبارک و تعالی اش بیزار است.

رشید هنوز شاگرد متعلم مکتب است و آخر های سال و چیزی به فراغتش نمانده است که پدرکلان و کاکایش می‌خواهند تا او را با دختر کاکایش که همسن اوست، نامزد بسازند. وقتی صحبت در این باره شروع می شود، گل مکی سخت مخالفت می کند و برآشفته می شود. گل مکی مانند کسیکه گویی قرار است شوهرش برایش  خیانت کند، رویه می کند و عصبی می شود. هیچکس حتی فکرش را نمی کند که در پس پرده چی سیاهی و تاریکی وحشتناکی نمایان می شود اگر پرده از میان برداشته شود.   تاریکی پس پرده زمین و زمان را سیاه می کند چشم ها کشیده و سرها بریده و خون ها  ریختانده می شود و از هر طرف به سر اجساد زن و پسرش سنگ و تف انداخته می شود تا مرگ شان باعث عبرت دیگران شود. همان روز وقتی پسر از مکتب می آید، گل مکی موضوع را با او در حالیکه سخت از این تصمیم خفه و مضطرب است با او در میان می گذارد.  رشید هم چون دیگر با مادرش عادت کرده است و  نمی تواند از گناه دامن اش را رها  کند به مادرش اطمینان می دهد که به  ازدواج با هیچ دختری آماده نخواهد شد و حرف هیچ کس را در این مورد نخواهد پذیرفت و چنین هم می کند. دو سال می گذرد و رشید نزده ساله می شود و هنوز هم رابطه ی مهلک و ناپاک شان که چندین سال را در بر گرفته است، ادامه دارد. من که نویسنده ی این داستان شرم آور و ننگین هستم یک روز در مسنجر خود پیامی از زنی دریافت کردم.

زن نوشته بود که می خواهد با کسی که در افغانستان نباشد و خارج از کشور زنده گی کند درد دل کند و گناهی را که می داند باعث کثیف شدن وجودش شده را اعتراف کند و طالب کمک است. من حتی حدس هم نمی زدم که چنین یک فاجعه ی پلید را می شنوم. از او خواستم برایم بنویسد و مشکل اش را بدون ترس بیان کند. زن خودش را، منطقه و حتی قوم اش را به من واضح ساخت. او عکس خود و نواسه اش را نیز به من فرستاد. زنی خوش خط و صورتی بود. به سن چهل و دو تا چهل و پنج ساله می نمود. لباس و خانه اش نشاندهی از آن داشت،  که زن در دهات زنده گی می کند. چادر سرش با عفت نشانش نمی داد‌. اصلا چادر پوشیدن توهین به چادر بود.  چهره ی با خط و خالش نور نداشت. او افزود که نمی داند چی قسم خودش را از این معضله بکشد و نجات بدهد. بعد از شنیدن داستانش او را با وجود گناه عظیم اش، اما بخاطر حصار های که اطرافش مسبب اصلی بودند، زیاد ملامت نکردم. درست است زن غلط بود، انتخابش گناه نابخشودنی بود، اما باز هم خداوند کریم و تواب، راهی را برای انسانها گذاشته است و آن راه، راه توبه است. به زن گفتم که جگرخون نباشد. خداوند تواب و رحیم است. توبه و استغفار کند ان شاالله پرودگار توبه پذیر و غفور است. مگر بدبختانه، آنوقت  چیزی  را که اصلا توقع اش را نداشتم، از زن شنیدم. زن گفت: “نه! من توبه نمی کنم. اصلا توبه نمی توانم‌. و نمی خواهم توبه کنم. من خوش هستم. مشکل من این نیست. من می دانم تو در آمریکا هستی و از قانون  آنجا خوب با خبری. من و پسرم می خواهیم از این کشور فرار کنیم. می خواهیم با هم به کشوری برویم که رابطه ی ما را احترام کنند. جایی برویم که ما تا آخر عمر و بدون ترس با هم باشیم و هیچ کسی مانع ما نشود. ” وقتی این الفاظ مردود زن را خواندم وجودم آتش گرفت. بسیار خجالت کشیدم. خجالت کشیدم چون من هم زنم. شرمنده شدم چون من هم مادرم. به زمین گور رفتم، چون من هم بیوه بوده ام. آیا بیوه شدن این قدر انسان را ذلیل می سازد، نمی دانستم؟ آیا شیطان لعین چی گفته باشد؟ شیطان هم بروی این زن تف انداخته و لعنت اش کرده باشد. آیا گناه این زن، تنها با اوست یا بالای خانواده و قومی نیز است که مانع ازدواج شرعی این زن شده بودند. آیا گناهی این زن و خانواده اش و هزاران هزار خانواده ی دیگر که بنام مسلمان یاد میشوند،  باعث نمی شود قهر و غضب خداوند بر سرزمین مسلمان  ما نازل شود؟ آیا ایمان به آخرت در وجود انسانها اینقدر هم نمانده که انسان از ایستاده شدن و سوال و جواب روز قیامت هراسی ندارد؟ 

آیا انسان هر کاری کند جواب ده نیست؟  با وجودیکه می خواستم زن را فحش و ناسزا بگویم اما خودم را کنترل کردم و به او گفتم که این نوع جنایتی که تو انجام دادی نه در کتاب کفر قابل قبول است و نه در کتاب مسلمان. نه در قانون شرق کار که کرده جایز است و نه در قانون غرب بدون جزا باقی خواهد ماند. چون او از طفل نا بالغ و زیر سن سو استفاده کرده است.  ونظر به قانون آمریکا و جهان سوء استفاده جنسی از کودکان‌که موجب آسیب‌هایی جسمی و روانی مثلی افسردگی، اختلال تنشزا پس از رویداد، اضطراب، ایجاد استعداد قربانی شدن‌ها  در بزرگسالی، جراحت‌های فزیکی و غیره در کودک می شود شدیدا منع قرار داده است و جزایی سنگینی به دنبال دارد. و سوء استفاده جنسی توسط یکی از اعضای خانوادهٔ کودک، زنای با محارم به‌شمار می‌آید و موجب آسیب‌های شدیدتر و پایدارتر در کودک و ترومای روانی می‌شود به ویژه در مورد سواستفادهٔ پدر و مادر سخت تاکید شده است چون طفل بیشتر نزد پدر و مادر است و باید مصونیت بیشتر در بین آنها احساس کند. 

زن با خواندن متن طویل که برایش نوشتم درجواب با چشم سفیدی به من نوشت: “نه! پسرم ضرور زیر سن بود اما حالا دیگر به خوشی و علاقمندی خود به ادامه ی این رابطه رغبت دارد.” و لینکی که در آن حکومت آمریکا بعضی از قضایا  که اصلا شباهتی به  قضیه ی این زن نداشت نشر کرده بود که قربانیان با چنین مشخصات  و مشکلات می‌توانند برای پناهنده گی به آن‌ کشور درخواست بدهند را به من فرستاد و گفت: ” پسرم تحقیق کرده ما می توانیم برای خود دوسیه بی اندازیم و از این کشور فرار کنیم. در حالیکه خیلی به غضب شده بودم و از خشونت میلرزیدم و میخواستم زن را خفه  کنم، برایش نوشتم. “تو دیگر خود یک شیطانی. خداوند هدایت ات کند ورنه غرقی‌. من از تو زن متنفر و بیزارم.” و دکمه ی بلاک را فشار دادم و زن خبیث را بلاک و پیام ها و عکس اش را حذف کردم. 

پایان داستان

سپتمبر ۹ سال ۲۰۲۱