بی نظمی در جنگل از کجا شد؟: رویا عثمان انصاف

از کتاب داستان آموزنده برای اطفال و نوجوانان 

جنگل زیبا و سرسبز در کنار سرک شاهراه قرار داشت که حیوانات رنگارنگ و گوناگون در این جنگل زندگی مي کردند. شیر بزرگ این جنگل بود و جنگل را کنترل می کرد. یکروز برای شیر کاری پیدا شد و شیر از جنگل برای مدتی بجای دور رفت.  به مجردی که شیر دور شد و همه حیوانات دل شان جمع شد، خیلی خوشحال شدند. آنها از آن همه قانون و مقرراتی که شیر در جنگل گذاشته بود به تنگ شده بودند. آن شب را همه جشن گرفتند و خوردند و نوشیدند و همه چیز را تیت و پراگنده ساختند و بخواب رفتند.  فردای آنروز همه تا دیر خوابیدند. چوچه های فیل مکتب و چوچه های گوره خر به نرفتند.   مرغابی ها هر وقتی می خواستند، پر می‌زدند و خود را به آب حوضچه می انداختند و آب را گل آلود و کثیف می ساختند و اینکه دیگران از آن آب می نوشیدند برای شان اهمیتی نداشت. فیل ها بخاطری ساعتیری درختان را از ریشه می کندند و با آن بازی می کردند و متوجه نبودند که به این شکل جنگل را از بین می‌برند. 

زرافه که گردن بلند داشت، برگهای بالای درخت‌های را  می خورد ، که بالای آن لانه پرنده ها بود و بار بار خانه ی پرنده ها را خراب می کرد و فرار می کرد.

روباهی مکار، با فریب  دادن حیوانات دیگر هر بار غذا های شانرا می خورد. 

شادی شوخ هم هر وقت می رفت بالای درخت کیله ،چند تا کیله می خورد و پوستش را در  راه می انداخت و باعث می شد حیوانات بیچاره در حال دویدن فرش زمین شوند. و شغالها دایم در جنگ و مناقشه با هم بودند و همدیگر خود را پرت و پوست می کردند. جنگل دیگر آن زیبایی و نظم خودش را از دست داده بود. هر طرف برگها، چوب، پوست و پوچاق و کثافات افتاده بود. سر و صدای جنگ شغالها چوچه ها و بزرگسالان را به استراحت و خواب نمی ماند. خرس سیاه  هم از دست بی نظمی دیوانه شد و زد پایه برق را خراب کرد.

خلاصه که جنگل سبز بکلی بی‌نظم شده بود.   بی انضباطی و بی قانونی تقریبا همه حیوانات جنگل را خسته ساخته بود و جنگل را دیگر جای زندگی نمانده بود. حیوانات فهمیدند که بخاطر زندگی خوب و آسایش دوباره باید مانند گذشته قانون و مقررات را مراعات کنند و نگذارند که هر کس هر چه دلش شد انجام بدهد. 

آنها فکر کردند که تا آمدن دوباره ی شیر باید يک حیوانی را بزرگ جنگل انتخاب کنند تا همه را کنترل کند‌. همه می خواستند که بزرگ جنگل شوند. شغال، گرگ، خرس، گوریلا، پلنگ و همه و همه خود را کاندید کردند. 

بنا قرعه کشی کردند و بعد از یکساعت نتيجه قرعه کشی اعلام شد. 

مار زرد راستگو، پلنگ قد بلند دانا و عقاب تیز بین و با انصاف برنده قرعه کشی شدند.

خر ها و شغال ها قرعه کشی را نپذیرفتند و دعوای شان بلند شد. آنها می خواستند دوباره قرعه کشی شود و یا اینکه یک خر و یک شغال هم بزرگ جنگل تعیین شوند. در همین جنجال بودند که صدای شر شر پای آمد، همه صدا را شناختند و چپ شدند. چون این صدا صدای پای شیر بود. وقتی حیوانات دیدند که شیر آمد خیلی خوشحال شدند بجز خرها و شغال ها. 

وقتی شیر آمد و اوضاع را دید خیلی بر آشفته شد. شادی پیر تمام داستان را از روزی که شیر رفته بود تا آن لحظه برای شیر قصه کرد. 

شیر دو باره به جایی خود بالای صخره ای بزرگ ایستاد و گفت: ” برای ما تجربه ای خوبی شد. بعد ازین وقتی جایی رفتم بجای من حیواناتی که توسط قرعه کشی انتخاب شدند جانشین من خواهند بود و جنگل را کنترل خواهند کرد. و هیچ حیوانی دیگر حق شکایت را ندارد. فردای آنروز حیوانات کار حشر کردند و جنگل را دو باره پاک و منظم ساختند و بعد از آنروز قوانین و مقررات را به بسیار خوشی مراعات می کردند.

همان بود که جنگل دو باره سبز و جای زندگی برای حیوانات شد. 

پایان

۲۹ اکتوبر ۲۰۲۱ 

کالیفورنیا