جدال قبیله و فاشیسم را نباید قومی ساخت: مهرالدین مشید

منازعهء قومی؛ منازعهء پسا ایده ئولوژیک

تهاجم شوروی مردم افغانستان را وارد جدال نظامی و ایده ئولوژیک نمود تا آنکه به منازعهء گروهی انجامید و دستاورد ها همه قربانی نزاع گروهی شد. پس از خروج شوروی و سقوط نجیب از بار ایده ئولوژیک منازعهء افغانستان کاست و گروه های سیاسی بخاطر استفادهء ابزاری از گرایش های قومی و زبانی مردم افغانستان را وارد کارزار سخت نظامی و قومی نموده و مردم افغانستان را در پرتگاهء جنگ قومی و روانی کشاندند. طالبان از متن این جنگ به مثابهء دانهء سرطانی به یاری پاکستان و عربستان و آمریکا ساخته شدند که برای فریب افکار عامه هدف آنان نه رسیدن به قدرت؛ بلکه جاده صافکن و فرشته های نجات ذکر شد. آنان توانستند که شماری گروه ها و افراد را به دام خود اسیر کنند. پس از سقوط طالبان و نشست بن برای مدتی اوضاع دگرگون شد و اما با ظهور طالبان بار دیگر منازعهء قومی در کشور بالا گرفت و با به قدرت رسیدن طالبان اکنون به اوج اش رسیده است. در حالیکه هدف اصلی این جنگ استخباراتی و کشاندن افغانستان و مردم آن به تباهی است و با تاسف که شماری آدم های احساساتی آگاهانه و ناآگاهانه شکار این بازی شده اند.

این آدم های احساساتی و عقده ای زمانی که با واژه هایی چون قبیله و فاشیسم و قوم و زبان رو به رو می شوند، بدون تانی از آن تعبیر فومی و زبانی می کنند. در حالی که این چنین نیست و این واژه ها ریشه های ژرف تاریخی دارند. به گونهء مثال قبیله، از نظر تاریخی به یک گروه اجتماعی اطلاق می شود که در گذشته های دور در کنار دولت‌ها یا ایالت‌ها به گونهء مستقل زنده گی می کردند و قبیله نام خاصی نیست که به یک قوم خاص اطلاق شود. مردم شناسان عبارت جامعهٔ قبیله‌ای را برای جوامعی به کار می‌برند که بر پایهٔ نسبت‌ها و روابط و عنعنه های مشترکات نژادی باهم زنده گی می کردند. برخی نظریه پردازان بر این اند که قبایل مرحله‌ای از تکامل اجتماعی هستند مابین دسته‌ها و ایالات، اما برخی دیگر می‌گویند قبایل به دنبال دسته ها و ایالت ها توسعه یافته‌اند. چنانکه قبیله های مختلف آریایی که هر کدام در سرزمین آریانا زنده گی داشتند. در یک دورهء تاریخی در کنار یما جمع شدند و نخستین زمامداری آریایی را تشکیل دادند.

فاشیسم هم به‌ روش‌هایی از حکومتداری گفته می شود که قدرت در دست یک شخص متمرکز باشد و یک نظریهٔ سیاسی راست افراطی بوده و به حکومتی خودکامهٔ ملی‌گرای افراطی اطلاق می گردد. نظام فاسیستی نخستین بار در سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۵ در ایتالیا و به دست بنیتو موسولینی بر سه‌پایه حزب سیاسی واحد، نژادپرستی افراطی و دولت مقتدر و متمرکز، استوار بود. فاشیسم بحیث نیروی سومی در برابر سرمایه‌داری و کمونیسم قرار گرفت. فاشیسم موسولینی و نازیسم هیتلری آلمان اشکال مختلف دیکتاتوری ها بودند که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت های اقتدارگرا بوجود آمدند. هتلر که ادعای برتری نژادی داشت و با راه اندازی جنک دوم جهانی هزاران انسان را به کام مرگ داد. این واژه بعدها در مفهوم گسترده‌تری به کار رفت و به دیگر رژیم‌های نظامی و مذهبی که دارای ویژگی‌های مشابهی بودند، اطلاق شد.

هدف از اشاره به دو واژهء یاد شده این است که نباید شماری ها با شنیدن این واژه ها آنها را ناشیانه به قبیلهء پشتون نسبت بدهند. اینکه طالبان قلیله گرا اند و تمایل به فاشیسم دارند. این ویژه گی برخاسته از تمایل فکری و فرهنگی و ایده ئولوژیک آنان است که نه رابطه به قبیله پشتون و قبیله های دیگر دارد. زیرا اکنون قبیله های مختلف افغانستان وارد تحول و توسعه شده و بسیاری ساختار های سنتی در آنها شکسته اند. اینکه  طالبان عقب گرا و قبیله زده اند و تمایل به فاشیسم و استبداد دارند. این عقب گرایی ‌و سیطره جویی و انحطاط فکری رابطه به تحریک طالبان دارد.

طالبان حق ندارند تا این قبیله زده گی و سیطره جویی و استبداد خود را بر قبیلهء پشتون یا قبایل دیگر تحمیل کنند. دیگران هم حق ندارند که از دیدن این واژه ها برآشفته شده و از آنها تعبیر غلط نمایند. آنانی که این کار را می کنند، ماجراجویانی اند که در نهایت انسان های نافهم اند و خود را به دیوانگی زده اند و پادوی طالبان هستند. برای آنکه این دو کلمه به اشتباه گرفته نشود، اندکی به چون و چند آن پرداخته شده است.

در این شکی نیست که این نادرست اندیشی ریشه در عوامل گوناگون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دارد. برای روشن شدن بیشتر موضوع اندکی به عوامل تاریخی و فرهنگی آن اشاره می رود. 

انسان ها در طول تاریخ خواسته یا ناخواسته و یا آگاهانه و غیرآگاهانه قربانی پیش داوری های عاطفی شان در عرصه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شده اند که ریشهء تاریخی آن برحسته تر است. باتاسف که در طول تاریخ پیش داوری های عاطفی بر پیش داوری های علمی و منطقی آنان غلبه داشته است. جامعه یا خاستگاه یا بستری که پیشداوری ها در آن شکل می گیرند، به نحوی از انحا بالای پیشداوری های انسان آثرگذار است. این اثر گذاری ها حتا الگو ها یا پردایم های فکری را نیز متحول می سازند. از همین رو است که دو خاستگاهء متفاوت فکری دو نوع اندیشه و حتا دو نوع داوری را بوجود می آورد. این دوگونگی سبب شده تا بسیاری از اندیشه های اعتدالی و منطقی شیخ عبده بر مرحوم سید قطب چربی نماید. افکار و اندیشه های عبده در یک محیط نسبی آرام و از سید قطب در یک محیط متشنج و بویژه کتاب مهم او ” چراغی برفراز راه” که به نام مانیفست گروه های افراطی مثل الجهاد والهجره و الجهاد والتکفیر یاد می شود، در زندان نوشته شده است. از همین رو بود که سید قطب باتوجه به محیط متحولی که در آن  زنده گی می کرد. او ناگزیر و یا به عبارت دیگر محکوم به نوشتن کتاب چراغی بر فراز راه شد. هرگاه او امروز زنده می بود، خوداش بسیاری از اندیشه ها و نظریه های خود را نقد می کرد و  زیر عینک نقد آنها را دگرگون می نمود.

به همین گونه زمانی که افکار و اندیشه های آرکون را با کوکبی و عبدالرزاق مصری را با غنوشی و داکتر ترابی و آنان را با سروش و زیدان مصری در مقایسه با یکدیگر قرار داده شوند. به ساده گی فهمیده می شود که چگونه محیط های متفاوت اندیشه های متفاوت و طرز تلقی های متفاوت را بوجود می آورد. بدون تردید بر بخش عظیمی از اندیشه های دانشمندان یادشده پیشداوری های علمی و البته نه عاطفی حکمروایی دارند. این محیط های متفاوت با توجه به تحولات زمانی سبب شده تا برداشت های  دینی و اسلامی آنان متفاوت و متکامل تر باشند؛ زیرا انسان چه بخواهد و چه نخواهد، ساخته و پرداختهء یک سلسله اندوخته ها و مطالعه ها و تحقیقات پیشین خود است که بر کار های علمی بعدی او اثرگذار بوده و چهارچوب های فکری جدیدتر برای او می دهند. اینجا است که تاریخیت وحی و شریعت؛ البته به استثنای تاریخیت دین، بحیث دو قلمرو مختلف مورد بحث قرار می گیرند که داکتر سروش در این زمینه بحث های تفصیلی دارد. هرچند شماری با داوری های شتاب زده این بحث سروش را به بهانهء تاریخیت دین بحثی شیادانه خوانده اند. هرچه باشد، بدون تردید با ورود فلسفهء هرمنوتیک در این بحث مفاهیم تازه ای شکل می گیرند که جریان افکار در طول تاریخ را به چالش می کشد.

اینجا هدف از اشاره به فلسفهء هرمنوتیک این است که با پیشرفت های فکری بشری همه پدیده ها دچار تحول شده و بعد از این هم به سرعت ادامه پیدا می کند. بدون تردید این تحول بر زنده گی دینداران اثرگذار است و باید با افق آن دست کم سازگاری پیدا کرد تا از زوال و رکود پیش گیری کرد‌. اینکه هرمنوتیک همه چیز را زمینی می پندارد و فلسفهء هرمنوتیک با اعلام مرگ مولف متن را نفی می کند. این سخن سازگاری با دین و تفسیر دینی ندارد و اما ما ناگزیریم تا با رهایی از بن بست یک‌گام پیش بگذاریم تا راهی را که دانشمندان مسلمان از گذشته ها تا کنون پیموده اند و هنوز به بن بست ها پاسخ آنچنانی نداده اند؛ دست کم تلاش کرد تا برای شکستن بن بست کنونی در عرصه های نظام و حکومت داری و حقوق بشری شامل مرد و زن و آزادی های بیان، کاری کرد. این زمانی ممکن است که ما بجای نفی  به دنبال راه حل برویم. شما بهتر می دانید که محیط و ماحول و ساختار های کنونی که به یاری علم و فناوری های گوناگون انسان به آن رسیده است. دیروز وجود نداشت و قرآن هم که کتاب هدایت است برای بشریت و ما که رسالت دینی داریم تا دامن آیات را برای نجات و رستگاری بشر باز کنیم؛ پس ما ناگزیری برای گشودن آن از علم و فلسفه و سایر آگاهی های بشر استمداد بجوییم. ما که به یک نظام مردم سالار در روشنایی دین نیاز داریم. این نیاز ور جهان کنونی میسر نمی شود و مگر اینکه از پیشرفت های اجتماعی بشر استمداد بجوییم. چنانکه اخوان این اصل را از غرب پذیرفت و حسن البنا معتقد به انتخابات بود. به همین گونه در عرصه های دیگر، دیروز بزرگ ترین اندیشمندان مسلمان به ایده ئولوژی سازی دین تاکید داشتند و نجات جهان اسلام را در آن جستجو می کردند و اما تجارب چهاردهه در افغانستان و حوادث بهار غرب و شکست اخوان در مصر عکس آن را ثابت کرد‌. امروز می بینیم طالبان کرام به نام دین انسان می کشند و استبداد می کنند و ملاهیبت الله فراتر از خامنه ای بر کورسی خداوند تکیه زده اند و هر سخن شان گویا کمتر از وحی منزل نیست. پس ما چگونه به دنبال راهء حل این کوهی از دشواری ها خواهیم رفت

این تحولات فکری در اروپا پس از دوران پسامدرن تقسیم بندی های فلسفی را به نام های فلسفهء تحلیلی و قاره ای را به بار آورد. فیلسوفان انگلستان و امریکا را فیلسوف تحلیلی و فیلسوفان بخش غیر بریتانیایی اروپا را فیلسوف قاره‌ای نامیدند. فلسفه تحلیلی، فیلسوفان  بسیاری را در بر می­گیرد که در سه مرکز کمبریج2، وین3 و آکسفورد4 فعالیت می‌کردند. به این ترتیب عناصر فلسفه تحلیلی در سال  (1949) و معناشناسی وحقیقت ضروری: پژوهشی در مبانی فلسفه تحلیلی در سال (1958) رواج یافت.

تحولات فکری یادشده همگام با تحولاتی بود که اروپا را فراگرفت.
اروپا پس از مدت پنجصد سال تلاش بجای کنونی رسیده است. باتاسف که ما اکنون در فضای بدتر از قرون وسطی بسر می بریم و با انبوهی از دشواری ها دست و پنجه نرم می کنیم. به عبارت دیگر می توان گفت که جامعهء جنگ زده و عقب مانده ای مثل افغانستان قربانی پیشداوری های عاطفی اند که در بستر جنگ و خشونت شکل گرفته است. این سبب شده تا در بسیاری موارد حقیقت قربانی باور ها و پیش داوری های عاطفی شود. باتاسف که فقر فرهنگی و ناآگاهی های فکری و فرهنگی و تاریخی از عامل های مهمی اند که عصبیت های تباه کن قومی و زبانی را در افکار شماری رسوب داده است. این گونه عصبیت ها جنگ های خطرناک قومی را دامن زده است و عصبیت های ملی را به چالش کشیده است. در حالیکه عصبیت های ملی سازنده و کارا است. عصبیت ملی جنبش ملی را برای مبارزه با هرگونه تهاجم بوجود آورده و جنبش سازنده گی در عرصه های فکری و فرهنگی را به بار می آورد. این جنبش وحدت ملی و اقتدار ملی را بوجود می آورد. باتاسف که چهاردهه جنگ نگاهء حقیقت را در شماری مسخ کرده و نوعی بینش قوم گرایانه را به بار آورده است. از سویی هم افغانستان را چهار دهه جنگ چنان از لحاظ فکری و فرهنگی آشفته گردانیده است که عده ای به هر چیز نگاهء قومی داشته باشند. این وسوسه به اندازه ای در شماری نفوذ کرده که دو جمع دو را چهار قوم و چهار  زبان می خوانند. آنانی که این گونه افکار را دارند و‌نمی دانند که آب را در آسیاب آی اس آی و سایر دشمنان مردم افغانستان سرازیر می کنند. این تفکر غلط اکنون ابزاری در دست سیاستگران طالب و غیرطالب شده و افغانستان را به بزنگاهء تروریستان در راستای منافع پاکستان بدل کرده است.یاهو