تعدیل و خلاصهٔ از کتاب معروف “فارم حیوانات” نوشتهٔ جورج اورویل ۱۹۴۵
وقایع المناکِ جوامع انسانی از زبان حیوانات که مصداق آنرا در جهان، منطقه و در چهاردههٔ اخیر در وطن خود می توان به وضوح مشاهده کرد. امید این سرکس انسانی را، که به قیمت خون و تباهی میلیون ها هموطن ما جریان دارد، متوقف ساخته و بازیگران وطنی این سرکس (اعم از چپ، راست و وسط) به اشتباهاتِ خویش متوجه شده و به جای توجیه جنایات به انسانیت رو آورند. ناصراوریا
“همه حیوانات برابرند اما بعضی ها برابرترند”
ALL ANIMALS ARE EQUAL,
BUT SOME ANIMALS ARE MORE EQUAL THAN OTHERS
… حیوانات فارم که از ظلم انسان به ستوه آمده بودند با یک جهش انقلابی توانستند حاکمیت انسان را خاتمه بخشند. دراین میان خوک ها که خود را زرنگ تر از دیگران تصور می کردند٬ در تبانی با سگ ها٬ زمام امور را بدست گرفتند. خوک ها با استفاده از احساساتِ حیوانات و دستگاه تبلیغاتی برای حیوانات این ذهنیت را خلق نمودند که خوک ها و مخصوصاً خوکِ کبیر همیشه “درست” و “برحق” بوده و برای مصالح تمامِ حیواناتِ جنگل کار و تلاش می کنند.
رهبر انقلاب سخنرانی اش را با این سوال آغاز نمود:
رفقا و برادران، ماهیت زندگی از چه قرار است؟
اعتراف باید کرد که حیات ما کوتاه و پر مشقت بوده٬ به دنیا می آییم وجز قوت لایموتی نداریم. تا زمانی که قادر به کاریم تا آخرین رمق به کار گماشته می شویم. به مجردی که توانمندی کار ما کمتر شد با بی رحمی تمام قربانی می شویم. هیچ حیوانی لذت سعادت و فراغت واقعی را نچشیده است. هیچ حیوانی آزاد نیست. زندگی یک حیوان٬ یعنی فقر و بردگی.
علتش این است که، تقریباً تمام دسترنج ما به دست “انسان” غارت می شود. “انسان” یگانه دشمن واقعی ماست. اگر”انسان” را از صحنه دور سازیم، ریشه گرسنگی و بیکاری برای ابد میخشکد٬ چرا که “انسان” یگانه مخلوقی است که مصرف می کند وتولید ندارد.
تمامِ بدبختی های زندگی ما از ظلم “انسان” سرچشمه گرفته و با از میان برداشتن “انسان” تمام بدبختی های ما تمام می شود و ما مالک دسترنج خود شده و می توانیم آزاد وثروتمند شویم.
پیامی که من برای شما آورده ام “انقلاب” است. هرگز نباید در ذهن شما تردیدی پیدا شود. هیچ استدلالی نباید شما را گمراه سازد. “انسان” بجز منافع خود٬ به منافع هیچ موجودی دیگری نمی اندیشد.
در این مبارزه باید بین ما حیوانات، رفاقت و اتحاد کامل وجود داشته باشد.
“انسان”، جملگی دشمن و حیوانات، جملگی دوستند.
هر موجودی که روی دو پا راه میرود، دشمن است.
هر موجودی که روی چهار پا راه میرود یا بال دارد، دوست است.
پس از پیروزی انقلاب، قانون اساسی معروف به “فرامین هفتگانه” بر روی دیوار فارم نوشته شد:
۱. فرمان شماره یک: هرچه دوپاست دشمن است.
۲. فرمان شماره دوم: هر چه چهار پا است یا بال دارد، دوست است.
۳. فرمان شماره سوم: هیچ حیوانی لباس پوشیده نمی تواند.
۴. فرمان شماره چهارم: هیچ حیوانی بروی تخت خوابیده نمی تواند.
۵. فرمان شماره پنجم: هیچ حیوانی الکهول نوشیده نمی تواند.
۶. فرمان شماره ششم: هیچ حیوانی، حیوان دیگری را کُشته نمی تواند.
۷. فرمان شماره هفتم: همه حیوانات با هم برابرند.
تمام آن سال حیوانات مثل برده کار کردند اما راضی بودند و از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. تمام بهار و تابستان هفته ای هشتاد ساعت کار کردند اما خرمن به میزان سال گذشته جمع نشد و دو فارم لبلبو به این دلیل که زمین به موقع آن قُلبه و آماده نشده بود٬ کِشت نشد و پیش بینی می شد که زمستان آینده٬ زمستان سختی خواهد بود.
بازهم حیوانات خوش بودند که “انسان” دیگر در میان شان نیست و آنها روابطی با “انسان” ندارند. فصل حاصل گیری رسید وخلاف توقع٬ به فرمان خوک ها و توافق سگ ها٬ سیب٬ شیر٬ و دیگرمواد غذایی با کیفیت به اقامتگاه خوک ها انتقال داده شد. دلیل هم این بود که خوک ها زندگی خود را وقف خدمت به دیگران نموده و شب و روز برای بهبود زندگی حیواناتِ دیگر کار دماغی می کنند و باید قوی و صحتمند نگهداشته شده و از این خدمات شان قدردانی شود.
دیری نگذشت که خوک ها که مقام رهبری را بدست آورده بودند برای زندگی خود دستور اعمارقصری را صادر نمودند. و خلاف فرمان شماره یک و شماره دو آهسته٬ آهسته با “انسان” ها رفت و آمد برقرار کردند و گاهگاهی به دو پا راه می رفتند و در مواقعی هم لباس به تن می کردند و در بعضی حالات روی تخت می خوابیدند و نوشیدن الکهول را نیز شروع کردند که علناً نقض فرمان های شماره سوم٬ چهارم و پنجم بود.
حیوانات جنگل متوجه این تغیرات در حرکات و سکناتِ خوک ها شدند. ولی دستگاه های تبلیغاتی خوک ها به حیوانات یادهانی می نمود که در اصلِ فرمان “هیچ حیوانی الکهول نوشیده نمی تواند” طوری بود که “هیچ حیوانی به افراط الکهول نوشیده نمی تواند”.
خوک ها با تبلیغ و مکارگی خود را در نظر حیوانات به مقام تقدیس رسانیده و این ذهنیت را نزدِ حیوانات دیگر خلق نموده بودند که تصامیم آنها همیشه درست بوده و آنها فقط و فقط برای مصالح علیای همهٔ حیوانات کار و تلاش می کنند و هیچ حیوانی نمی توانست طور دیگری بیندیشد.
تعدادی از حیوانات که متوجه این بیعدالتی خوک ها و همدستان آنها می شدند به شکل مرموزی سرکوب گردیده و یا از بین برده می شدند.
با کشته شدن حیوانات برخی ماده ششم فرمان را به یاد آوردند که “هیچ حیوانی حیوان دیگری را کُشته نمی تواند”.
دستگاه های تبلیغاتی خوک ها فرمان را اینطور تحریف نمودند که : ” هیچ حیوانی بدون علت حیوان دیگری را کُشته نمی تواند.” و برای حیوانات تفهیم کردند که دو کلمه “بدون علت” فراموشِ حیوانات شده بود و گفتند که خلاف فرامین هیچ کاری صورت نگرفته است.
خوک بزرگ به عنوان رسمی “رهبر کبیر”خوانده می شد. خوک ها و سگ ها اصرار داشتند که برای “خوک بزرگ” عناوین و القابی از قبیل فاتح٬ کبیر، مبارز٬ حافظ منافعِِ حیوانات، دشمن بشر، حامی گوسفندان وناجی پرندگان اعطا شده و بنیادها به نام وی مسمی شود.
حیواناتی که مرده بودند از یاد رفته بودند. برخی از حیوانات به پیری رسیده بودند. جمعیت به آن میزانی که روزهای اولیه انتظارش می رفت افزایش نیافته بود. ولی برتعداد مخلوقات فارم اضافه شده بود. حیواناتی به دنیا آمده بودند که انقلاب برایشان حکم افسانه دوری را داشت که دهن به دهن به آنها رسیده بود و حیوانات دیگری خریداری شده بودند که قبل از ورودشان به این فارم هرگز چنین داستانی به گوش شان نرسیده بود.
فارم پولدار تر شده بود بدون این که حیوانات دیگر به استثنای خوک ها و سگ ها پول دارتر شده باشند.
اداره فارم و نظارت بر آن نیاز به کار زیاد داشت. نوع کارش طوری بود که حیوانات جاهلتر از فهم آن عاجز بودند. زندگی سایر حیوانات تا آنجا که یادشان بود، همان بود که همیشه بود. معمولا گرسنه بودند.
احصایه و ارقام ادارهٔ رسمی خوک ها به طور ثابت نشان می داد که همه چیز روز به روز در حال بهبود است. در حالیکه در عمل همهٔ امور رو به خرابی بود.
به هر تقدیر آنها فرصت تفکر نداشتند. تنها یک حیوانی مدعی بود که جزئیات زندگی طولانیش را به یاد دارد و می داند که همه چیز همان است که همیشه بوده و بعد ها نیز به همین منوال باقی خواهد ماند.
زندگی نه بدتر می شود و نه بهتر. گرسنگی و مشقت و حرمان، قوانین لا یتغیر زندگی است. با تمام این احوال هیچ گاه حیوانات نومید نشدند. حتی برای یک لحظه هم احساس افتخار آمیز و امتیاز عضو “فارم حیوانات” بودن را از یاد نبردند.
در تمامِ منطقه، فارم آنها یگانه فارمی بود که به حیوانات تعلق داشت و حیوانات خود٬ آن را اداره می کردند. مگر خوک ها و سگ ها که با انسان روابط نزدیک پوشیده از چشمِ دیگران برقرار نموده بودند، در همهٔ افعال و اعمال خود از “انسان” تقلید می کردند و گوش به فرمان انسان شده بودند.
دیگر تقریباً تمام حیوانات جنگل واقعیت را درک کرده بودند و می دانستند که زندگیشان سخت بود و سختر شده و به همه آن آرزوهای خود نرسیده اند. ولی پی برده بودند٬ که مثل سایر حیوانات نیستند.
اگر گرسنه اند دلیل آن وجود “انسان” ظالم نیست. اگر زیاد کار می کنند برای خودشان است و هیچ موجودی بین آنها نیست که روی دو پا راه برود٬ و از آنها بهره ببرد. ودیگر هیچکسی را ارباب خطاب نمی کنند و همه چهارپایان برابرند.
در نهایت امر، حیوانات دیدند که از فرامین هفتگانه فقط یک فرمان بر روی دیوار نوشته شده بود که “همه حیوانات برابرند اما بعضی ها برابرترند”.
ALL ANIMALS ARE EQUAL BUT SOME ANIMALS ARE MORE EQUAL THAN OTHERS.
حیوانات، از خوک به آدم از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه مى کردند ولی دیگر امکان نداشت یکی را از دیگری فرق
نمایند.
ناصر اوریا * ۱ فبروری ۲۰۱۷ – تکزاس