من یک قهرمان سیاه هستم « محمد علی کلی » : استاد پرتو نادری

این بزرگ مرد کاسیوس کلی است که بعد این نام را از خود دور کرد و نام محمدعلی را برگزید. از واژۀ کاسیوس کلی، بدش می آمد. شاید در مفهوم آن بوی برده گی پیچیده باشد. او اسطورۀ بزرگ ورزش، مردانه‌گی و انسانیت بود. علم بردار مبارزه در برابر تبعیض نژادی، مبارز برای آزادی بیان و حقوق شهروندی.

روزگاری که شاگرد دانش‌گاه بودم. کتاب کوچکی از او خواندم زیر نام « من یک قهرمان سیاه هستم». وقتی این کتاب را خواندم چنان بود که گویی با بودایی رو به رو هستم. کتاب به قلم خودش بود و خیلی هم صادقانه اعتراف کرده بود کس چه می‌داند که در نوشتن هر سطر این کتاب چقدر جان کنده‌ام.

 مردی بود که گویی از جهان اسطوره‌ها. با هدف‌های بلند انسانی که شکست را نمی‌پذیرفت. حس می‌کنم که شاید دیگر هیچ گاهی تاریخ ورزش مشت‌زنی در جهان نتواند چنین نامی را به حافظه بسپارد!

به جنگ ویتنام نرفت، چنان بود که  لقب قهرمانی‌اش را گرفتند و تا چهار سال دیگر حق آن را نداشت تا در میدان های ورزش رسمی حضور داشته باشد. در حقیقت او را به جزیرۀ دور انزوا تبعید کرده بودند. 

 جایی در کتاب خود گفته بود: من با ویتنامی‌ها مشکلی ندارم ، آنان را نمی شناسم، آنان مرا کاکا سیاه نمی‌گویند. چرا بروم آنان را بکشم یا به دست آنان کشته شوم . او گفته بود جنگ ویتنام را سپید پوستان به راه انداخته اند با این تفاوت که سیاهان در آن جا کشته می‌شوند!

 به یادم است که گفته بود، من مشهورتر از رییس جمهور امریکا هستم. بخش در آمدش را برای تهی‌دستان میداد. نهاد های خیریه را کمک می‌کرد.

از نشرییهیی یادآوری کرده و به نظریه‌پردازان برتری‌خواهی نژادی گفته بود: بروید و در آن نشریه سخنان محمد را بخوانید تا دماغ تان روشن شود! 

 وقتی به جنگ ویتنام نهرفت، گذشته از آن همه جزای سنگین از شهروندان امریکا خواسته شده بود تا هروز نامۀ اهانت آمیزی برای او بفرستند.

 علی گفته بود: اهانت‌بار ترین نامه، از عمه ام بود که نوشته بود « کاسیوس تو ننگ امریکا هستی!» 

کسی را که همیشه آرزو داشتم ببینم، همین مرد بود! در این سال‌ها فرصتی آن را یافتم تا مسابقه‌هایش را ببینم. در آن سالها به دنبال تصویر و گزارش مسابقههایش به دنبال مجلۀ ژوندون و مجلۀ اطلاعات هفته گی ایران سرگردان بودم. گویی روی میدان مسابقه میرقصد. بلی به گفتۀ خودش مانند پروانه سبک میپرد و مانند زنبور نیش می‌زند.

قسمت پایانی مسابۀ او را در دور هشتم با فورمن را باربار دیدهام و هنوز می بینم.

همهگان بر این پندار بودند که محمد علی دیگر یاپان یافته و هرگز از میدان مبارزه با فورمن پیروزمندانه برون نمیشاید.

وقتی خبر پیروزیش پخش شد. شعری برایش سرودم که این سطرها یادم مانده است.

تا به دور هشت فرمن مست بود

بیخبر از حیلۀ پنهان او 

نا گهان افتاد با مشت گران

چون چنار پیر در میدان او

 او در پیوند به خاطرۀ پیوستنس به ورزش مشت‌زنی در کتاب خود گفته بود: روزی رفته بودم به تماشای یک مسابقۀ مشت زنی وقتی بر آمدم دیدم که باسکلم را دزدیده اند.  بی‌قرار شدم ، خشمگین و گریان رفتم به نزد مدیر باشگاه و مشت در هوا تکان می‌دام که بایسکلم را دزدیده‌اند! بایسکلم را پیدا کنید!

 مشت در هوا تکان می‌دادم که اگر دزد را بیابم با مشت های خود خور و خمیرش می کنم.

 مدیر باشگاه می‌گوید فردا بیا این جا تا ترا مشت زنی بیاموزم تا یاد بگیری که چگونه مبارزه کنی! چنین بود که به جهان مشت زنی راه یافت.

می گوید: نخستین مسابقۀ من که در آن باید برای من پولی نیز پرداخته می شد، زمانی بر گزار شد که قرار بود برادرم در اخر هفته با دوست دختر خود برود به جایی به تفریح ؛ اما پول نداشت و تمام امیدش برای دست یابی به پول مسابقۀ من بود که ببرم. 

محمد علی می گوید در این مسابقه هر لحظه نیازمندی برادرم را احساس می کردم که به پول نیاز دارد و چشم امید به مسابقۀ من دوخته بود! او در این مسابقه حریف را از پای می اندازد!

یکی از دردناک‌ترین خاطره برای من شکست او در برابر جوفرایزر بود که بعداً او را از پای در آورد. قتی گزارش این مسابقه را در هفته نامۀ ژوندون می‌خوانم دلم می شد گریه کنم. 

 از پرواز در هوا پیما می هراسید، از ریاضی خوشش نمی‌آمد. می‌گوید برای من چه که بدانم دو جمع دو چند می شود چهار. من می دانم چگونه مشت بزنم!

نکتۀ جالب این که علی در جوانی گاه گاهی هم شعر می سروده، از آن کتاب این دو جمله به یادم مانده است:

بی چاره جونز بد بخت

چاره نداشت سر سخت

فکر می کنم با شکست همین جونز بود که به مقام قهرمانی جهانی دست یافت.  شاید آن روز علی نمی‌دانست که روزی بر سکویی تکیه خواهد زد که هیچ رییس جمهور امریکا تکیه نزده است.

حس می کنم که او در دنیای مشت زنی  یگانه و محبوب ترین است! یگاه آمد و یگاه رفت. نامش ستوده باد و روانش آسوده!

پرتو نادری

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.