دزدان دوموکرات و دو پاسپورته : استاد پرتو نادری

 · 

شیر بی‌دم و سر و اشکم کی دید

این‌چنین شیری خدا خود نافرید

دزدان دموکرات دو پاسپورته و دزدان جهادهی خام‌ریش هزارچهره، مافیای مدنی، همه جا هیاهو و هوچی‌گری‌ دارند، های جهوریت، های ارزش‌های جمهوری. تا چنین هیاهو و هوچی‌گری‌ها را می‌شنوم، آن روایت تمثیلی مولانا یادم می‌آید. 

مولانا در دفتر نخست مثنوی روایتی دارد تمثلی از مرد قزوینی که نزد دلاک یا خال‌کوبی رفته بود تا بر شانۀ او تصویر شیری را خالکوبی کند. این روایت با زمینۀ طنزآلودی این گونه آغاز می‌شود.

سوی دلاکی بشد قزوینیی

که کبودم زن بکن شیرینیی

گفت چه صورت زنم ای پهلوان

گفت بر زن صورت شیر ژیان

طالعم شیر است نقش شیر زن

جهد کن رنگ کبودی سیر زن

 کبودم زن، یعنی مرا خا‌ل‌کوبی کن.خال‌کوب می‌پرسد که چه صورتی بر اندام تو زنم ای پهلوان. 

مرد قزوینی می‌گوید: من شیرطالع هستم، طالع  من طالع شیر است، به مانند شعر زورمندم. پس تصویر شیر را خال‌کوبی کن!

 خال‌کوب باز می‌پرسد:

گفت بر چه موضعت صورت زنم

گفت بر شانه گَهم زن آن رقم

چون که او سوزن فرو بردن گرفت

درد آن در شانه‌گه مسکن گرفت

پهلوان در ناله آمد کای سنی

مر مرا کشتی چه صورت می‌زنی

مولانا این جا صفت پهلوان را در پیوند به این مرد استفاده می‌کند که خود گونه‌یی طنز آمیزی است. پهلوانی که حتا شهامت آن را ندرد تا درد نیش سوزن را تحمل کند.

خال‌کوب از این پهلوان می‌پرسد: صورت شیر را بر کدم بخش اندام تو خال‌کوبی کنم؟ او می‌گوید که بر شانه‌ام خال‌کوبی کن. خال‌کوب تا سوزن را بر شانۀ پهلوان فرو می‌برد،  او  از درد نیش سوزن فریاد می‌زند و می گوید: ای بزرگوار تو چگونه تصویری را بر شانۀ من خال می‌زنی که مرا از درد می‌کشد؟

خال کوب می‌گوید:

گفت: آخر شیر فرمودی مرا

گفت از چه عضو کردی ابتدا

گفت از دُم‌گاه آغازیده‌ام

گفت دُم بگذار ای دو دیده‌ام

از دُم و دُمگاه شیرم دَم گرفت

دُم‌گه او دم‌گه‌ام محکم گرفت

شیر بی‌دم باش گو ای شیرساز

که دلم سُستی گرفت از زخم گاز

خال‌کوب می‌گوید: تو خود گفتی که تصویر شیر را خال‌کوبی کنم و من خال‌کوبی خود را از دم شیر آغاز کرده‌ام. پهلوان می‌گوید از دُم شیر بگذر که از دم و دُمگاه او نفسم بندبند می‌شود. بگذار که این شیر دم نداشته باشد. مرد خال‌کوب ناگزیر کار خود را از جای دیگری آغاز می‌کند.

جانب دیگر گرفت آن شخص زخم

بی‌محابا و مواسایی و رَحم

بانگ کرد او کین چه اندام‌ است ازو

گفت این گوش‌ است ای مرد نکو

گفت تا گوشش نباشد ای حکیم

گوش را بگذار و کوته کن گلیم

مرد خال‌کوب همین که باز سوزن خود را بر شانۀ پهلوان فرود می‌برد، فریاد پهلون بلند می‌شود که این دیگر کدام جای شیر است که سوزن می‌زنی؟

گفت: گوش شیر است که خال‌کوبی می‌کنم. پهلوان با فریاد می‌گوید ای حکیم، از گوش شیر بگذر و این کار را تمام کن. 

جانب دیگر خلِش آغاز کرد

باز قزوینی فغان را ساز کرد

کین سوم جانب چه اندام است نیز

گفت این است اشکم شیر ای عزیز

گفت تا اشکم نباشد شیر را

گشت افزون درد، کم زن زخم‌ها

خیره شد دلاک و پس حیران بماند

تا به دیر انگشت در دندان بماند

خال‌کوب به جایی دیگری سوزن خال‌کوبی خود را فرو ‌می‌برد و قزوینی باز  فریاد می‌زند و می‌پرسد: این دیگر کدام جای شیر است؟

خال‌کوب می‌گوید: ای عزیز، این شکم شیر ست. قزوینی می‌گوید از شکم شیر بگذر که درد نیش‌ سوزن بیش‌تر می‌شود.

خال کوب که چنین می‌بینند، حیران می‌ماند و از حیرانی انگشت زیر دندان می‌گذارد که این چگونه خال کوبی است؟دیگر صبر و حوصله‌یی بری خال‌کوب باقی نمی‌ماند و با خشم سوزن خود را بر زمین می‌اندزد.

بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد

گفت در عالم کسی را این فتاد

شیر بی‌دم و سر و اشکم کی دید

این‌چنین شیری خدا خود نافرید

مرد خال کوب سوزن خال‌کوبی‌اش را بر زمین می‌زند و با فریاد می‌پرسد که چه کسی در این جهان شیر بی‌دم، بی‌سر و بی شکم دیده است. این چگونه شیری است که نه دم دارد، نه شکم دارد نه یال دارد و نه سر، خدا خود هرگز چنین شیر نیافریده و کسی هم ندیده ست.

***

مولانا قصۀ مرد قزوینی و خال‌کوبی او را در همین جا‌ تکمیل می‌کند و  در بیت‌های پایانی قصه به بیان نتیجه‌گیری‌های اجتماعی و عرفانی خود می‌پردازد. از آن می‌گذریم و بحث خود را دنبال می‌کنیم. 

در سال‌های پسین زیاد شنیدم که پهلونان دموکراسی و جمهوریت اهدایی در افغانستان بسیار چیغ زدند و نعره زدند که ما شیریم شیر، شیر هسستیممممم، پیش نیایید که می‌خوریم‌تان! ما کاه می‌خوریم و شیریم شیر. 

ما شیران کاه‌خوار هستیم که خدا خود چنین شیری نیافریده است. چشم زمین و آسمان چنین شیری ندیده است. طالع ما طالع شیر است، ما شیر طالع هسسسستیم.

 بعد هی میدان و طی میدان رفتند به پیش خال‌کوبان برمه‌کار دموکرسی امریکا تا بر پشت و پهلو شان تصویر شیر را خال‌کوبی کنند.

اما پهلوانان در زیر سوزن‌کاری‌های آن‌چنانی دموکراسی کانگستری امریکایی هی فریاد زدند که ما را سوزن‌کاری‌های شما کشت. سست و بی‌حال شدیم، ما را از شیر بودن تیر. ما در اصل همان روباه‌های بیرون و شیران خانه هستیم.

خال‌کوب دموکراسی هم سوزن خود را از خشم به زمین انداخت و باز برداشت و داد به دست طلب که برو هر قسمی که دلت می‌خواهد خال‌کوبی کن. تصویر شیر یا روباه‌ کدام کل‌مرغ. سوزن دموکراسی من و پشت و پهلوی پهلوانان جمهوریت افغانی!

حال این جمهوریت شما درست به همان شیرهای بی‌دُم و بی‌گوش و بی‌یال و بی‌سرو بی‌دهنی میماند که خال‌کوب روزگار بر پشت و پهلوی شما سوزن‌کاری کرده است. مبارک تان باد! این داغ‌ها که بر پشت و پهلو دارید افتخار دیگری است که چشم‌های حسود تاریخ از دیدن آن می‌شرمد!

پرتونادری