تصویر از برگه استاد جاوید فرهاد کاپی شده است.
دوستان محترم ؛ در صفحه فیسبوک استاد جاويد فرهاد تصوير از سرای موتـی در گذر شور بازار کابل را مشاهده کردم ؛ در این زندان خطر ناک مبارزین و تحصيل کرده های دوره امانیه که اکثراٌ در خارج و هم چنان در داخل کشور ؛ فقل و زنجیر شده بودند . خواستم قصه های داخل زندان را از جلد دوم کتاب افغانستان در مسیر تاریخ اثر مرحوم میر غلام محمد غبار یادداشت ؛ با شما مطالعین گرامی به اشتراك بگذارم روی این مقصد جلد دوم کتاب افغانستان در مسیر تاریخ را گشودم و خاطرات از زنده یاد مرحوم غبار را که خود شاهد ظلم و ستم در سرای موتی قرار گرفته بود ؛ با اند اختصار تحرير کردم .
حوادث تاریخی را نباید از یاد برد. زیر گذشته ها چراغ راه مبارزین آینده کشور ما میباشد باید بدانیم که کشور ما از کدام تاریخ تحت ظلم و استبداد ارتجاع داخلی تحت نظارت انگلیس اشغالگر قرار داشته است.
مرحوم میر غلام محمد غبار مینگارد:
« در سال (۱۹۳۳) میلادی عضو أنجين ادبي کابل بودم و مشغول نوشته مقالات و رسالات تاریخی راجع به افغانستان بودم ؛ زیرا تاریخ عمومی افغانستان نوشته نشده بود و گر آن هم نوشته شده بود از آغاز نهضت میرویس خان هوتکی و دولت ابدالی بود و بس .
البته من در ابندا با عدم بعضاعت ؛ بيشتر مفردات یک تاریخ عمومی کشور را توسط مقالات و رسالات پراگنده در مجله سالنامه کابل از ( افغانستان و نگاهی به تاریخ آن ؛ افغان در هندوستان و تاریخچه مختصر افغانستان) را منتشر می ساختم.
در یک فضاء تاریک سیاسی و اداری موجوده افغانستان ؛ مانع آن بود که نویسنده نمیتوانست آنچه را میداند و میخواهد روی کاغذ آورد ؛ زیرا سلطنت سد سدیدی بعنوان سیاست روز در برابر هر فکر و عمل نویسندگان کشیده بود. حتیٌ من مجبور بودم که در طی سی و چند سال نوشته های خود را نیز ناقص و معصوب عرضه کنم. از قبل کتاب های ( افغانستان بیک نظر؛ عرب و اسلام در افغانستان؛ احمد شاه ابدالی ؛ ادبيات در عهد محمد زائی ؛ امرای محلی افغانستان؛ وغيره ) علاوتاٌ بدون اجازه و موافقت من نوشته هایم را دوایر مربوطه حکومت تحریف و تعديل میکردند. همانا اولين اثر من دست نخورده جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ بود که دولت آن را توقف کرد.
معهذا من همين نوشته های ناقص و نامکمل را در داخل شرایط اداری و سیاسی ان روز ؛ قدمي پیشرفته تر میدانستم. زیرا اقلاٌ مواد از مفردات تاریخ ماضی و طولانی افغانستان بدسترس روشنـفکران مبارز افغانستان میگذاشت. آنانرا با درک سیر تاریخی می راند.
در هر حال بعد از واقعه حمله ء محمد عظیم خان منشنی زاده در سفارت انگلیس ؛ روز پنجشنبه بود
(۲۲ سنبله ۱۳۱۲ هجري شمس ۱۹۳۳ میلادی ) بعد از ظهر دروازه دفتر انجن ادبی باز شد دو نفر پولیس تفنگچه دار وارد انجن ادبي گردیده مرا باز داشت کردند . آنها ورقعه ئي بنام من با امضاء طره باز قوماندان کوتوالی کابل داشتند؛ در آن نوشته شده بود:
(( یکبار به قوماندانی حاضر شوید؛ چیزی پرسیده میشود جواب گفته واپس میروید))
پولیسها مرا جانب دروازه لاهوری کشانیدند؛ اما وقتیکه نزدیک کوتوالی رسیدم ؛ پولیس اخطار داد که بخط دروازهء لاهوری حرکت کنم ؛ زیرا قوماندان کوتوالی انجا منتظر من و دیگر اشخاص است.
تصور کردم طبق مرسوم و معمول حکومت از دروازه لاهور ی مستقیماٌ به مقتل بالإحصار برده میشوم این تصوير صاعقه بود؛ برای چند دقيقه دوام نمود . وقتیـکه دست پولیس به شانه ام مانده شد و گفت : (( این جا داخل شود)) دیدم این حد وسط بازار سراجی و سرائي است بنام ((موتی)) که صحن داشت مستطیل در اضلاع اربعهء آن دو طبقه ؛ چهل اتاق کوچک و یک بیت الخلا و هر یک دارای یک دروازه درآمد بود و برنده سراسر ی بمنزله ء دهليز اتاق ها بشمار ميرفت. این سرای کهنه و قدیمی با گذشت زمان شکل لانهء حیوانات را بخود گرفته بود.
تا وقتیکه مرا در اتاق انداختند افسران پولیس سه بار تفتیش کردند ؛ قلم و کاغذ و ساعت مرا گرفتند. صحن سرای و برنده ها از پولیس مسلح و قمچین دار پرُ بوده تا غروب آفتاب افراد محکوم توسط پولیس أورده میشدند. در پشت هر اتاق یک نفر پولیس قرار میگرفت متعاقباٌ یک جمعت تازه از مامور پولیس و عسکر داخل محبس میشدند که در راس آن طره باز خان قوماندان کوتوالی و ميرزا محمد شاه خان رئيس ضبط احوالات افغانستان قرار داشتند.
یکنفر از این جمعت با فریاد بلند محبوسین را خاین دین و دولت نامید. رئيس و قوماندان نسبت گرم بودن هوا در روی بام جلوس کردند و جوالي پرُ از زنجیر روی صحن حویلی انداخته شد. آهنگر آمد و یگان یگان را زولانه نمود. محبوسين که با دریشی أورده شده بوند زولانه روی يتلون شان انداخته میشد؛ آهنگر آهسته بمن کفت: اگر پتلون نمیداشتید بهتر بود؛ تبديل کردن آن برای شما مشكل خواهد بود.
… اتاقها تاریک و فاقد برق بود ؛ تنها ستون بلند در وسط حویلی قایم و یک گروپ برق در آن آویخته شده بود. در این وقت محمود خان جوان تحصل یافته جرمنی را داخل محبس کردند و سر راست زیر همان پایه برق بردند تا زولانه کنند. وی که ستون چوبین را افرخته و خود را در زیر آن پایه یافت؛ تصور نمود که چوبه دار است . فوراٌ روی به قبله استاد و مشغول دعا گردید؛ سپاهی او را ملتفت ساخت که وقت کشتن نیست ؛ او بار دیگر دست دعا بلند کرد ؛ البته این دعای شکرانه بود. صفحه (۱۴۰)
….. قوماندان امر کرد(( محبوسین سخت محافظه شوند؛ اینها کوته قفلی هستند؛ با هیچکس و با همدیگر حق حرف زدن ندارند . اگر کسی حرف زد با برچه زده شود)) امان الله خان هراتی تولیمشر ارگ و نثار احمد خان لوگری ظابط کوتوالی مامور زندان را بحالت تیارسی در آمده گفت: ««اطاعت میشود»»
عسکر ها در بامها دروازه و حویلی و پشت هر اتاق منقسم شدند . این تولي ها دیر در محبس نمی ماندند تا با محبوسين خوی نگیرند . باري یک دسته سپاهی از ماورای دیورند نیز بنام کوتوالی در سرای موتی آوردند که حرکات شان آزموده تر معلوم میشد.
دولت انگلیس از قشونئ که اختلاف مقهورين و گریزی های زمان امیر عبدالرحمن خان را در هند متشيل میداشت ؛ قبلاٌ دو کندک آنرا از سپاه کویته ظاهراٌ مرخص برده و اما اصلاٌ بکابل فرستاده بودند. نادرشاه انها را در تمام قطعات اردوی کابل منقسم کرده بود و از آنها خدمات سیاسی نظامی میگرفت. این دسته نیز متعلق به همان دو کندک بود که در زندان سرای موتی وارد کردند.
در گروپ نخستين مشتمل بر سی و چند نفر منورین از جمله : نویسندگان ؛ صاحب منصبان نظامی ؛ کاتـبان؛ کارکنان تیلگراف ؛ ترجمان ها ؛ مامورين وزارت خارجه؛ معلمين ؛ هوتـلداران ؛ مهاجرين هندي وغيره بودند. در کمتر از دوماه گروپ دوم رسید که تقریبا سی نفر مرکب از متعلمین مدارس؛ مامورین و کاتب های وزارتخانه ها و کار کنان شعب مختلف بودند. نادرشاه تصمیم داشت همه محبوسین سرای موتی را اعدام کند ولی تفنگچه جوانی « عبدالخالق » خود اورا زودتر بکشت.
بعداٌ چند نفر تازه را أوردند و بعد از چندی به جا های دیگر منتقل ساختند. فشار از نظر روحي به سلیقه استعمار انگلیس در مورد محبوسین تطبيق میشد و مرحله به مرحله تشديد تر میگردید……..
« چون دو تولی نظامی محافظ محبس و بیت الخلاص محبس ؛ منحصر به فرد بود ؛ محبوسین در یکشبانه روز بيشتر از یک و یا دو مرتبه نوبت گرفته نمیتوانست؛ محبوس مرض اسهال و پیچ ناچار بود در داخل اتاق ولو مشترك ؛ رفع حاجت نماید. و محبوس که چانس نوبت بیت الخلا می یافت باز هم مجبور بود که تفنگدار محافظ را در دروازه داخل بیت الخلا بالا سر خود مشاهده کند…..
« محبوسین حق آفتاب گرفتن و تنفس هواء أزاد را نداشتند .در زیر چنین شرایطی بود که محمد کبیر خان منشی زاده اکتور مشهور و محبوب سینمای تیاتر پغمان و میرزا محمد یوسف خان حقیقی سرکاتب ریاست صحیه تحت فشار روحی و عصبی شدید قرار گرفتند. محمدکریم خان منشن زاده که مرض بود ؛ خواهش کرد تا برادريش را در اتاق دیگری جا دهند ؛ سپاهیان قدرت چنین کاری را نداشتند . در شامی که طره باز خان قوماندان برای برسی محبس آمد ؛ کریم خان بیمار خواهش خود را تکرار نمود . مگر طره باز خان با قمچین دار خود در برنده بایستاد و باصدار جهر که تمام محبوسین شنیده بتوانند ؛ فریاد کرد : ( سزای خاندائی که بسفارت بریتانیه تجاوز کرده همان است. آیا شما نمیدانید که افغانستان مثل یک گنجشک است و دولت بریتانیه مثل یک شهباز ) محمد عظیم خان منشی زاده برادر کریم خان بیمار بغرض ترور سفیر انگلیس داخل سفارت شده بود و برادرانش محمد کبیر خان ؛ محمد کریم خان ؛ محمد بشير خان؛ محمد منير خان ؛ برادر زاده عبدالله خان و یازنه اش « شوهر خواهرش « محمد حسين خان معاون لیسه استقلال همه در زندان افتاده بودند.
کریم خان در سودن در شق تلفون تحصل کرده بود و در محبس بمرد. ) طره باز خان در ادای این كلمات زشت ؛ حرکات هاشم خان صدراعظم را تعقيب میکرد. یعنی یک شانه اش را پاهین انداخته ؛ كلمات را جویده جویده ادا و بيشتر دستهایش را این طرف و آنطرف حركت میداد. در چنین موقع مامور محبس عرض کرد : « عبدالعزيز خان قندهاری نیز خواهش کرده است که چون ریش سفید و ناتوان است یکنفر محبوس دیگر در اتاق برای کمک او آورده شود» قوماندان طره باز پرسید (( کدام عبدالعزیز ؟
(( در این محبس یک نفر عبدالعزيز خان تاجر کابلی هم موجود بود.)) مامور جواب داد : (( عبدالعزيز مدير مطبوعات وزارت خارجه ))
قوماندان طره باز امر کرد تا محبوس مو سفید محترم را از اناقش کشیده در برنده آوردند؛ آنگاه امر کرد دست هاش را گرفته با ضربت سیلی بروش زدند ؛ اورا متورم ساختند .قوماندان اورا مخاطب قرار داده گفت : (( پدر لعنت هنوز خدمتگار میخواهی ؟ ))
این قوماندان طره باز بود که قبلاٌ در دوره امیر حبیب الله خان در مخابرات نظامی به معاش (۲۵) روپیه کابلی مستخدم بود؛ سواد کوری داشت و در دوره امانیه تا رتبه کندکمشری و سرحد داري رسید . در همين وقت بود که باسیاست و سرحد داران انگلیس اشنا شد.
در دوره اغتشاش ضد امان الله خان و بطرف داری نادر خدمت نمود. اینک قوماندان کوتوالی و جلاد جوانان مملت بود…….
« این قوماندان ماهي یکی دوبار برای نظارت سرای موتی بوقت شام می آمد. قبل از أمدن نثاراحمد مامور زندان ؛ سیاسی را امر میکرد تا شخصاٌ برنده مقابل اتاقش را جروب نمایند.
با قوماندان جمعیتی از پلیس های قمچین دار حرکت میکردند ؛ و او بدون تکلم فقط برنده ها را دور میزد و بر میگشت.
روز ی محمد يوسف خان حقیقی اتاق خود را از درون بست و لب از خوردن گفتن باز داشت ؛ قوماندان طره باز شب هنگام بیآمد و امر کرد تا دروازه اتاق اورا بشکستند و او را با سر وریش ژولیده و انبوه که بشکل انسانهای قبل التاریخ را گرفته بود؛ در صحن سرای کشیدند.
قوماندان بدون اینکه از او سبب این حركت را بپرسد؛ امر کرد چهار نفر از دست و پای او گرفته در هوا معلق نگهداشتند و قمچین دار به زن شروع کرد تا خسته شدند ؛ اما يوسف خان حقیقی آخ نگفت و همان که از زدن خلاص شد ؛ حقیقی فریاد کرد (( حکومتی که ار و بر « الف و ب » را فرق کرده نمیتواند گو میخورد که ماموریت یک مملکت را بدت میگیرد.)) او را با دست های رسمان پیچ در حجره اش انداختند.
همچنین روز دیگر محمد ابراهيم خان قاریزاده جوانک تقریباٌ بیست ساله ئی که در لیسه استقلال تحصیل کرده بود ؛ قفاق کاری شد. او به اتهام انکه میخواسته است سرک بغلان – مزار را در عودت محمد هاشم خان صدر اعظم از میمنه کابل ؛ با سنگ مسدود کند؛ محبوس گرده بودند..»»
این بود شمعه از حوادث زندان سرای موتی در زمان نادر خان و ظاهر شاه پسرش که از صفحه (۱۳۸ الی ۱۴۳) جلد دوم کتاب افغانستان در مستر تاریخ اثر مرحوم میر غلام محمد غبار با اند اختصار جهت آگاهی نسل جوانان کشور درد کشیده ما یاد داشت و نشر کردم.
با حرمت ماريا دارو
Sunda – 18 , September – 2022