نیست گوش شنوا… شعر از محترم میرزا ابوالپشم

نیست گوش شنوا، ناله و غوغا چه‌کنم

پیش هر بی‌خبری، هلهله بر پا چه‌کنم

درد من درد من اندوه من اندوه خودم

بی‌سبب با دگران هی‌هی و هی‌ها چه‌کنم

از وطن خیر ندیدم ز وطن‌داران نیز

با چنین وضع ز بیگانه تمنا چه‌کنم

هرطرف درد و غمی باز قد افراخته‌است

در مقابل منِ بی‌دست و سر و پا چه‌کنم

ساقیی نیست در این میکده با مطرب و چنگ

ساغر خالی و بی‌قُل‌قُلِ صهبا چه‌کنم

با تن خسته و با این دل وامانده کنون

غم امروز خورم یا غم فردا، چه‌کنم