نیست گوش شنوا، ناله و غوغا چهکنم
پیش هر بیخبری، هلهله بر پا چهکنم
درد من درد من اندوه من اندوه خودم
بیسبب با دگران هیهی و هیها چهکنم
از وطن خیر ندیدم ز وطنداران نیز
با چنین وضع ز بیگانه تمنا چهکنم
هرطرف درد و غمی باز قد افراختهاست
در مقابل منِ بیدست و سر و پا چهکنم
ساقیی نیست در این میکده با مطرب و چنگ
ساغر خالی و بیقُلقُلِ صهبا چهکنم
با تن خسته و با این دل وامانده کنون
غم امروز خورم یا غم فردا، چهکنم