روزگار تلخ : مسعود زراب

یا رب دگر مده به کسى تیره بخت ما

وین روزگار تلخ و شبستان سخت ما

در خارزار و شوره زمین عمر ما گذشت

کفش است پینه پینه و کرباس رخت ما

بر چوكىِ عذابم و بر سر کلاه غم

من پادشاه خویشم و این تاج و تخت ما

پاییز شد مجوى به باغ دلم بهار

جز برگ زرد نیست دگر در درخت ما

صد ماه و آفتاب بکار است اى زراب