عیاران تا به کاکه های کابل : نوشته داکتر یقین

شاد روان غلام محـمد غبار، دانشمند و تاریخ نویس شناخته شده افغانستان، که خود روزگار پرجوش و خروش کاکه ها و جوانمردان کابل و دیگر ولایات کشور را اندکی دیده و خاطراتی را از این گروه مردمدار را به خاطر دارد، در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ، در این مورد نگاشته است: « اینها در کابل به عنوان کاکه، و در قندهار به عنوان (جوان) تا قرن بیستم عمر نمودند.

کاکه دوست، بچه آذر،

بچه بهایی،

پیرو بچه ادی،

کاکه طلا،

کاکه نقره،

کاکه شکور،

میرزاعبدالعزیز لنگرزمین،

صوفی غنی و غیره از مشاهیر این فرقه در قرن نزدهم و بیستم در کابل می باشند. کاکه های کابل، در پائین چوک، شور بازار، مراد خانی و چنداول حلقه های جداگانه و رؤسای علیحده داشتند. بعضآ به جنگ تن به تن با اسلحه می پرداختند و از مجروح شدن خود به دوایر دولتی اطلاع نمی دادند. کاکه که از شاگردان یک حلقه می خواست علنآ به حیث کاکه معرفی شود، دستار مخصوص و یا شف دراز تا زانو می بست و پیزار را پت می کرد، آن گاه به تنهایی شهر را یک دور می زد و از برابر حلقه کاکه های سایر نواحی که بعضآ در دکانها و بعضآ در پهلوی دروازه های مخصوص می نشستند، عبور می کرد. اگر بالای او از طرف کاکه دیگر صدا می شد، در معنی دعوت به جنگ بود و مبارزه شروع می شد، و مردم تماشا می کردند. درصورت فتح و سلامت ماندن این کاکه با غرورمی گذشت و به حلقه خود می رسید، آن گه به او تبریک می گفتند و کاکه شناخته می شد. در صورت مغلوبیت و فرار یا مجروح شدن و کشته شدن، دیگر این شخص نمی توانست جزو کاکه ها به حساب آید و یا این که ادعای کاکه گی و جوانمردی نماید. داوطلب کاکه گی مجبور به دادن امتحانات و شاگردی طولانی استاد بود. یکی از این امتحانات انجام خدمات مشکل گشت و گذار شبانه در قبرستانها و سفرهای دورو نجات ناتوانی از مخمصه جانی و مالی بود. کاکه ها همدیگر را در مکالمه ( شیربچه) خطاب می کردند. بعضآ برای نشاندادن مقاومت، پای برهنه خود را مثل اسب، نعل می زدند. این مردم، پهلوانی و ورزش و چوب بازی، آب بازی و پیاده روی می آموختند. سیلاوه، پیش قبض و تفنگچه و قرابینه بر می داشتند. کاکه هاعمومآ مسلح گشت و گذار می کردند و راه رفتن مخصوص و خرامان داشتند. لباس پاک می پوشیدند. راستی و پاک بازی، وفا به عهد، دستگیری از ناتوانان را شعار می دادند. اینان از کسب و کار ارتزاق می نمودند و سخت پایبند نام و ننگ بودند. در زحمات صابر و در حفظ اسرار جاهد بودند. آنان جواد بوده و هم از کشتن مخالفین مضایقه نداشتند. آنها با مردم بینوا و دردمند، همدرد، و مجتنب از اقویا و توانگران بودند. دراین اواخر کاکه گی هم در کابل مبتذل شد و اشخاص غیر متقی، رسم کاکه گی در پیش گرفتند و هم خود را در خدمت امرأ و متنفذین گذاشتند، تا به کلی در اوایل قرن بیستم از بین رفتند. این گروه در سایرممالک اسلامی هم موجود و داخل فعالیت بودند.»

در مورد طرز راه رفتن کاکه های افغانستان میتوان گفت که آنها این گونه راه رفتن را از عیّاران و جوانمردان سابق آموخته بودند. عطار در بارۀ راه رفتن عیّاران سابق چنین نبشته است: «حسین منصور حلاج، محکوم به کشتن گردید. وی را به کشتن گاه می بردند، اما وی در راه که می رفت، می خرامید و دست اندازان و عیّار وار می رفت، با سیزده بند گران.» کاکه های افغانستان نیز مانند عیّاران سابق خرامان خرامان راه می رفتند و قدمهای آنان هم از قدمهای عادی فراخ تر بود. آنها دستهای خود را در عین رفتار به صورت مخصوص حرکت می دادند و به صورتی می رفتند که از آن رفتار، یک نوع غرور، خود پسندی، جسارت و دلاوری رونده پدیدار می گشت. یادم هست که در سال ۱۳۵۸خورشیدی یک روز به جهت معلومات در مورد کاکه ها و جوانمردان افغانستان و فرق آنها از پای لوچان قندهار، در وزارت اطلاعات و کلتور در کابل، نزد شاد روان استاد عبدالحی حبیبی رفتم. موصوف بعد از آن که در باره چگونگی عادات و آداب کاکه های کابل برایم معلومات داد، یک مرتبه از چوکی که نشسته بود، برخاست و در بین دفترش شروع کرد به طرز راه رفتن کاکه ها و پس از آن رفتارش را عوض کرد و طرز راه رفتن پای لوچان قندهار را تمثیل نمود، و بعد این مثل مشهور و معروف را به زبان آورد که: «کارگه د زره چم کا، خپل هیر شو.» یعنی: زاغ رفت رفتار کبک را بیاموزد، رفتار خودش را فراموش کرد. باید متذکر شد که کلمه (شه جوان) به معنی جوان خوب است که اکثر این جوانان خوب، در قندهار زندگی می کردند و آنها دارای آداب و ویژگیهای کاکه ها و جوانمردان کابل و هرات بودند. برای معلومات بیشتر در بارۀ عیّاران، جوانمردان و کاکه های افغانستان و خصوصیات، آداب، درجه ها و القاب، آموزشهای کرداری و رفتاری و تصاویر کاکه های افغانستان و داشهای ایران و آلفته های سمرقند و بخارا و اخییان ترکیه و شوالیه ها و جنتلمنهای اروپا می توان به اصل کتاب (آیین عیّاری و جوانمردی) که در ۶۷۴ صحیفه نبشته ام، و در سال ۱۳۸۹خورشیدی در مطبعه آزادی هرات، چاپ و منتشر کرده ام، مراجعه کرد. روز شما خوش باد.

داکتر یقین