سرزمین چین تاریخ بسا باستانی دارد. در این سرزمین نخستین خط یا دبیره تصویری پس از مصریان پدیدار شده است ، تسایلون چینی در سال ۱۵۰ ترسایی کاغذ را ساخت و چین در حقیقت جایگاه بزرگی در تمدن بشری دارد.
زبان فارسی دری که زمانی زبان جهانی بود ، در دوران شاهان تانگ برخی درباریان آن را می دانستند و گاه گاهی با آن سخن می راندند.
به روایت مارکوپولو هنگامی که در دربار خاقان چین شرفیاب شد،در دربار خاقان با درباریان به زبان فارسی سخن می زد. یکی از منابع بسیار جالب دیگری که به نقش زبان فارسی در دربار چین پرداخته است ، ابن بطوطه نویسنده مشهور مراکشی است که در سفر ۲۷ ساله اش در اقصا نقاط جهان از چین نیز دیدن نموده است.
ابو عبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهیم لواتی طنجی ( ۷۰۳ -۷۷۰ هجری مهتابی ) جهانگرد نامدار مراکشی طی سفر بیست و هفت ساله خود که هم عصر مارکوپولو بود و نزدیک به ۱۱۷۵۰۰ کیلومتر راه را در ان سالها پیمود ودر فرایند این سفر کتاب بسا نامدار خود به نام ( رحله ابن بطوطه ) یا سفرنامه ابن بطوطه را نوشت که تا اکنون به بیست ویک زبان زنده جهان ترجمه یا برگردانی شده است، نیز منبع جالبی در زمینه نقش زبان فارسی در دربار امپراتوری چین دارد.
او در رویه های ۷۴۲ و ۷۴۶ متن عربی این کتاب در مورد سفرش به چین چنین می نکارد:
(( امیر بزرگ (قرطی) امیر الامرای چین مارا در خانه خود مهمان کرد ودعوتی که ترتیب داد آن را ( طوی ) نامید ( واژه طوی به معنی عروسی که یک واژه چینی مغولی است در زبان گفتاری مردم کابل تا اکنون کاربرد دارد ( نویسنده))وبزرگان شهر در آن حضور داشت(داشتند) مطربان به زبان فارسی شعر می خواندند و این شعر خاقانی را زمزمه می کردند :
ای بگه امتحان ز آتش شمشیر تو + گنبد حراقه رنگ سوخته حراقه وار.
در فرجام محفل خدا حافظی کردیم وبرای ما دوکشتی شبیه خراقه اماده کردند ما در یک کشتی و پسر امیر در کشتی دیگر نشست مطربان و موسیقی دانان نیز با او بودند و به فارسی آواز می خواندند ، چند بار به فرمان امیر زاده این شعر را تکرار کردند چنانکه من از دهن شان گرفتم و آن آهنگی عجیبی داشت وچنین بود :
تا دل به محنت داده ایم + در بحر فکر افتاده یم
چون در نماز ایستاده ایم + قوی در محراب اندری)) (۱)
از نگارش ابن بطوطه بر می آید که زمانی زبان فارسی در دربار امپراتور چین کاربرد داشت.
—————
۱ این شعراز سعدی است و در طیبات آن آمده است و اصل آن چنین است :
تا دل به مهرت داده ام، در بحر فکر افتاده ام
چون در نماز ایستاده ام گویی به محراب اندری.