زندگینامه محمد انور انقلاب : نوشتهء امان کبیری

وطنداران عزیز ! 

نظر به تسلسل معرفی شخصیت های آگاه ، شریف ، صادق ، با وجدان، و وطن دوست  اکنون شخصیت را به معرفی می گیرم که سرکار می خواست غرورش را بشکنانند و انرا به مرد افسانه تبدیل کند زیرا عاشق وطن ، عدالت خواه و مبارز بود که همیش در انزوا قرار داشت.

این شخصیت بزرگ محمد انور انقلاب است . از دوستان ، خانواده و کسانیکه از ایشان معلومات دارند خواهش می نمایم در مورد  زادگاه ، سال تولد ،تعلیمات ابتدایی ، و ظیفه معلمی بر علاوه مکتب عاشقان عارفان  کدام مکتب دیگر و سال وفاتش را بنویسند ممنون و مشکور  می شوم .

                                                     ((. زندگینامه محمد انور انقلاب )) 

محمد انور انقلاب فرزند مرحوم عبدالعزیز خان به گمان اغلب در شهر کهنه کابل در گذر خوابگاه متولد گردیده و تعلیمات ثانوی را در لیسه نجات ( امانی ) به پایه اکمال رسانیده بعد به صفت معلم  در مکتب عاشقان و عارفان آغاز بکار نموده است.

انور انقلاب یکی از چهره های شناخته شده شهر کابل قدیم بود و انسان نهایت وطن دوست و مردم دوست بود آرزویش اعتلا ،ترقی وطن ،آسایش و زندگی مرفه برای ملت و مردم بود. روزگاری که کابل گنجینه  های نایاب را در آغوش خود می پرورانید. هر چند مردم کم لطفی در مقابل این بزرگمرد تاریخ که راستی ،صداقت ، پاکی  و درس از شرف و انسانیت و صداقت را به میراث گذاشته بود نمودند،  اما زمانی  که بی عدالتی، حق تلفی و نا بسامانی ها را در جامعه خود لمس ، مشاهده و احساس می نمود و یک انسان واقع بین و حقیقت نگر بود همیش از انقلاب  می گفت و از تحول در کشور صحبت می نمود ، اما دست های پنهان سرکار و یکتعداد از مردم بیکار ،بی احساس و بی تفاوت و کودکان و بچه ها را وا داشته بودند تا این شخصیت ملی را بنام ( مستر کچالو ) صدا می زدند تا از این طریق واژه انقلاب را به مسخره بگیرند و غرور و متانت این شیر مرد را شکستانده  به مرد افسانه مبدل سازند.

انور انقلاب در عصر اعلیحضرت امان الله خان غرض تحصیلات عالی به کشور ترکیه اعزام گردید و در آنجا رشته های تعلیم و تربیه ، زراعت و تحت البحری را موفقانه به پایان رسانیده است.

این بزرگمرد چهل سال در مکاتب مختلف  شهر کابل تا رتبه اول به اولاد معارف تدریس سیانس، تاریخ و جغرافیه و زبان انگلیسی نمود شاگردان لایق را بسیار دوست داشت که حتی جوایز  برای آنها می پرداخت. اما با تاسف بخاطر تخلص اش که انقلاب بود از طرف ریاست ضبط الحوالات و وزارت معارف وقت تهدید نیز می شد.

انور انقلاب بعضی اوقات شعر هم می سرود با تاسف مجموعه شعری اش را سراغ کرده نتوانستم اما یک رباعی اش چنین است : 

جام شراب من چشم مست توست

رحمی نما ، دل به دست توست

انقلاب گرفتار عشق تو بود 

گر کشی اش مزد شصت توست

انور انقلاب از جمله امانیست های وفادار به شاه مترقی امان الله خان بود . قامتش چو سرو های شهرش بود راست راه می رفت، همیش پاک و تمیز بود . شیک پوش ، رنگ لباس هایش چون ضمیرش همه روشن بود ، دریشی را با نکتایی و کلاه شپو همیش استعمال می نمود. همیش در پارک شهر نوع پارک زرنگار  کابل قدم می زد و اخبار کابل تایمز را مطالعه می نمود. کلاه شپوی اروپایی خود را به پاس قدردانی  از شاه امان الله خان از سر خود دور نمیکرد.وی یکی از طرفداران سر سخت شاه امان الله و اصلاحات اش بود. همواره گرد همایی های کوچک را به راه می انداخت و مردم را به بیداری و وطن دوستی تشویق می کرد و جوانان را به مسولیت های فردی شان متوجه می ساخت.

دود سگرت و یا پایپ اش نمادی از درد درونی اش بود . گوش هایش نیکو شنو بود . این نیکویی اش دیواری بود که مانع شدن لهو و لعب و ناسزای مردم ولگرد می شد.

انور انقلاب به سینماو ورزش علاقه داشت ، اکثرا” به سینما به تماشای فلمهای مشهور می رفت اما چوکی را با خود می برد و در گوشه صف اول می گذاشت، در مسابقات فتبال و پهلوانی در گوشه انزوا می نشست و تماشا می کرد.

او هرگز با کسی دست نداده بود اما به مردم خود احترام خاصی داشت، علت اش را بعد می نویسم.

موصوف با مردمان سرمایه دار ارتباط نمی گرفت و دوست غریب و نادار بود چنانکه اکثرا” در شهر نو کابل در کوچه قصابی  به سماوار رمضان امده با غربا و بیچاره ها می نشست تبادل نظر و قصه های تاریخی را می نمود. زندگی فقیرانه ای داشت بیشتر اوقات یک پارچه نان خشک در جیبش بود و چاشت ها از جیبش پاره های نان را بیرون کرده با یگ گیلاس آب می خورد و به دیگران هم صلاح می کرد.

انور انقلاب عادت داشت به پول دست نمی زد . همه می دانستند که معاش خود را با دستکش می گرفت و تا مادرش زنده بود تسلیم مادر می کرد.و هیچگاه با خود در جیب پول نمی داشت.

این بزرگمرد و زنده یاد سه ماه زمستان را به دهقانان و زمین داران چهاردهی کابل و اطراف آن مشوره های مفید زراعتی را رایگان تدریس می نمود.

انور انقلاب تا آخر عمر خود مجرد زندگی کرد و تا به آخر به مبارزه فردی خود ادامه داد یادش گرامی باد.

با گذشت زمان دوران سلطنت ، ظاهرشاه معلمین ، محصلین و استادان را نزد خود دعوت می کرد و از بعضی ها سوال ها می کرد. وقتیکه نوبت انقلاب رسید پرسید شما در خارج چه خوانده اید ؟   وی جواب داد، در زراعت و امور بحری در ترکیه درس خوانده ام.

گویند که در این ایام کچالو نو در بازار کابل راه یافته بود ، شاه به او خطاب نمود !  ای کاش در رشته کچالو درس می خواندی ؟ 

این شخصیت ملی به پاسخ می گوید جناب حضور  من تنها   یک نفر ی هستم که برای آینده وطن که باید در بحر راه پیدا کنیم و مملکت افغانستان کبیر شود به کشتی، ناخدا و امور بحری ضرورت دارد . 

قصه دست ندادن اش با مردم چنین است. : 

انور انقلاب در ایام تحصیل با کدام دختر ترکی آشنا می شود و بالاخره تصمیم می گیرند که ازدواج نمایند. آخر الامر تحصیل خاتمه می یابد ، انور انقلاب به سفارت افغانی مراجعه نموده داستان را عرض می نماید برای اینکه هواپیما و یا طیاره گران تمام می شود تصمیم می گیرد که از طریق قطار و یا ریل دوباره بوطن با این دختر بیاید و انقلاب تقاضای کرایه را بطور قرض که بعد از معاشم دوباره مطالبه نمایید به سفارت پیشنهاد می نماید اما شوربختانه اراکین و یا سفیر  نمی پذیرد و انور انقلاب با دل شکسته نومیدانه به دختر عرض حال می نماید. بعد دختر روز وداع به استیشن قطار آمده برای آخرین بار دست خداحافظی با انور انقلاب می دهد و مرخص می شود.  بعد آقای انقلاب تصمیم می گیرد که با هیچکس دست نخواهد داد  تا باشد داغ دست آن معشوقه نازنیش در دست وی همیش باقی بماند.و مصمم شد تا آخر عمر ازدواج نکند. 

روایت دیگر چنین است: انور انقلاب برای ازدواج با دختر ترکی به سفارت افغانستان مراجعه می نماید از سفیر که در آن وقت سلطان احمد خان  بوده در خواست عقد نکاح را نموده  اما با تاسف سفارت این عقد را  نظر به احکام  و قانون وزارت خارجه  که هیچ محصلی حق نکاح را با دختر خارجی ندارد.  رد می نماید.

دختر ترکی معشوقه انور انقلاب برای روز وداع و دیدار آخر غذای را تهیه و پزیده به استیشن قطار  با خود آورده و انقلاب آنقدر متاثر و متالم است برای این دوست و یار غمدیده خود می گوید : 

“ به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم . نان را تو دوباره ببر که راهت بلند است و طاقت ات کوتاه !   نمک را بگذار برای من می خواهم این زخم همیشه تازه بماند. “ 

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم

من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم

ترسم که قلم شعله کشد صفحه نسوزد

با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم

«««««»»»»»»»»»»»»»»»»»»

گر از یادم رود عالم، تو از یادم نخواهی رفت

به شرط آنکه گه گاهی تو هم از من کنی یادی

دلیل مستر کچالو گفتن مردم چند روایتی است یکی آن که در فوق تذکر  یافت که سیاسی بوده است. همچنان طوری گفته می شود که در  کانتین مکتب نجات  از کچالو زیاد استفاده می کرد  بچه ها وی را به این نام مسمی ساخته بودند.

انور انقلاب تا می توانست برای مردم غریب در مورد مفید بودن و ارزانی  کچالو توصیه می نمود که از کچالو استفاده اعظمی نمایند هم برای دهاقین زرع کچالو را که در آن زمان عام نبود تشویق می کرد. و هم در دیگر کشور ها کچالو یک خوراک عام مردم است. با آنهم وی را آزار می دادند.

اما وی عصبانی نمی شد می خندید و هم بلند آهنگ های اروپایی، انگلیسی و ترکی را زمزمه می کرد. متاسفانه  این بزرگمرد در زندگی خود افسانه‌ی شده بود.

انور انقلاب در مورد صفات معلم چنین می پنداشت ، یک معلم باید با حوصله و با صبر باشد، و هم وظیفه خود را ایمانا ، وجدانا” و صداقتا” به پیش ببرد. وی در یکی از مصاحبه ها در مجله ژوندون  آرزوی معلمی خود را چنین بیان می کند:  آرزو دارم بتوانم در پرتو چراغ علم و فن گوشه های تاریک محیط خویش را روشن سازم. معلم مانند پدر غمخوار ، مادر دلسوز، قاضی با قضاوت، پولیس متجسس و مانند یک رهبر حقیقی شاگرد را اخلاق راهنمایی نماید. دروس باید به صورت علمی بالای شاگردان تطبیق شود و پروگرام مطابق عصر و زمان تحول پذیر باشد.

علی الرغم خلوت نشینی و انزوای خود خواسته خود را در این مصاحبه می افزاید:   علت منزوی مرا تنها و تنها مطالعه فلسفی تربیتی ، روحیات فنی و تربیه اخلاق و غیره تشکیل می دهد.  منزویت انسان را متفکر ، با احساس، قانع، دور اندیش ، هدفمند، روشن اندیش ، متواضع ،با صلابت و به جمال و کمال می رساند.حتی مخترع، کاشف  و نابغه بار می آورد. وی افزود که ثروت یک ملت افکارش است.

انور انقلاب بر علاوه السنه ملی به زبانهای انگلیسی و ترکی دسترسی کامل داشت. هیچگاه فراز و نشیب روزگار مانع پیکار صادقانه و راهی را که برگزیده بود نشد. از جمله عیاران محسوب می شود.

محمد انور انقلاب در قلب پر مهر تاریخ سیاسی کشور و در بین رادمردان و مبارزین راستین وطن جایگاه شایسته خواهد داشت.

محمد انور انقلاب تا آخر عمر خود مردانه و در نهایت فقر ، گمنامی و بیچارگی با هزار آرمان های ملی زیست نمود و حقارت و بندگی را نه پذیرفت .

زنده و تابنده باد انور انقلاب 

رفتی و داغ بر جگر ای برگزیده ماند 

صد ها هزار راز دلت ناشنیده ماند

با درود و حرمت 

امان کبیری

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.