معرفی مرحوم سخی راهی : محمد صادق حیدری

استادمجیب مهرداد پاره هایی از زندگینامه و کارنامه اورا از زبان خودش به خوانندگان روزنامه “هشت صبح” چنین پیشکش کرده بود:   “اواخر سال ۱۳۳۳ خ [1955] در کابل به دنیا آمده ام. تا صنف دوازده درس خواندم و بیشتر از آن نتوا نستم ادامه بدهم. به قول معروف درغم تیل و نمک شدم. در پهلو ی اين که کار میکردم ، تا حد توان از بزرگان شعر و موسیقی کسب فیض نموده ام . زندگیم به فضل مرحمت پروردگار خوب است، هیچ گاهی از این خانه خراب شکایت نکر ده ام.  یادآوری احساساتی که در نوجوانی گرفتارش بودم ، به درد سرش نمی ارزد. درسال ۱۳۵۴ [1975] وقتی که با شاعر وارسته و عارف والا نظر حیدری وجودی آشنا شدم، شعر را  فهمیدم. در آن زمان شعر گونه هایی مینوشتم و باجرات کودکانه حضورشان میبردم . جناب شان با حوصله مندی آن را میخواندند و این حقیر را رهنمایی میکردند  تصنیف سرایی در آغاز برایم ناگزیری بود .

نمیخواستم به اصطلا ح صدای دوستان را خالی بمانم . سالهایی که به حیث مدیر برنامه های “آسمايی غژ” در رادیو تلویزیون ملی کار میکردم ، سرو کارم با آواز خوانان و هنرمندان بود و به اثر تقاضای آنها گاهی تصنیف میساختم.  گاه یک آهنگ زیبا پیش ازآن که روی تصنیف کار شود ، در میلودیها شکل میگیردوبعداً یک شعر خوب میتواند آن را زیباتر بسازد . معمولاً کمپوزیتورهای ما دوست دارند روی تصنیفهایی از قبل ساخته شده کار کنند. من هم زیادترطرفدارساختن آهنگ به همین شیوه هستم، زیرا در همچو موارد، احساس شاعر وکمپوزیتور در قالب یک آهنگ به خوبی شکل میگیرد. در مورد دوم شاعری که میخواهد روی آهنگ از قبل ساخته شده تصنیف بسازد، باید فهم موسیقی داشته باشد، در غیر آن ممکن است موسیقی با تصنیف گره نخورد وآهنگ ناقص ازآب در آید. این تجربه را از یک دوره کاری که با موسیقیدان و آواز خوان محبوب کشور وحید جان قاسمی داشتم، یاد گرفتم. در آن وقت چند سی دی را با هم کار کردیم. تصنیفها از قبل ساخته شده بودند؛ مانند این آهنگها: “میشه در باغ دو چشمایت بشینم” و “مهر تو ز سینه رفتنی نیست” به آواز وحید قاسمی، “سنبل افشان بیا، سبزه باران بیا” به آواز پرستو و رحیم مهریار و “آوازه باران شد”، “ابرا اگه بباره” و”چطو باوربکنم” به آوازوحید صابری اولین کارم “عزیزم غم نخو خدا کریم اس” به صدای شمس الدین مسرور ثبت گردید. درآغاز به شکل پراگنده همکاریهایی با دیگر آواز خوانان داشتم، اما کار اساسی را با هنرمند محبوب کشور وحید قاسمی شروع کردم. با دریغ زمان آن کوتاه بود و ناتمام ماند، زیرا دراثر آشفتگیهای سیاسی هر یک به گوشه یی رفتند.آهنگهایی که روی موسیقی آن تصنیف ساخته شده، اینها اند: “علی یا شاه مردان” به آواز وحید قاسمی، “تو باوربه خدا کن که جز عشق تو هرگز” به آواز خسرو،”ای دلک خوشباور چه میخواهی دیگر” به آواز خانم وجیهه، ” دل ای دل” به آواز وحید صابری، “میده میده چشمه وا کو میده میده پا بمان” به آوازوحید قاسمی و نمونه های دیگری که در ذهنم نمانده اند.زمانی که درسال ۱۳۶۰ [1981] از شهرمزار شریف به کابل کوچ کردم، به حیث مدیراداری اتحادیه نویسندگان کار میکردم. بعداً درسال ۱۳۶۴ [1985] به حیث کارمند رسمی در رادیو تلویزیون ملی جذب گردیدم.”

کهنه سرایی یا نوگرایی؟  : حضرت وهریز شاعر، نویسنده و مترجم نامور کشور، در یادداشت کوتاهی به یاد سخی راهی نوشته است:باری پرسیده بودم: چرا شعرهای تان را منتشر نمیکنید؟ با شکسته نفسی ویژه خودش گفته بود: اول که این چیزها شعر نیست. پرسیده بودم: دوم؟ گفته بود: دومش هم همین که این چیزها شعرنیست. (“اگر غم را چو آتش دودبودی”/ “ازنای”، وهریز/ یازدهم فبروری 2010)   در زیرلایه پاسخ بالا افزون بر شکسته نفسی پارسایی، هشیواری پاکدلانه نهفته است. نامبرده با شناختن و دانستن درست سنجه های هنر، از آشکارا گفتن اینکه پارچه هایش شعر نیستند، باک نداشت. و چه اندیشورزانه است اینگونه الماسی درخشیدن بر خویشتن و بر دیگران…اگر مانند انبوهی ازواژه پراگنانی که به شنیدن “آفرین” معتاد شده اند و تا بگویید بر سر چشم فلان مصراع تان ابروست؛ به شنیدن “نفرین” معتاد تان میسازند، سخی راهی به ناشعرهایش دل میبست، در میانگاه 1975 و 1985 از پا می افتاد و در قهقرای گمنامی فراموش میشد.او میدانست که چسپیدن به نمونه های همرنگ “گرمی آتش عشق از دل دیوانه بپرس/ لذت سوختن شمع ز پروانه بپرس”، گوینده اش را  مینشاند در کنار دستار و پیزار  سوزنی سمرقندی، عمعق بخارایی وحزین لاهیجی و همانجا دربیکسی پیروزمینگیرش میکند.راهی که نمیخواست فتوکاپی کهنه سرایان باشد، از بازسرایی غزلواره های recycle روزمره برید و پویشگرانه به دیدار برکه و گلزار، کوچه و سپیدارو زمانه و روزگار خودش شتافت. این بار، بدون وام گرفتن قافیه های پوسیده و ردیفهای پوساننده، نوشت:

دل آدم میشه چشم همه دنیا ره بخانه

دل آدم میشه راز همه دلها ره بدانه

دل آدم میشه باور بکنه زندگی ره

دل آدم میشه از خود همه غمها ره برانه

دل آدم چقدر خواهش بیجا میکنه

دل آدم به خدا آدمه رسوا میکنه

چه میشد چشم آدم تر نمیشد / گل لبخند او پرپر نمیشد

چه میشد آدما خوشبخت بودن / دیگه ای درد وغم باور نمیشد

چه میشد زندگی پر از صفا بود / دل آدم ازین غمها رها بود

چه میشد با تمام مهربانی / دیگه دنیا به کام آدما بود

وحید قاسمی آوازخوان و آهنگساز پرآوازه افغانستان واژه های بالا را با پرده های ساز، به ویژه هنگامه های گیتار آمیخت وجان تازه تر بخشید.درخشش و پذیرش پیشبینی ناپذیر ” دل آدم به خدا آدمه رسوا میکنه” و فراگیر شدنش، نخست راهی را به راه تازه انداخت و سپس پیمان او و قاسمی را نزدیکتر از پیوند غزل و عروض ساخت.  سخی به زودی ترانه دیگری را به وحید نمایاند. این بار نیز تارهای گیتار آفریده های او را بهارانه شگوفاند و رنگ و بویش را به خانه خانه خواهندگان تازه گرایی تاباند.

میشه در باغ دو چشمایت بشینم

میشه از چشم تو خورشیده ببینم

میشه از زلف عروسانه تو

دانه دانه گل بارانه بچینم

میشه یک روز که این پنجره را

سوی خور شید رخت وا بکنم

میشه یک روز در آیینه رود

تره مه خوب تماشا بکنم 

میشه گلهای زمستانزده را

نفسی گرم کسی وا بکنه

میشه ابرا همه باران بگیره

چشمه ها ره همه دریا بکنه

و همینگونه بودند کارهای بهینه دیگر آن دو یار روزگار دشوار که از گلوی پرستو، وجیهه رستگار، رحیم مهریار، فرید رستگار، وحید صابری، خسرو، عزیزغزنوی، شمس الدین مسرور، شریف ساحل و … فریاد شدند.

چطو باور بکنم غم تنها شدنه

غم تنها شدن و درد رسوا شدنه

زندگی هر نفسش درد و غم اس

عمر خوشبختی آدما کم اس

بیتو من زندگی ره به چه مانا بکنم

چه بگویم دل مه که دلاسا بکنم 

زندگی سر برسه درد و غمش

***

شوه لبریز خوشی هر قدمش

کاش میشد که تره روزی پیدا بکنم

عقده های دل مه پیش تو وا بکنم

زندگی جاده خوشبختی شوه

راه آسایش هر سختی شوه

چطو باور بکنم غم تنها شدنه

غم تنها شدن و درد رسوا شدنه

زندگی هر نفسش درد و غم اس

عمر خوشبختی آدما کم اس 

فراز و فرود راههای راهی

شامگاه سه شنبه 23 دلو 1389 خ مطابق  نهم فبروری 2010، سخی راهی از دفتر کارش در تلویزیون طلوع بر آمد و به خانه برگشت ، ولی نه با پا های خودش. پیکرش را آوردند. او در نیمه راه، در پناه ناژوهای همیشه بهار جان سپرده بود. آدم چگونه بزید، هنگامی که دل تپیدن نخواهد؟ آن شب، مرگش همانند خودش، خودش مانند رخشش نامش و نامش چونان مویه ها از درو دیوار بیرون زدند: همسر و یگانه دخترش میگریستند . میثم و منصورو مصیب، سه فرزند برومند راهی اشکهای خانواده را میستردند و اندوهگنانه به آنان دل میدادند تا یارای ایستادن دربرابر پیشامد زندگی راازدست ندهند

 صادق  حیدری