تبصره برکتاب «تصّوف و انسان»نوشتۀ : دکتور عنایت الله شهرانی

نوشتۀ هذا تبصره ایست بقلم دکتور عنایت الله شهرانی بر کتاب «تصّوف و انسان» تألیف پروفیسور دکتور سید عبدالحکیم شرعی جوزجانی.

            بخش اول: زندگینامه و حیات سیاسی و علمی دکتور شرعی جوزجانی.

            بخش دوم: الف- تصّوف و معنی آن. ب- تصّوف در تورکستان و خراسان.

            بخش سوم: کتاب «تصّوف و انسان» دربارۀ خواجه ها و تورکهای اوزبیک.

بخش اوّل

زندگینامه و حیات سیاسی و علمی دکتور شرعی جوزجانی

         در سالهای دهۀ نود میلادی، این نگارنده در مؤسسۀ رابطۀ عالم اسلامی منحیث مشاور تعلیمی و در عین حال در یونیورسیتی بین المللی اسلامی اسلام آباد رئیس بخش مطالعات آسیای مرکزی و استاد، در دیار پاکستان در شهر اسلام آباد مصروفیت داشتم.

         یک سال بعد از مزارشریف به تاشکند رفته و در تاشکند دوست دیرین جناب استاد شرعی جوزجانی را با یک دانشمند اوزبیکستانی به اسم عارف عثمان که مصروف نوشتن و تحقیق در تصّوف بود، زیارت کردم. بحث های بسیار کوتاه و مختصر در خصوص تصّوف بمیان آمد و قصۀ ما ناتمام ماند.

شب رفت و حدیث ما بپایان نرسید

شب را چه گـُنه حدیث مـا بـود دراز

در آن فرصت جناب استاد شرعی مصروف پژوهش و تحقیق در امور حقوق اسلامی بود و چون در علوم دینی دارای تخصص و بزبان عربی وارد بود، زبان فارسی را بحد عالی میدانست و در زبان مادری (تورکی اوزبیکی) تکلّم میکرد، در میان شخصیت های اکادمیک اوزبیکستان شهرت خوبی پیدا کرده بود.

         در آن وقتیکه جوامع تورکستان بعد از گذشتاندن بیش از هفتاد سال درتحت فشا ر نظام مستبدانۀ اَته ایستی تازه به استقلال رسیده و مصروف بازسازی حیات اجتماعی و اقتصادی خود بودند، شرعی جوزجانی چون چراغی در علوم قدیمۀ بخارا و سمرقند و خوارزم پرتو افشانی میکرد. باری هم شنیده شد که جناب آقای شرعی را رهبر آن کشور نسبت سابقۀ علمی و سیاسی اش فراخواند و ملاقات ارزنده به میان آمد.

         در سال 2005 میلادی، جهت تبلیغات سیستم فدرالی از طریق تاشکند به شهر مزارشریف و صفحات شمال این نگارنده (عنایت الله شهرانی) سفر داشتم. در توقف به تاشکند مژده ای بگوشم رسید که آقای استاد شرعی لقب اعلای «دکتوری علوم» را در رشتۀ حقوق تحت عنوان «نقش فقهای آسیای میانه در تکامل نظام حقوقی اسلام و مذهب حنفی» که تیزس دکتری اش بوده، بدست آورده است.

         جناب آقای جوزجانی سالهای زیادی در کدر انستیتوی دولتی حقوق تاشکند به صفت استاد کرسی حقوق اسلام و بعدا در یونیورسیتی اسلامی تاشکند، به حیث آمر دیپارتمنت حقوق اسلام در فاکولتۀ فقه، اقتصاد و علوم طبیعی کار میکرد و چند سال بعد از آن در مملکت بسیار فرهنگی سویدن با فامیل خویش پیوست.

         درین اواخر یک کتاب تألیفی استاد شرعی جوزجانی بنام «تصّوف و انسان» بدست این نگارنده رسید و بزودی این ابیات حافظ بخاطر آمد:

سالـها دل طلـب جـام جـَم از ما میکرد

آنچه خـود داشت ز بیگانـه تمنا میکرد

و:

بود آیا که در میکده هـا بکشایند

گره از کار فرو بستۀ ما بکشایند

         «تصّوف و انسان» کتابیست که بقلم توانای دانشمندِ فرزانه استاد پروفیسور دکتور سید عبدالحکیم شرعی جوزجانی بزبان شیوا، آهنگین و غنی تورکی اوزبیکی تألیف و در یکی از مطابع کابل با قطع و صحافت عالی، بسال 2012 میلادی در 413 صفحه به همت یک شخصیت فرهنگ دوست جناب الحاج محمد یوسف غضنفر توسط «بنیادغضنفر» بزیور طبع آراسته شده  است. متن کتاب را از حروف کریل به رسم الخط عربی محترم عبدالغفور دستیار برگردان نموده است.

         استاد دکتور شرعی جوزجانی از مقتدرترین نویسندگان افغانستان می باشد که از آوان نوجوانی تا این وقت مطبوعات افغانستان به نوشته های علمی، ادبی، دینی و سیاسی وی شهادت میدهد. وی همچنان در زمرۀ نامداران تورکان پارسی گوی بشمار آمده است.

         نوشتن کتاب در تصّوف و تحقیق در آن باره زمانی میتواند تحقق پیدا کند که شخص باید در موضوع وارد بوده و از باریکی ها و از نزاکت های طبقات و مراحل تصّوف آگاهی داشته باشد که بی تردید جناب استاد شرعی جوزجانی در آن، دارای صلاحیت میباشد.

         استاد شرعی جوزجانی که زادگاهش شهر سرپل ولایت قدیم جوزجان می باشد، در یک فامیل مذهبی و فرهنگی نشو و نما کرده، که ما از آن فامیل منّور در مطبوعات افغانستان بسی شخصیت ها را که چهره های شناخته شده می باشند، میشناسیم.

         شادروان علامۀ زمان قاری محمد عظیم عظیمی، شخصیت جامع الکمالات، بیدل شناس، شاعر ذواللسانین در تورکی و فارسی، نویسندۀ عالیقدر و بسیار آگاه و تصّوف شناس فرهنگی بزرگ این فامیل است.

         در دهۀ هفتاد میلادی یکی از اقارب در شهر مزارشریف برحمت حق پیوسته بود، نگارندۀ این سطور از کابل و علامۀ مرحومی از سرپل به جنازه رفتیم. هنگام شب یک تعداد اقارب باهم شب نشینی داشتیم. شادروان راقم این سطور را از نزدیک نمی شناخت. بعداز پرس و پال دانست که من در دانشگاه استاد می باشم، مثلیکه وی منتظر شنیدن کلمۀ «استاد پوهنتون» بود، خدا میداند در آن شب چه حال ناقرار داشتم، هر چیزیکه من میگفتم کاملاً میدانست و هر آنچه که او میگفت نمیدانستم، آنقدر شعر میدانست، آنقدر بزرگان تاریخ را می شناخت و آنقدر از کتب ذکر ها داشت که در حیرت فرو رفتم. چون بکابل آمدم، گفتند که وی حتی بزبان زیبای پشتو کتابی را به سلسلۀ نصاب الصبیان ابو نصر فراهی تألیف نموده که در نوع خود بی سابقه می باشد و از مفیدترین کتب پشتو بشمار می آید. مرحوم رشاد قندهاری در مقدمه ای که برای چاپ این اثر نوشته گفته است که استاد عظیمی با آنکه زبان مادریش تورکی بوده، توانسته است اثری بیافریند که در تاریخ ادبیات پشتو سابقه ندارد.

       پسر او محمد کریم ذره یکی از معاریف وطن، شاعر زیبا کلام در دو زبان و در میان اهل دانش مورد احترام است. حلیم یارقین با آنکه جوان است، بمانند پدرکلانش علامه عظیمی تألیفات و کار های زیاد علمی را سردست دارد، دکتور شفیقه یارقین نیز از جمله زنان دانشور آن فامیل بشمار می آید، محمد شفیع عظیمی موسیقیدان و نقاش نیز به آن فامیل منسوب است.

         جناب آقای دکتور شرعی جوزجانی از آن فامیل منوّر و فرهنگی سر برآورده و در جملۀ بزرگان فرهنگی افغانستان بشمار می آید.  گویی حضرت افصح المتکلمین شیخ سعدی دربارۀ شرعی جوزجانی چنین فرموده است:

همه قبیلۀ من عالمان دیـن بـودنـد

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

بیت بالا را زمانی دربارۀ علامه عبدالحی حبیبی نوشته بودم، ولی وی به شاعری شهرت نداشت، مگر شرعی جوزجانی از شعرای نامدار زبان های تورکی و فارسی بحساب می آید. بلی، شرعی جوزجانی قریحۀ شعری را از برکت عشق بدست آورده و عشق منشأ همه اعمال بشری می باشد. بحث عشق از بسکه عمیق است نوشتن آن بگفتۀ بزرگان در دفتر نمی گنجد.

عـاشق شـو و عقل را رها کن

کـــز عــقـل دنـی وفـا نیـابی

***

عشق آمـد عقل او بیچاره شد

صـبـح آمـد شمـع او آواره شد

استاد شرعی جوزجانی در افغانستان از جملۀ تورکان فارسی گوی به شمار میآید. او مانند اسلافش زبان شیوا و آهنگین فارسی را چون جلال الدین محمد بلخی، امیر خسرو بلخی، خاقانی شیروانی، نظامی گنجوی، صائب تبریزی، میرزا عبدالقادر بیدل، انوری ابیوردی، ظهیر فاریابی، شیخ محمود شبستری، استاد حسین شهریار و صدهای دیگر جلوه گاه ادبی خود قرار داده، به زبان شعر صحنه آرایی ها، آفرینش ها، ابتکارات هنری و نوحه ها دارد و سروده های او با کیفیت تمام زیب نشرات داخلی و خارجی گردیده است. با تأسف باید گفت که یک مجموعۀ اشعار فارسی او بنا بر ملحوظاتی سوختانده شده است.

         دکتور شرعی جوزجانی را نگارندۀ این سطور از سالهای زیاد به اینطرف می شناسم، چونکه او چهرۀ شناخته شده و درخشنده در ساحۀ فرهنگ و سیاست بود. هرگز فراموشم نمی شود و در دفترچۀ خاطراتم ثبت می باشد، زمانیکه گروه های چپی در افغانستان عرض اندام کردند و در صدد برانداختن رژیم فرسودۀ شاهی بودند، فعالین شان زیر تعقیب استخبارات یا ضبط احوالات قرار داشتند، دهها چپ گرا یکی بعد دیگری از جانب حکومت بزندان برده می شدند.

         روزی از دفتر شهید علامه محمد اسمعیل مبلّغ که در وزارت اطلاعات و کلتور تشریف داشت برآمده بطرف کوتۀ سنگی توسط بس شهری بخانه میرفتم، اتفاقاً برایم چوکی میسر نشد، دیدم که استاد شرعی نیز ایستاده است. هر دو نزد هم قرار گرفتیم، او بزبان تورکی برایم گفت که در کیسه ات چیزی را میگذارم، بعد از اینکه از سرویس شهری پایین شدی، آنرا بخوان، شبنامه است و بدوستان هم برسان!

       تعجب من در آن بود که آقای شرعی خوب میدانست که من هرگز با چپی ها نبودم، ولی دانستم که او برمن اعتماد دارد و من هم چونکه اعتماد او را احساس کردم، رازش را نگاهداشتم، و بدوستان چپی خود بدون آنکه نام شرعی را افشا نمایم، توزیع نمودم. مولوی میفرمود:

ای جفـای خلق برتو در جهان        گـر بـدانـی گـنج رز آمد نهان

خـلق را با تو چنین بدخو کند         تـا تــو را نـاچار رُخ زانسو کند

         نگارنده در آن زمان در دارالمعلمین کابل معلم بودم، محمد سالم مسعودی مدیر دارالمعلمین بود که بدورۀ کامیابی خلقی ها وزیر معارف مقرر گردید، او شاگردان پیرو خلق را بر علیه ما چند نفر مخالفان خلق و پرچم تحریک میکرد تا ما را اذیت کنند. چنانچه بار ها بزیر سنگ باران قرار داشتم و از جانب جوانان طرفدار خلق و پرچم مزاحمت و اذیت می شدم.

         خاطرۀ دیگری که از دکتور شرعی دارم اینست که در سال 1978 میلادی بعد از تحصیل از امریکا زمانیکه حکومت نافرجام نور محمد تره کی بر سر اقتدار بود، بکابل رفتم، چندین کس از شناساهایم بمقامات وزارت ها و کرسی های بلند وظیفه گرفته بودند، طبعاً جمله اشخاص چپی و طرفدار سوسیالیزم بودند. و باید من بنابر توصیۀ جدی دوستان با یک تعداد خصوصاً وزرا میدیدم. صاحب جان صحرایی که وزیر سرحدات بود، از جایش بلند شد و رو بوسی کرد و امر و خدمت از من خواست و باری با من نزد اسدالله سروری جلاد خون آشام رفت تا برادرم ولی الله را از زندان رها نماید، بعد ها دانستیم، بسیار پیش از آن او را شهید کرده بودند. محمود سوما که استاد مضمون ساینس من در مکتب بود، چنان فکر میکرد که دشمنش را دیده باشد، بعد از دیدار منصور هاشمی و من در وزارت آب و برق، پوهاند حمیدالله امین او را ملاقات کرد، حمیدالله امین مرا در بیرون دید و گفت که با منصور هاشمی چه گفتی و چرا با تو بدبینی زیاد دارد، بهر صورت روز ها سپری می شد.

         عبدالقیوم نورزی و عزیز الرحمن سعیدی و هم چنان اکادمیسین دستگیر پنجشیری را میگفتند که رابطه های شان با دوستان بد نبود، خصوصاً جناب پنجشیری و عزیز الرحمن سعیدی تا کنون در بین مردم محبوبیت دارند. جناب آقای دستگیر پنجشیری و جناب آقای شرعی جوزجانی دو شخصیت عمدۀ دوران حکومت چپی ها بودند، ولی اکنون هر دو در خدمت ملیتهای محروم با جد و جهد زیاد کار میکنند و بهتر آنکه هیچکدام تعصب قومی و تفوق طلبی ندارند.

         یکی از آن حزبی ها که در وقت حکومت کمونیستی لاف از انترناسیونالیزم میزد و لینین را بسویۀ پرستش صفت میکرد، حالا مقالاتش را در آریانای برون مرزی میخوانیم، چنان متعصب، خشک و بفاشیزم وابسته است که گویی کلمۀ تورکستان دشمن بابایی او باشد. بجای اینکه تورکستان بگوید از نفرت با ملت برادر و برابر تورک، آنرا «فرارود» می نویسد، این نوع اشخاص اصلاً پوچ مغز و بی ماهیت می باشند. خصوصاً کسانیکه در میان تورک و تاجیک اختلاف می اندازند.

         و اما دربارۀ استاد سید عبدالحکیم شرعی، به وزارتش رفتم با پیشانی باز بدون اینکه خود را و شخصیتش را باخته باشد، پیش آمد مردانه و انسانی کرد، چونکه در خانۀ خود در سرپل با سابقۀ مردمداری نمو کرده بود و آیین مردمداری را بخوبی درک میکرد.

         بار دیگر که وزارت عدلیه در کنار ارگ موقعیت داشت به نسبت خلاصی برادرم از محبس جهت همکاری نزد شرعی جوزجانی رفتم، بعد از وقت رسمی بود. در اداره اش شخصی بنام محمد نعیم رئیس دفتر نیز وجود داشت. چون مشکل را به شرعی گفتم در چند جای تیلفون کرد. وقتیکه بخانه آمدم، دیدم نعمت الله شهرانی برادرم بخانه آمده است. یقیناً تیلفون آقای شرعی جوزجانی او را رها ساخته بود.

         همزمان با برادرم به امر حفیظ الله امین هفتاد و چهار بدخشانی دیگر محبوس گردیده بودند و چون حفیظ الله امین میخواست با بدخشانی ها که فکر میکردند اکثریت اخوانی و یا ستمی باشند، تصفیۀ حساب کرده و همه را بقتل برساند. چندی بعد شنیدیم همان هفتاد و چهار بدخشانی کشته شدند و برادر من یگانه کسی بود که از آن جمله جان بسلامت برده بود.

         دو دیگر اینکه حفیظ الله امین را که در مکتب ابن سینا و دارالمعلمین مدیر مکتب ما و در صنف دهم استاد من بود، از حکاک بودن و زیرکی و بی رحمی و تعصب او آگاهی داشتم. امین میخواست هر شخص مهم خلقی یا پرچمی را موقتاً به ولایت مربوط شان منحیث والی و یا نام دیگر بفرستد تا مردم و قوم خود شان را تصفیه نموده و مخالفین را قتل نمایند.

         بناءً صاحب جان صحرایی همصنفی این نگارنده هم در جلال آباد و هم در قندهار مردم را به قتل رسانید و یک وزیر بدخشانی یک عدۀ زیاد بدخشانی های با سواد و بیسواد را بقتل رسانید. در همین وقت، حفیظ الله امین میخواست که شرعی جوزجانی به ولایت جوزجان رفته، منحیث والی کار کند و صدها هموطنش را از دم تیغ بگذراند. اما استاد شرعی با آنکه زیر سوال خلقی و پرچمی قرار گرفته بود، از رفتن بدانجا امتناع ورزید و یک کریدت بسیار بزرگی را نزد مردم و حتی بعضی چپی ها از جمله خیال محمد کتوازی کمایی نمود. کتوازی که وزیر اطلاعات و کلتور بود غالباً او هم جهت کشتن هموطنان نرفته بود و در دفتر کارش در وزارت از کسانیکه به ولایات رفته و مردم را بقتل میرسانیدند مذمت و کسانیرا که از رفتن انکار کرده بودند مدح می کرد.

         نمیدانم چه دلیل بود که دکتور شرعی جوزجانی به چپروی گرایش پیدا کرد. آیا به نسبت اخراج او از مدرسه شرعیه بود که با علامه محمد اسمعیل مبلّغ بی سرنوشت شده بودند، آیا از قید و بست رژیم شاهی و متمرکز بودن حکومت دیکتاتوری و یا اینکه با خواندن آثار فلاسفه و دانشمندانی چون مارکس و انگلس تحت تأثیر نظریات آنها قرار گرفته بود؟

گر تـو بـا چـشم ارادت نـگـری جـانـب دیـو

دیوت اندر نظر افرشته وش و حور لـقاست

و گـــر از دیــدۀ انـکـار بــه یـوسف نـگـری

یوسف اندر نظـرت زشت رُخ و نـا زیباست

         یقین است که یک شخص شرعیات خوانده و با سابقۀ داشتن فامیل مذهبی، چیز قوی تر از آن به وی اثر گذاشته باشد چنانچه حافظ گوید:

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد

از سر پیمان گذاشت بر سر پیمـانه شد

         فکر میشود که چون شرعی جوزجانی جوان پُر مغز، متفکر و با استعداد بود، حتی در آن ایام نوجوانی اطرافیانش او را شخص مبارز و دانشمند می پنداشتند، شاید از مفکوره های مساوات و عدالت و برابری خوشش آمده باشد. بهر صورتیکه بوده شرعی نوجوان و نو نهال یکدم بمبارزه علیه فساد های اداری شاهی آغاز مینماید و صدها مقاله و کتاب را در ساحۀ تعلیمات سوسیالیستی ودیالکتیک میخواند و راه مشخص خود را جدا  از هم سلکان خود به طرف چپ تعیین میکند:

مـا و مـجـنـون هم سبق بـودیم در دیوان عشق

او به صورت محو گشت و من به معنی سوختم

یکی از دوستان بسیار نزدیک جوزجانی، مبارز نستوه و فرزند فداکار تورکان افغانستان شاد روان شهید محمد طاهر بدخشی بود. این مرد فرهیخته که ازدانش و فرهنگ ذخایر بزرگی اندوخته بود و از درک سیاسی عمیق و روح رزمندۀ آشتی ناپذیر در برابر استبداد و ستم ملی برخوردار بود، یکجا با شرعی جوزجانی در جهت تحقق آرمانهای ملی مبارزه میکردند.

این دوتن به شمول شهرالله شهپر که بعداً به شهادت رسانده شد، در داخل جمعیت دموکراتیک خلق، در موقف دفاع از منافع ملیت های محروم از جمله ملیت خود قرار داشتند. چنانچه در نتیجۀ مبارزات مصرانۀ آنها که همسویی آقای پنجشیری و عبدالکریم میثاق را نیز با خود داشتند، پاراگرافی مبنی بر اعطای حقوق تعلیم و تعلم و حق نشرات به ملیت های تحت ستم در متن مرامنامۀ جمعیت دموکراتیک خلق گنجانیده شد که بعداً بر اساس آن اولین اشعار اوزبیکی و تورکمنی در تاریخ افغانستان در جریدۀ حزبی «خلق» و مقاله هایی انتقاد آمیز در دفاع از حقوق فرهنگی اوزبیکان و تورکمنان در اخبار حزبی «پرچم» توسط شرعی جوزجانی نوشته و نشر شد که اولین دفاع سیاسی از حقوق تورکتباران در مطبوعات کشور میباشد و بعد از حادثۀ هفتم ثور، به تشبث استاد جوزجانی فرمان شمارۀ چهارم حکومت تسوید و تصویب و مطابق آن هفته نامه های «یولدوز» و «کورش» به زبانهای اوزبیکی و تورکمنی به نشرات آغاز کرد و دپارتمنت های زبان اوزبیکی و تورکمنی در وزارت تعلیم و تربیه و اکادمی علوم تأسیس گردید و تألیف  کتب درسی درین زبانها آغاز یافت و در عین زمان اساسگذاری گروه هنری «ظفر» دست آوردی بزرگ بود.

            آری دکتور شرعی به معنی اندیشه های سوسیالیستی سوخت ولی به تطبیق آن کامیاب نشد، با تغییر یک رئیس جمهور کمونیست، کمونیست دیگری بجای او نشست و حکیم شرعی سالها بزندان افتاد، در آن وقت دانست که فلاسفه ای چون مارکس و انگلس شخصیت های بزرگ و صاحب تیوری های بشری میباشند، اما نظریات شان بر انسانها به بسیار سختی میتواند تطبیق گردد.

            جناب استاد شرعی جوزجانی با وجودیکه یک حصۀ زیاد عمر خویشرا به مبارزه سپری نمود، به مانند برخی مجاهدین کیسۀ خود را به پول مردم پُر نکرد و سخت غریبانه زیست، اما در عین حال از مطالعۀ کتب و تحقیق و نوشتن دست نکشید، از همان سبب است که  من و امثال من او را با علامه محمد اسمعیل مبلّغ و استاد عبدالله سمندر غوریانی از دانشمندان بلند پایۀ افغانستان می شناسیم.

            چون علامه محمد اسمعیل مبلّغ در جوانی جام شهادت نوشید و استاد غوریانی کم نوشت و بسیار کتاب خواند و فیلسوف شد، ولی شرعی جوزجانی یادگار های قلمی زیاد بجا گذاشت که اینک همین حدیث مطول را دربارۀ یکی از کتابهایش به رشتۀ تحریر در می آورم.

            بعد از رهایی از زندان و تسلط مجاهدین دکتر شرعی بفال حافظ رجوع کرد و اتفاقاً بیت ذیل در مقابل چشمانش پدیدار گردید:

مـا آزمـوده ایـم درین شهر بخت خویش

باید برون کشید ازین ورطه رخت خویش

            درین وقت است که استاد شرعی را پس از مدتی امکان رفتن از طریق تاجیکستان به کشور اوزبیکستان میسر می شود. چون دانشمند است، نه تنها به دقایق سخن بزودی پی میبرد، متوجه حال مردم تورکستان می شود که سر زمین شان بیش از هفتاد سال زیر قبضۀ دکتاتوری کمونیستی قرار داشت و به مثابۀ انگشت ششم روسها بشمار میرفت.    

            شرعی جوزجانی بیاد آورد آن روز هایی را که در تاریخ اسلام خوانده بود، امام بخاری که از تورکان اوزبیک بخارا، امام ماتریدی و صدها بزرگان تاریخ اسلام در آن سرزمین مخصوصاً در خاک اوزبیکستان سر برآورده بودند و همچنان میدانست که تنها در سمرقند چهار و نیم هزار امام بروز و جولان کرده و بعداً خفته اند.

            دکتر شرعی جوزجانی با دوست هم سبق خود شهید علامه مبلّغ از جامی شناسان شهیر وطن می باشند. او که در رد اتهامات برخی متعصبان ایرانی بر علیه جامی مقالاتی نوشته و برخی از اشعار فارسی او را به اوزبیکی ترجمه کرده است، این بیت مشهور جامی را خوب میدانست که میگفت:

سکه که در یثرب و بطحا زدند

نــوبت آخـــر بـــه بـخـارا زدند

            از زبان معمرین و یادداشتهای تاریخی شنیده شده است که بوقت حملۀ چنگیز خان در بخارا سه میلیون کتاب که همه نسخ خطی بود به آتش سوخت و در وقت تصرف روسها بیشتر از آن کتب قلمی و چاپی از میان رفت. همچنین ذخایر طلا، نقره و جواهرات و تاجهای مرصع شاهان تورکستان از خاک تورکستان بیرون برده شده و دست کم بیش از دو میلیون مردم مسلمان تورک و تاجیک در آن خاک بقتل رسیده و خون شان رنگ خاک آن ساحه را گلگون ساخته و حتی رنگ بیرق شانرا برنگ سرخ نمایان میکرد.

            استاد دکتر شرعی بمانند شخصیت های پُر نبوغ تاریخ که مرد حساس و دانشمند بی بدیل وطن است، در خاک تورکستان بیاد بزرگان تاریخ وطن، بیاد پدر کلان هایش، بیاد قاری محمد عظیم عظیمی و بیاد آنکه جملۀ سیدالنسبان میباشد، در فکر و تحیر افتاد، دید که مردم اوزبیکستان در قدیم پیش از استیلای قوای سفید و سرخ روسها از غنی ترین ممالک بشمار می آمد، ظاهراً شکل انکشاف یافته دارد، ولی در حقیقت از افتخارات بزرگ تاریخی و گنجینه های معنوی گذشتگان خود به دور نگهداشته شده اند. در فرهنگ، زبان و کلتور آنها بقایای تأثیر دولت توتالیتر وجود دارد، «شهر غزنین، نه همان است که من دیدم پار»، او که فقط به نسبت ترقی کشور و بخاطر آرامی مردم مبارزه میکرد، با حیرت تمام دید که تطبیق این سیستم برسر سایر جوامع بشری نیز شکل عملی ندارد.

            در دوران حکومت مجاهدین که در تاریخ افغانستان از کثیف ترین و منحوس ترین حکومت ها به شمار میرفت و نیز در زمان حکومت طالبان که به مراتب ملوثتر از مجاهدین بود، شرایط زندگی برای شخصیت هایی چون شرعی وجود نداشت و ملیون هاتن از هموطنان ترک وطن کرده جان به سلامت برده بودند. استاد شرعی که موقتاً میخواست به دیار اوزبیکستان اقامه اختیار نماید و در فرجام دوباره بازگشت نماید، به ناچار گفت:

ما درینجا نه پی حشمت و جاه آمده ایم

از بـد حـادثـه ایـنـجـا بـه پـنــاه آمده ایم

بیت بالا را شاه امان الله غازی در وقت فرارش از وطن به خاک هند نیز بکار برده بود.

            از اینجاست که دانشمند بی بدیل و با احساس وطن استاد شرعی، متوجۀ صفحات گذشتۀ زندگی میگردد، و این بار صفحۀ زندگی نوینی را آغاز مینماید و بقرار «کل شی یرجع الی اصله»:

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

بــاز جــویــد روزگـــار وصـــل خویش

            استاد شرعی که طبیعتاً از نگاه جسمی دارای صحت کامل بود و فکر تیز و زودرس داشت، در مرکز تورکستان در خاک فعلیۀ اوزبیکستان به تحقیقات علمی می پردازد، ترجمه ها مینماید، با دانشوران، فلاسفه و علمای بزرگ و جید اوزبیکستان محشور میگردد. چون در افغانستان دکتور شرعی جوزجانی در خصوص علوم حقوقی، شرعی، سیاسی و ادبی از جملۀ چهره های شناخته شده بود، به اندک ترین وقت در خاک تورکستان، چون آفتاب درخشیدن گرفت و بسی از دانشمندان و حتی مقامات اول کشور به نسبت مقام علمی اش وی را منحیث یک عالم معاصر احترام قایل شدند.

            استاد شرعی که در افغانستان زمینۀ تحصیل بالاتر از لیسانس فاکولته میسرش نمی شد، در اوزبیکستان بدون تکلیف شهادتنامه های ماستری و دکتری (ph.d) را با نوشتن رسالۀ علمی «نقش شریعت در تأسیس نظام حقوقی افغانستان» بدرجه اعلی بدست آورد و تیزس های پُر از کیفیت و عالی را نوشت و بیادگار گذاشت که اکنون از نوشته هایش دانشمندان اوزبیکستان مستفید می شوند و برای شاگردان از آن تدریس مینمایند.

            دکتر شرعی جوزجانی که اینک در خاک اوزبیکستان شهرت بلند علمی را بدست آورده و میدان فعالیت برایش آماده شده بود، در انکشاف و تکثیر افکار اسلامی، تصّوفی و مقایسۀ قوانین غربی و شرقی (مخصوصاً اسلامی) دست یازید و هر یک را در میزان و تحلیل قرار داد.

            من نگارنده که در افغانستان و خارج با کمونیست و با مجاهد و دیگران دایم در تماس میباشم و نوشته های هر یک را با تعمق میخوانم، به دو شخصیت دوران کمونیستان ارادت یافته ام، چونکه دانستم آنها در همه اوقات فقط در پی خدمت به مردم بوده و آرزوی رفاه و پیشرفت جامعه را داشته اند. و هرگز بفکر اندوختن مال و طالب شهرت کاذب نبودند. یکی از آنها اکادمیسین دستگیر پنجشیری که از تاجیک الاصلان کوه پایه های پنجشیر است، مرد صریح اللهجه و مبارز آزاده، بدون تعصب لسانی و سمتی اکنون در امریکا رحل اقامت افگنده و منظماً می نویسد و جوانان را چه تورک باشد و چه پشتون تشویق مینماید تا خدمات خود را به مردم افغانستان گسترش دهند و چه زیبا که او یکی از هنر دوستان باذوق وطن است.

            دو دیگر استاد دکتر شرعی جوزجانی که نزد این نگارنده در علوم ادبی و کار های تحقیقی شخصی خداداد و صاحب نبوغ ذاتی می باشد. وی اصلاً با تبعیض کاری ندارد و آنرا کار ابلهان و اشخاص نادان میشمارد. ملیت خویش را بحد نهایی دوست دارد و برای شان خدمت مینماید، ولی هرگز ملیت خویشرا بلندتر ازدیگران نمیداند، چونکه احترام به بشر و مقام آن دارد. شرعی جوزجانی هم به هنر و زیبایی شناسی علاقمندی خاصی  دارد و ذوق عالی استتیک او درین زمینه قابل تقدیر می با شد.

            من با افکار کمونیستانی که در خدمت به مردم و بفکر ترقی و تعالی جامعه بودند، دایم توافق داشته و طبعاً به جاهلان و وطنفروشان آنها علاقمندی نداشته و از آنها نفرت دارم. با تأسف تمام باید بگویم که یک تعداد آنها به سبب جهالت و دون همتی در بین دو ملت برادر که دارای یک روح و دو جسم می باشند، بنام «تورک و تاجیک» نفاق می افگنند، ورنه آنها کاملاً در تاریخ، کلتور، مذهب، لباس و عموم جوانب حیاتی مشترک می باشند و این اختلاف اندازان در حقیقت، دشمن جامعه بوده بالاخره مردود عالم خواهند شد.

            آن حزبی چپرو که دیروز بنام کشور شوراها و انترناسیونالستی شعار میداد، اکنون بعد از آزادی در میان جامعۀ تورک و تاجیک- تاجیکستان و اوزبیکستان تولید نفاق نموده و زهر اختلاف را در میان شان پاش میدهد. برای خدا بگذارید آن مردم بیچاره در هر خاک و هر جایی که باشند، حیات بسر ببرند و زندگی آرام داشته باشند.

            این فاجعۀ تفرقه اندازی را در سال 1992 میلادی که نویسنده مهمان تاجیکستانی ها بودم، بچشم سر از زبان یک معاون وزارت خارجۀ ایران شنیدم، حیفم آمد به آن رژیم که نامش را جمهوری اسلامی گذاشته اند. در حالی که اسلام همه را یکی میداند، چه حبشی و چه سیاه و سفید و … باشد.

            چند باری که استاد دانشور و دانای وطن جناب دکتر شرعی جوزجانی را در تاشکند- شهریکه آنجا اقامت داشت، زیارت کردم، از گذشته ها و حال بحث کردیم و من با همه بیسوادی و ابجد خوانی، میدانستم که وی شخص عادی نمی باشد و شخص فهیم و داناست که باید به لیاقت و سویۀ علمی او اعتماد کرد و من نگارندۀ این سطور بیاد آوردم روزی را که استاد گرامی شرعی جوزجانی در میان بس شهری با دادن شب نامه ها به من اعتماد کرده بود. و البته که حق داشت و باید برایش جهت مبارزۀ سیاسی، وی را حق بجانب بشماریم. یعنی چرا یک شخص حق نداشته باشد که در راه رفاه جامعه ای که در آن حیات بسر می برد، کار کند.

بعد از دوران حکومت حامد کرزی این نگارنده برای بار اول بصورت مفصل موضوع فدرالیزم را در افغانستان با شرح و بسط و تقسیم ولایات در جریدۀ امید بچاپ رسانیدم، دیدم صدها مقاله از جانب یکی از ملیت های وطن برعلیه افکارم که بجز از آزادی پیشرفت و آرامش مردم نبود، نه تنها به مقابله پرداختند، بلکه از آوردن الفاظ زشت و ناسزا نیز دریغ نکردند. البته واضح است که این نوع سلوک مملکت را به قهقرأ می کشاند.

            در بالا طی چند صفحه به حیات پُر از حادثات گوناگون و کار های دوران سیاست و موضوعات علمی استاد شرعی جوزجانی مختصراً اشاره کردیم و لازم بود که درباره اش کتاب مفصل تحریر گردد، ولی آن کار از من ساخته نیست و مصروفیت های زیاد دارم.

            شرعی شخصیت خاص و مختص بخود دارد، شمایل او از ساده پسندی آغاز می یابد و به رفتار نیکویش با مردم انجام می یابد. به شکل ساده و بی آلایشانه، بدون ریا و تصنع حیات بسر می برد و در حلقات وطنداران و هم قبیله گان از محبوبیت خاص برخوردار می باشد، چونکه بی صبرانه و ناقرارانه در پی خدمت بمردم از طریق قلم است.

            در خصوص تألیفات و نوشته های جناب داکتر شرعی جوزجانی، همانطوریکه اسلاف او بمانند امام عبدالخالق جوزجانی، فرزند او اعجوبۀ زمان، فرزند او منهاج سراج جوزجانی، ابو عبید جوزجانی و صد های دیگر که بوقت حیات خویش کار های بزرگ علمی را انجام دادند و فریغونیان با دوران مشعشع فرهنگی و غزنویان علم دوست که کتاب های زیادی بوقت شان تحریر گردید، اینک بعد از صدها سال مرحوم استاد عظیمی بزرگ با خواهرزادۀ محبوبش که او را تشویق نموده، یکبار دیگر نام نامی جوزجانان را زنده ساخته اند. بار ها خطرات جانی از سر آقای شرعی جوزجانی گذشته، در دام بلا ها افتیده مثلاً او در آستانۀ اشغال وطن توسط ارتش سرخ در پلچرخی محبوس و به اعدام محکوم گردید، لیکن خوشبختانه با مرگ بریژینف حامی رژیم و تغییر سیاست شوروی در مورد افغانستان، از مرگ حتمی نجات یافت و اگر از آن فاجعه نجات نمی یافت، کی میتوانستیم از مقالات معتبر او و کتب پُر محتوایش استفاده نماییم.

            رسالۀ شرعی جوزجانی دربارۀ «نقش شاعران و شاهان تورکتبار در تکامل زبان و شعر فارسی» و یا مقالۀ او در حل نزاع خام بر سر ملیت حضرت مولانای روم و کتاب تحقیقی علمی او در رابطه به احوال و آثار دانشمند بزرگ وطن ابوریحان بیرونی به نام «دانشمند پیشاهنگ ابوریحان بیرونی» از آثار ماندگار استاد شرعی جوزجانی در زبان فارسی می باشد. او چند اثر ممتاز نویسندگان عرب چون طه حسین، یوسف السباعی و سلامه موسی و رومان بزرگ تاریخی «نوایی» اثر ماندگار نویسندۀ معروف اوزبیک را نیز به فارسی ترجمه و نشر کرده است. کتاب علمی او به نام «حقوق اسلام، مذهب حنفی و فقهای آسیای میانه»، رسالۀ ارزندۀ او به نام «ابوزید دبوسی فقیه کبیر بخارا» و کتاب علمی دیگری به نام «حقوق انسان و سر زمین شرق» که یکجا با پروفیسور اکمل سعیدوف در زبان اوزبیکی تألیف کرده، از شهرت و اهمیت زیاد در اوزبیکستان برخوردار است.

            ناگفته نماند که استاد شرعی جوزجانی که از شعرای زیبا کلام وطن می باشد، شعر را زیبا می سراید و از اوزان شعری و فن شعر سرایی بخوبی آگاهی دارد، خودش از جمله تورکان پارسی گوی بشمار می آید، که در غنای زبان زیبا و آهنگین فارسی خدمات ارزنده انجام داده است.

            داکتر شرعی جوزجانی بزبان بسیار غنی تورکی اوزبیکی، صلاحیت عام و تام دارد و با معاونت آن با زبان ها و یا لهجات دیگر تورکی، چون تورکی اویغوری، تورکی تاتاری، تورکی یاقوتی، تورکی قزاقی، تورکی قرغیزی، تورکی تورکمنی، تورکی اناتولی و تورکی استانبولی آشنایی داشته و از آنها استفاده مینماید و طوریکه گفته شد، شرعی شاعر شیوا بیان است. بیاد دارم در یکی از مجموعه های شعری او که به دو زبان تورکی و فارسی بود، پورتریت اش را با نقطه گزاری تهیه داشته بودم، که از جملۀ شهکار های هنری ام بشمار می آید.

پورتریت استاد جوزجانی که سه دهه قبل با نقطه گذاری کار شده است

شرعی جوزجانی در زبان فارسی تألیفات زیاد دارد و کتاب ها و صد ها مقاله نوشته، زبان عربی را به وجه احسن میداند و تسلط کامل دارد، زبان زیبا و آهنگین پشتو را نیز خوب میداند. طوریکه گفته شد، شعر را روان می سراید، و مهمتر این که به علم عروض و قوافی خوب وارد است و از آن در اشعار تورکی و تاجیکی اش استفاده مینماید. او اولین سرایندۀ شعر نو به شیوۀ نیمایی در زبان اوزبیکی می باشد.

            البته این مقدمۀ اندک طولانی را بخاطر آشنایی با یک شخصیت سیاسی و علمی نوشتم که میخواستم بدوستان بفهمانم که اگر کسی خواسته باشد، در هر حال میتواند کاری را انجام بدهد؛

ای که دستت میرسد کاری بکن

پیش از آن کـز تـو نیـاید هیچ کار

            و اینک خوشبختانه قبل از اینکه دربارۀ تصّوف و عرفان و بعداً دربارۀ کتاب تألیفی شرعی جوزجانی «تصّوف و انسان» بنویسم، اندکی آشنایی با مؤلف خجسته و فرزانۀ وطن استاد شرعی نوشتم، چونکه اگر نویسنده را بخوبی بشناسیم، بزوری به گفتارش پی میبریم.

من این حدیث نـوشتـم، چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانـی

بخش دوم

الف- تصّوف و معنی آن

تصّوف پشمینه پوشیدن، پاک شدن از خواهشات نفسانی، چون مردمانیکه صوف می پوشیدند و اعمال نیکو از ایشان سر میزد، آن ها را صوفی میگفتند. «در زمان سابق صاحبان صفات مذکوره صوف می پوشیدند، لهذا مجازاً اعمال و افعال ایشان را تصّوف نامیدند و میتواند که تصّوف مآخوذ باشد از صوف بالفتح بمعنی یکسو شدن و روگردانیدن است. چون واصلان حق از ماسوی الله یکسو می شوند و رو میگردانند. لهذا، کار ایشان را تصّوف گفتند.» (غیاث)

عرفان را نیز در غیاث بمعنی شناختن و معرفت حق تعالی آورده است. عارف بمعنی دانا و عرفان شناختن، خدا شناسی و یا شناختن الله سبحانه و تعالی می باشد.

            درین بحث کلمات طریقت، شریعت، معرفت و تصّوف که همه در کتاب «تصّوف و انسان» تألیفی داکتر شرعی جوزجانی آمده اند، زیر بحث گرفته می شود. شیخ محمود شبستری مؤلف «گلشنِ راز» که جوابات هموطن بزرگ و صوفی عالیمقام مان امیر حسینی سادات را نوشته  بیت زیبایی دارد که با هم میخوانیم:

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت

مـیـان ایـن و آن بـاشـد طریـقـت

            و حضرت شیخ سعدی می آورد:

صــاحـبــدلــی بـمـدرسـه آمـد ز خـانـقـاء

بشکست عهد صحـبـت اهــل طــریـق را

گفتم میان عـابــد و عـالـم چه فـرق بود؟

تـا اخـتـیـار کــردی از آن ایــن فـــریـــق را

گفت آن گلیم خویش بدر می برد ز موج

ویـن جـهــد مـیـکـنـد که بگیـرد غریق را

            سوال اینجاست که چرا داکتر شرعی جوزجانی دست به تألیف کتاب تصّوف زده؟ غالباً اوّل اینکه میدانسته بسی پیران و پیشوایان طریقت از خاک تورکستان سربرآورده اند، دو دیگر جامعۀ اوزبیکستان بیش از هفتاد سال ازین بحث بدور مانده بود، سوم اینکه شرعی جوزجانی از آوان خوردسالی تا بجوانی و بعد از آن از این نام تصّوف و عرفان شنیده گی ها و دانستنی ها داشته و از بزرگان فامیل بار ها در مباحث عرفانی استفاده نموده است و معلوم است که خود نیز علاقمند بوده، زیرا کتاب را به بسیار قدرت و صلاحیت و علاقمندی به اتمام رسانیده است. بر میگردیم به افکار حضرت شیخ سعدی که غالباً ابیاتش را از کدام حدیث برگردانیده است.

بهر صورت در آن ابیات عالم را با عابد مقابل ساخته و عالم را که می توانیم یک معنی اشرا عارف بدانیم، بر عابد ترجیح داده است. گویا اینکه عابد در غم خود است ولی عالم علاوه بر اینکه برای خود خدمت مینماید، دیگران را نیز در نظر میگیرد.

            طریقت بزبان عربی بمعنی «راه فرعی» و در زبان انگلیسی (Subway)، شریعت و شارع بمعنی «راه عام» و در انگلیسی (Highway) میباشد.

            در ابیات بالا علم شریعت، نسبت به طریقت ترجیح داده شده و طریقت راه تصّوف و صوفی گری، و علم بمعنی عرفان آمده است. گویا اینکه هر صوفی می تواند عارف شود، ولی جمله عرفا، صوفی نمیباشند.

            در میان صوفیان، صوفیانی هستند که علم ندارند ولی پرهیزگار و متّقی و زاهد می باشند، اما عرفا کسانی اند، که در تحلیل و تعقل و منطق و دلیل ارتباط داشته می باشند.

            مثال بسیار خوب ما میتواند حضرت خاتم الشعراء نورالدین عبدالرحمن جامی باشد، که وی در آغاز شخصیت صوفی و پیرو طریقۀ شریفۀ نقشبندیه بود، اما می بینیم که در رسالات «لوامع» و «لوایح» چنان در تصّوف و عمق آن در تحلیل می پیچد که شاید در تحلیل و تحقیق، افکار و نظریات ابن عربی شخص اول بشمار بیآید. البته جامی را می توانیم عارف بگوییم، ولی تعریف عارف و با عرفان و تصّوف را بصورت معیّن و مشخص نمیتوانیم بیان نماییم، زیرا در هر دورۀ تاریخی عرفان را تعریف بخصوص کرده اند، مثلاً افلاطون را که عرفانش بنام «مشاهده»، عرفان هندی را «نفس کُشی» و عرفان اسلامی را «ذوق عرفانی» میگویند و اینکه جامی شرح کرده است آنرا «عرفان ابن عربی» میگوییم، که نامش ابوبکر محمد بن علی بن محمد بن احمد بن عبدالله بن حاتم می باشد که نام نامی اش در میان عرفا، عارف کبیر، مرّبی عارفان و غیره آمده است.

            کلماتیکه به صوفیان چون عابد، زاهد، سالک، پرهیزگار و متّقی و صوفی نسبت داده می شود، عموماً به مفهوم تعقیب راه تصّوف است که شخص در آن روان است. مگر در خصوص سالکان دو مشرب وجود دارد، مثلاً در بیت ذیل:

قومی بجد و جهد گرفتند وصل دوست

قومِی دگر حواله به تـقـدیـر مـیـکـنـنـد

            در مصرع اول سالک در مرحلۀ اول و مجذوب بعد از آن است، ولی در مصرع دوم مرحلۀ اولی مجذوب و بعدی سالک می باشد، گویا اینکه شخص را خداوند هدایت میکند و بدون تکالیف طی طریق مقام میدهد، یعنی اینکه اولاً جذب می شود و بعد از آن سلوک مینماید. اما در مصرع اولی، نخست در سلوک داخل میشود و بعداً مجذوب میگردد.

            ملا شاه بدخشی برای سالک سه منزل را قایل است: شریعت، طریقت و حقیقت و صوفی را بنامهای مختلف چون طالب و سالک و ناسوت  و غیره یاد مینماید.

            ملا شاه سه راه طالب را که شریعت و طریقت و حقیقت قایل شده، میفرماید که سالک در هر حالتیکه باشد باید شریعت را تعقیب و مراعات نماید. و شیخ شبستری چنانچه قبلاً آوردیم، درین باره میگوید:

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت          مـیـان ایـن و آن بـاشـد طریـقـت

            اگرچه شیخ شبستری هر کدام را فرق داده و نامگذاری کرده، در حقیقت هر سه را مرتبط نیز ساخته است.

            در بالا گفته آمد که طریقت بمفهوم فرع آمده و شریعت بزرگ راه را میگویند و تصّوف نیز بصورت عموم و معرفت به شکل خاص یعنی به خواص ارتباط می یابد.

            تصّوف و معرفت همچنانکه در اسلام موجود است در آیین های غربی نیز وجود دارد. چنانچه یکی از نویسندگان فرانسوی گفته بود که «فلسفۀ اسلامی در واقع همان فلسفۀ یونانی است که بزبان عربی در آمده و به حرف تازی نوشته شده…»

            البته تفاوت هایی وجود دارد به اینکه صوفی در میان مسلمانان علاوه از زهد و تقوی به داشتن فامیل و کار های حیاتی مصروفیت دارد و عروج وی عروج حقیقی است و حتی در ادبیات اسلامی، مشرب وحدت الوجودی ممزوج شده است.

             اما در مسیحیت صوفی به خلوت نشینی علاقمند بوده و از کار های دنیوی گوشه گیری مینماید. و این گروه مردم عروج نمی نمایند. این گروه مردم به کسی میمانند که به تنهایی در میدان باسکتبال، توپ بازی کند که بُرد و باختی از آن متصّور نمی باشد.

            گفته آمد که در ادبیات ما مشرب وحدت الوجودی و وحدت الشهودی ممزوج گشته است و درین زمینه مثال هایی چون حضرت مولانا جامی، جلال الدین بلخی، شمس الدین تبریزی، حافظ، شیخ فرید الدین عطار، سنایی غزنوی و غیره را داریم.

            در مسیحیت چون نیکولسن، لویی ماسی نیون، هانری بریکسون، ویلیم جیمز، جان هیگ و یا کسان دیگر که هر یک به تحلیل و تجارب دینی دست زده اند. نیکولسن و یک تعداد شرق شناسان در تحلیل تصّوف اسلامی نیز کار های نهایت ارجمندی را انجام داده اند.

            مثلاً تجاربی را که ویلیم جیمز در کتاب «انواع تجربۀ دینی» و هنری بریکسون در کتاب «دو سرچشمۀ اخلاق و دین» تحلیل کرده اند، برای فهم تجربۀ دینی از نگاۀ عرفان و تصّوف راهکشای بیشتر متفکرین اروپا میباشد.

            یکی از شاگردان زیگموند فروید بنام یونگ که مطابق افکار استادش همه اعمال انسانی را به عشق ارتباط میدهد در حقیقت در همه بنی بشر قابل تطبیق می باشد که در آنصورت پیروان آیین های هندی، بودیزم، یهودی، مسیحیت و اسلام و غیره را دربر میگیرد.

            یونگ و نوشته های او در قضایا و تیوری های روانی یکی از با ارزش ترین مسایل تحقیقی میباشد که در حقیقت نبوض حالات روانی را که در اعمال روان انسانی ریشه دارد  همه را برملا ساخته است. از جملۀ محققین و دانشمندان افغانستان روان شاد استاد دکتور سید بهاء الدین مجروح رساله ای را بنام «اژدهای خودی» با استفاده از نظریات یونگ نوشته است که از کار های ارزنده بشمار می آید. شنیده شده است که کتاب استاد مجروح بزبان فرانسوی ترجمه شده است.

            مرگ را از نگاه روانی هم مسلمان و هم نصارا به خوشی استقبال مینمایند و در میان مسلمانان مثلاً حضرت جلال الدین رومی به خوشی میگوید که «وقتیکه مرگ بر من بیاید روز عروسی من است»، از جانب دیگر سلطان ولد فرزند حضرت مولانا دربارۀ وصیت شیخ صلاح الدین زرکوب جانشین مولانای بلخ می گوید، که وصیت کرده بود آیین عزا داری در جنازۀ او بعمل نیاید و او را با ساز و رقص بخاک بسپارند:

شـیــــخ فــــــرمـــــود در جـــنـازۀ مـــن

دهــــل آریـــد و کـــوس بــا دف و چـنــگ

ســــوی گــــورم بـــریـــد رقــص کــنـــان

خـوش و شـادان و مـست و دست افشان

تــــــا بــــدانـــنـــد کــــاولــیـای خــــــدا

شــــــاد و خــنــــدان رونــــد سـوی لـقـا

مـرگ شـان عیش و عشـرت و سور است

جــای شــان خـلــد عــدن پــُر حـور است

***

نشـان مـرد مـومـن بـا تـو گـویم          چـو مرگ آید تبسم برلب اوست

            در بسی جایها مسلمانان از مرگ استقبال کرده اند، در کتاب «پیر خرابات» زیر عنوان «وصیت نامه» چنین آمده:

به تابوتی از چـوب تــاکــم کـنید          بــراه خــرابــات خــــاکــم کـنید

به آب خــرابـات غُسـلــم دهـید           پس آنگاه بـر دوش مستم نهید

مریزید بر گـور مـن جــز شــراب           میـاریـد در مـاتــمــم جـز ربــاب

ولیکن بشرطی که در مرگ من            ننالد بـجـز مـُطـرب و چـنـگ زن

در افغانستان پیروان حضرت بیدل، به مناسبت وفات او عرس بیدل برپا میدارند که در حقیقت مفهوم استقبال از مرگ را میرساند.

کلمۀ سلوک در اصطلاحات تصّوف و عرفان بسیار زیاد استعمال میگردد، که صوفیان آنرا بمعنی طلب تقرب به حضرت خداوند معنی مینمایند. شکل رسیدن سالک را بمرحلۀ عالی بدو شکل میدانیم، یکی از طریق ریاضت و زهد و تقوی و دیگری بدون طی طریق خداوند سالک را بمقصد میرساند.

            ولی طریقت پپیشگان در حالات عادی باید راه های مخصوص را بپیمایند و طور نمونه یکی از آن راه ها را به سه مرحله تقسیم کرده اند، تخلیه، تحلیه و تجلیه.

            1- تخلیه: اینکه سالک خود را از مشاغل دنیایی فارغ می سازد.

            2- تحلیه: حلاوت ایمان و علم برایش پیدا می شود و به معرفت می پیوندد، گویا اینکه در زیر لباس زهد قرار میگیرد.

            3- تجلیه: که مرحلۀ سوم می باشد، درجۀ تجلّی، فنا فی الله، وحدت الوجود و مقام وحدت الشهودی، و از نظر ابن عربی تجلی ذات، تجلی صفات و تجلی افعال آمده است.

            روش های تصّوفی هر یک بذات خود راه ها و اصول ها دارند و اختلافات زیاد در بین آنها دیده می شود و هر صوفی راه و طریقۀ خود را در پیش میگیرد. مثلاً در یکی از طریقه های صوفیه مراحل را به هفت تقسیم مینمایند که اولی آن «کشف القبور» است. در یکی از طریقه های دیگر این شعر را آورده اند که در آن ده شرط آمده است:

خـواهی کــه شـود دل تـو چون آیینه

ده چــیــز بـرون کـُن از درونِ سـینـه

حرص و غضب و بغض و دروغ و غیبت

بـُـخـل و حسَد و کـِبـر و ریـا و کـیـنه

            در اسلام صوفی عموماً، صاحبان، راهنمایان و مرشدان را جهت راهنمایی خود انتخاب مینمایند و لسان الغیب حافظ درین باره میگوید:

قطع این مرحله بـی همرهی خضر مکن

ظلمـات است بـتـرس از خـطـر گمراهی

            و یا:

بی پیر مرو تو در خرابات          هرچند، سکنـدر زمـانی

            حضرت حافظ خودش صاحب پیری بوده که وی را بنام قوام الدین پنجشیری سمرقندی گویند و حافظ بدان سبب گفتنی هایی دربارۀ تورکان دارد:

تورکان پارسی گو بخشندگان عمرند

ســـاقـی بده بـشارت، پیران پارسارا

            هر کسیکه با هر نیّتی کتاب حافظ را بکشاید، در میان غزلها وی نکته هایی را می یابد که به نیّت او همآهنگی دارد و حقیقتاً رایج ترین کتاب، خصوصاً در تصّوف در میان فارسی زبانان کلیات حافظ است. و به قرار فرمودۀ مرحوم استاد خلیلی شاید در خانه ای قرآن مبارک یافت نشود ولی دیوان حافظ در آن موجود خواهد بود.

            قبلاً متذکر شدیم که مسلمان ها تصّوف را به معنای پشمینه پوشی و یا به اصطلاح پاک شدن انسان از خواهشات نفسانی میدانند و مجازاً اعمال و کردار آنها را تصّوف نامیده اند و ریشۀ تصّوف را از صوف میدانند، گویا از پشمینه پوشی صوفی بمقام میرسد ولی شاعر صوفی این را بصراحت رد مینماید:

اگر با پـَشم کس درویش بودی

رئیس خرقه پوشان میش بودی

            مولانا به این مطلب چنین اشاره دارد:

صوفی آن باشد که شد صفوت طلب

نـه لــبــاس صـوف و خـیـاطی و دب

            استاد صلاح الدین سلجوقی در کتاب «افکار شاعر» و عدۀ دیگر موضوع پشمینه پوشی را رد نموده و میگویند که اصلاً کلمۀ صوفی از «تیاسوفی» (خدا دوستی) آمده و مسلمانان آنرا معرب ساخته و صوفی ساخته اند.

            در میان مسلمانان یک تعداد هستند که میخواهند خود صوفی خود باشند و در پی رهبر نمیگردند که آنها را به اسم «ویسی» گویند، که منظور از روش خیرالتابعین ویس قرنی(رض) میباشد.

من اگر رندَم، اگر شیخ چه کارم با کس

حافـظ راز خـود و عـارف وقـت خویـشم

و در خصوص مسیحیون آوردیم که یک عده از مسایل و قیود حیاتی خود را دور می سازند که آنها را در میان شرقیان بنام زاهد خشک می شناسند:

زاهدی در پلاس پوشی نیست

زاهد پـاک بـاش و اطلس پـوش

            در بالا مراحل تخلیه، تحلیه و تجلیه ذکر گردید، اصلاً در تصّوف اول زهد، در وسط معرفت و در اخیر فنا میباشد که اساساً از اصحاب صفه منشاء گرفته است. این اصحاب صفه بشمول ابو هریره که صاحب زهد و تقوی و ریاضت بود از روز جزا می ترسیدند و از آنست که در ریاضت کشی مصروف بودند.

            اما مرحلۀ دومی بعد از شهادت حضرت امام حسین که شهادت او یک فتنۀ بزرگ بود، صوفیان به اوج رسیدن این فاجعه و فتنه را دیدند، تصّوف را اوج دادند و ترس و واهمه بر صوفیان غلبه کرد، درین وقت چون موضوع تصّوف اوج گرفت، این وضع جانب مصر سرایت نمود، و از اینکه مردم مصر از نگاه فرهنگ سابقۀ زیاد داشتند، بناءً آنها از مراحل ریاضت و صوفیگری به مرحلۀ عرفان و معرفت رسیدند. به تعقیب آن طریقۀ مشهوری را به نام صوفیۀ شاذلیه به میان آوردند که یکی از آخرین پیروان آن طریقه در دهه هشتاد عیسوی، به نام رشاد خلیفه بعد از دعوای نبوت توسط اشخاص نامعلوم غالبا مسلمانان شهر توسان اریزونا کشته شد و در ترکیه وقت خلافت تورکها در میان ینی چریان طریقه ای به نام بکتاشیه به وجود آمد که در پهلوی مولویه به شکل دیگری تمرین میگردید.

ب- تصّوف در تورکستان و خراسان

دانشمند ارجمند استاد شرعی جوزجانی که کتاب تصّوفش را در یکی از شهر های تورکستان به قوّت ارواح پیر های تورکستان به رشتۀ تحریر درآورده است و در آن سرزمین ها خصوصاً در سمرقند و بخارا خواجگان و پیران طریقت سالها حکومت معنوی داشتند، از آن سبب زیبایی هایی در نوشته های شان نمایان و هویدا میگردد.

            از لحاظ تقسیمات جغرافیایی مناطق تورک نشین که در آنجا ها بزرگان زیاد طریقت ها سر برآورده اند، درچهار قسمت بزرگ آسیا قرار دارند. تورکستان شرقی که تورکها در چین و تبت حیات بسر می برند و با اینکه بنام تورکستان چین یاد میگردد و مهد تمدن شرق پذیرفته شده، حکام بزرگی چون کوشان شاهان، یفتلیان، تگین شاهان، کابل شاهان، غوریان و شار های بامیان در ریشه با همین اویغور ها، یا هون های سفید ارتباط خونی دارند و قوم بزرگی بنام تورکان هزاره با یک اکثریت زیاد به اهل تورکستان شرقی ارتباط میگیرند و به دورۀ آنها تصّوف بودیزیم پیشرفت زیاده کرده بود و در دوره اسلامی دانشمندان بزرگی چون شیخ محمود کاشغری مؤلف کتاب علمی لینگویستیک بزرگ «دیوان لغات التُرک» و شاعر بزرگ یوسف خاص حاجب مؤلف اثر جاویدان «قوتادغو بیلیک» (دانش رسیدن به سعادت) که  ادبیات شناسان آن را شاهنامه تورکی میگویند و دیگران در تکامل و حمایۀ زبان تورکی، درین سرزمین به کار و ایجاد علمی و ادبی پرداخته ند.

            تورکستان صغیر، عبارت از ساحۀ شمال افغانستان از حدود هرات تا بدخشان می باشد که تا پنجاه سال پیش در همه کتب و تواریخ و اسناد بنام تورکستان افغانستان یاد شده است. عارف بزرگ جهان مولانای روم ثم بلخی که به قوم قانقلی ارتباط می یابد، از همین تورکستان صغیر سر برآورده، ابراهیم ادهم، ابو حنیفۀ کوچک به لقب ابو جعفر هندوانی، شاه مشرب ولی، امیر خسرو دهلوی و صد ها عارف و صوفی به این مناطق تورکستان ارتباط دارند و امیر حسینی سادات غوری که در حلقات صوفیان کمتر شهرت دارد نیز زادۀ تورکستان می باشد.

            تورکستان میانه، از سرحد اویغورستان آغاز و تا سواحل دریای کسپیّن امتداد دارد. و خواجه های بزرگوار و هزاران عارف و عابد و امام های دین مبین اسلام از آنجا سر برآورده اند. حضرت امام بخاری، امام ترمذی، پیر نقشبند و خواجۀ احرار از نامداران آن دیار اند.

            تورکستان غربی که از تورکمنستان آغاز و تا استانبول که در خاک اروپا قرار دارد دوام مینماید. طریقه های مولویه و بکتاشیه در همین مناطق بوجود آمده است.    

            جناب استاد دانشمند شرعی در مورد طریقۀ مولویه بحث بسیار جالب دارد که باید به کتاب «تصّوف و انسان» جهت معلومات مزید مراجعه گردد.

            بنام خراسان ما سه شهر عمدۀ هرات باستان، مشهد (طوس) و نیشاپور را میشناسیم. اینکه یک عده مبالغه کنندگان تاریخ، خراسان را بسیار بزرگ و وسیع می نویسند، اسنادی موجود نمی باشد. زمانیکه کوشان شاهان، یفتلیان و کابلشاهان حکومت داشتند، طوریکه از نامش پیداست (پادشاه کابل) گویا اینکه کابلشاه، نه «خراسان شاه». زمانیکه سلطان محمود کبیر شهنشاه بزرگ مشرق زمین بود، ملک او را با پایتختش دربار غزنه یا عروس البلاد میگفتند و نه خراسان و قس علی هذا.

            در ساحات خراسان بایزید بسطامی، خرقانی، فریدالدین عطار، حضرت چشتی و حضرت خواجه عبدالله انصاری، حضرت جامی و یک تعداد دیگر را می شناسیم، که در زمان حیات این بزرگواران مناطق همه زیر تسلط شهنشاهان تورک بود و هر یک از شهریاران دایم در خدمت شان بودند.

            و اما در سرزمین های دیگر شرق که جملۀ حکام از اهل تورک بودند، متصّوفین و عرفای شان از حساب بیرون می باشد، که یک تعداد از آنها را جناب استاد شرعی با روش و طریقه های عبادات شان شرح داده است.

            زمانیکه از دو دورۀ اول تصّوف، یعنی دورۀ اصحاب صفه و شهادت حضرت امام حسین(رض) و نفوذ تصّوف در مصر، تصّوف و عرفان تا جاییکه امکان داشت تکوین پیدا کرد، بعد از آن تصّوف در سرزمین های خراسان و تورکستان گسترش پیدا کرد و بقا و انکشاف آن بصورت طبیعی رشد و مراحل زهد و معرفت و بقا بشکل منظم پیش رفت، و در حقیقت تصّوف از عربستان به مصر و بعداً به خراسان و تورکستان راه یافت که جنبۀ جغرافیایی را بخود گرفت.

            از اینکه در سرزمین های خراسان و محلات دیگر تصّوف پیشرفت نمود، دلیل آن بود که اولاً مردم آن سرزمین پیش از اسلام ارتباط وپیوستگی خاص به آیین بودیزم داشتند و در قسمت فلسفه های مذهبی و تصّوفی هندی ها، مردم زیر تأثیر آنها قرار داشتند، چنانچه اگر دربارۀ صوفیزم و عرفان مردم هند توجه شود و به تاریخ آن دقت گردد راه پیمایی های عرفا و صوفیان اگر چندیکه مختلف باشد، در مقام وحدت الوجودی با اسلام یکی می شود.

            شهزاده داراشکوه تیموری که بعضاً او را به نسبت اینکه پیرو قادریه بود، «قادری» میگویند، فلسفۀ آیین هندوها را با اسلام مقایسه کرد و چون زبان هندی را بخوبی میدانست، با ارتباط بزرگان و فلاسفۀ هند بعد از بحث ها و تبادل افکار، کتابی را به عنوان «مجمع البحرین» نوشت که دربارۀ آن چنین میفرماید:

            «بعد از دریافت حقیقة الحقایق و تحقیق رموز دقایق مذهب حق صوفیه و فایز گشتن به این عطیۀ عظمی، در صدد آن شد که درک کنه مشرب موحدان هند و محققان این قوم قدیم نماید. با بعضی از کاملان ایشان که به نهایت ریاضت و ادراک و فهمیدگی و غایت تصّوف و خدا یابی و سنجیدگی رسیده بودند، مکرر صحبت داشته و گفتگو نمود و جز اختلاف لفظی، دریافت و شناخت تفاوتی ندید. از این جهت، سخنان فریقین را تطبیق داد و بعضی از سخنان، که طالب حق را دانستن آن ناگزیر و سودمند است، فراهم آورده، رساله ای ترتیب داد و چون مجمع حقایق و معارف دو طایفۀ حق شناس بود. مجمع البحرین مرسوم گردانیده.»

            داراشکوه یکی از بانیان مسلم عرفان تطبیقی شناخته شده است. متذکر باید شد که آیین بودایی اگرچه ظاهراً جایش را به اسلام گذاشته است، ولی اثرات روانی آن تا کنون هم بر مردم خراسان و مناطق دیگر احساس میگردد.

حــبـــذا هــنـد، کـعـبــۀ حـاجـات          خــاصه یــاران عــافــیــت جـــو را

هرکه شد مستطیع فضل و هنـر           رفـتـن هــنـد واجــب اســت او را

         «فیاض»

            امیر خسرو بلخی ثم دهلوی یکی از بزرگترین ریاضت کشان در هند می باشد، که با مرشد خود نظام الدین اولیأ، در سرزمین سحرآمیز هند کارستانی را انجام دادند که تاریخ تصّوف در هند را بدون ذکر نام ایشان نمیتوان تکمیل کرد.

            داراشکوه همانندی و همگونی هایی را در میان عرفان مسلمانان و هندوان در کتابهای اوپنی شادهه دریافته است.

            اگرچه گفته آمد که مردم خراسان و تورکستان زمین با مردم هند ارتباطات زیاد از طریق همزیستیها، تأثیرات مذهبی و روانی داشتند، ولی در قرن شانزدهم میلادی دورۀ جلال الدین اکبر نواسۀ بابر شاه را دورۀ طلایی فرهنگ هند- تورکستان و خراسان دانسته اند که در پنجاه سال حکومتش بسی رویداد های عرفانی و فلسفی رُخ داد  و اکبر در اتحاد آیین ها سخت کوشید و با مشورۀ علمای بزرگ دورۀ خود نام آنرا «دین الهی» گذاشت که مردم هند در نهایت درجه آنرا تقدیر و ستوده اند.

            در دوران حکومت جهانگیر امپراتور تیموری، در مورد عرفان اسلامی و هندی پیشرفت های خوبی صورت گرفت، پیر سلیم چشتی یکی از آن بزرگان عرفان بود که جهانگیر به وی ارادت داشت.

            در همین دوران تیموریان هند بود که هر صاحبدلی در هر گوشه ای که بود رُخ به هند کرد و امتزاج آیین ها به میان آمد و افکار عرفان هندی و اسلامی بسی مسایل را از حالت تعصب به حالت حُسن تفاهم در آورد. در آن وقت صایب تبریزی که از تورکان پارسی گوی و قهرمان سبک هند است، میگفت: «روبه هند آوردن صاحبدلان از بهر چیست؟»

            نا گفته نماند که شاه جهان تیموری شخصاً همراه با فرزندانش داراشکوه و جهان آرا بیگم از مریدان ملا شاه بدخشی بودند. داراشکوه چون بمانند اجدادش نبوغ فکری داشت و در عرفان اسلامی و هندی و مقایسه و تحلیل هر دو کارستانی را بمیان آورد که تاریخ عرفان و فلسفه را یک باره زنده ساخت و نامش تا کنون ورد زبان قاطبۀ عرفا و صوفیان می باشد.

            اتفاق بسیار عالی و نیکوست که اولادۀ امیر تیمور صاحبقران در افغانستان در پایتخت هرات باستان رنسانس شرق را بنیادگزاری کردند و اولادۀ دیگر تیمور صاحبقران و جهانکشا در نیم قارۀ هند یا آن سرزمین پر نفوس دنیا را از نگاه عرفان در تحلیل گذاشتند که مایۀ افتخار تورکستان- افغانستان و ایران می باشد.

            اگرچه شهزاده داراشکوه را برادرش محی الدین اورنگ زیب عالمگیر از میان برداشت، ولی این عمل ناجایز او به نسبت جاه طلبی و رسیدن به مقامات امپراتوری نبود، بلکه تضاد فلسفی و دینی بود. زیرا داراشکوه مردی خردمند، عارف بزرگ، فیلسوف بلند پایه و عالم متبحر و صاحب نبوغ فکری بود. وی در راه یافتن آمیزش های معنوی بنی بشر، مخصوصاً هندی و اسلامی تلاش میکرد و آرزو داشت که در آن سرزمین پرنفوس مسلمانان و هندوان و پیروان آیین های دیگر همه حیات مشترک صلح آمیز داشته باشند.

            ولی محی الدین اورنگ زیب، یکی از سرسخت ترین مسلمانان جهان بود که در راه شریعت اسلامی، پیشرفت دین اسلام و استحکام در نیم قارۀ هند میکوشید و صدها کتاب دینی بشمول فتاوای عالمگیری را از طریق علما به تألیف گرفت. اورنگ زیب عالمگیر را در عالم اسلام بنام امام نهم اسلام می شناسند.

            در قسمت شهزاده داراشکوه که نام نامی اش دایم ورد زبان عرفا می باشد، دانشمندی به اسم داریوش شایگان چنین آورده است: «داراشکوه بفراست در یافت که تفکر پیچیدۀ هند به رغم اساطیر آن و بت پرستی ظاهری اش تفکری است بغایت عرفانی و در نهایت توحیدی و چون اسلام به وحدت الوجود اعتقاد دارد، بنابرین در کنه میان این دو راه حقیقت اختلافی نیست، و اگر هم بالفرض افتراقی باشد، ناشی از الفاظ و برداشت ویژه ای است که هر یک از این دو دیانت از مبدأ دارند.» (ص 197، ایران نامه، سال هشتم، شمارۀ 2)

            آقای داریوش شایگان علاوه میدارد که: «داراشکوه به فراست میداند که دو آیین هندو و اسلام دارای ساختمانی همگونند.» (ص 207 همان کتاب)

جز قلاطون خم نشین شـراب          سر حکمت بـمـا کـه گـوید باز

            طبعاً واضح است که اساسات دین اسلام از نگاه عقیدۀ اسلامی با اساسات هندی و بودایی فرق های اساسی دارد و منظور دانشمند ارجمند شایگان، همگونی های فلسفی، عرفانی و نهایت کار های بشری می باشد.

من ایـن حدیث نوشتم چنانکه غیر ندانست

تـو هم ز روی کرامت چنان بخوان که توانـی

بخش سوم

کتاب «تصّوف و انسان»

سالها دل طلب جام جم از مـا میکرد          آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

            نوشته های استاد دانشمند پروفیسور دکتور شرعی جوزجانی در هر مورد و ساحات مختلف دیده می شد، اما در خصوص تصّوف و ارتباط آن با انسان که از کار های بس دشوار بود، کمتر به مشاهده میرسید. خواندن کتاب «تصّوف و انسان»، انسان را بوجد می آورد و احساساتش را در تصّوف قوی تر می سازد، که ناگزیر باید نوشته طولانی گردد:

کــار مـن و تــو بـدیـن درازی          کوتاه کــنم که نـیست بازی

***

بس فواید هست غیراز این و لیک          از درازی خــایــفــم ای یـــار نیک

            مقدمۀ طولانی که در باب صوفیان در آفاق و انفس تحریر یافت، البته در رابطۀ کتاب «تصّوف و انسان» تألیفی استاد دکتور شرعی جوزجانی بود تا در اطراف نوشتۀ نهایت عالی و پُر کیف او که بزبان شیوای تورکی اوزبیکی تحریر و بچاپ رسیده است، چند حرفی گفته شود.

            این کتاب که در ذات خود در افغانستان کم نظیر می باشد، و بار اول دربارۀ تصّوف با شرح و بسط خوب تنظیم و تصنیف گردیده و شاید هم در اوزبیکستان کتاب کمیابی باشد که بعد از هفتاد سال مردمان آن دیار مسلمان نشین بدان روبرو شده باشند. طوری که مؤلف یادآور شده، این اثر به سال 2001 در تاشکند به خط کریل در 1000 نسخه به طبع رسیده است.

انسان و ارتباط او با تصّوف، در ذات خود یک ابتکار و نو آوری و موضوعی است که ازعهدۀ نوشتن پیرامون آن فقط محقق پرکاری چون استاد شرعی می تواند بدر آید، چونکه حافظ گفته است:

وجـود مـا مـعـمایـی ست حـافـــظ

که تحقیقش فسون است و فسانه

            حقیقتاً نوشتن دربارۀ انسان کاری بس دشوار است و روانشناسان هم به این موضوع واقف می باشند که هر انسان خاصیت و افکار خاص و مشخص خود را دارد و چون در تولد و مردن همه انسانها در یک ردیف قرار می گیرند، سوالی وجود ندارد، مگر از تولد تا واپسین روز حیات در زندگی ها، مشقت های بزرگ، شادی ها، زجر ها، خوشی ها، درس خوانی ها، کار های شاقه، ازدواج کردن، صاحب اولاد گردیدن، به سیاست داخل شدن، تشویش ها برای دوام زندگی همه و همه تفاوت هایی میباشد که باید در آن تعمق گردد. عنوان «تصّوف و انسان» فقط ارتباط خاص به روانشناسی دارد، زیرا بشر بگفتۀ استاد خلیلی از روز تولد تا مرگ محتاج به همه چیز است و از آن است که انسان ها طوریکه در صفحات پیشتر ذکر گردید مرگ را به خوشی استقبال مینمایند.

کار دنیا بسکه مشکل بود عقبی ریختند

وعـدۀ امـروز خـون شد رنگ فردا ریختند

            دُکتر شرعی جوزجانی در متن کتاب، متصّوفین و عرفا و هر یک از طریقت  هارا  به صورت علیحده شرح داده است و تا جاییکه در آن نوشته تعمق گردید، هر عارف و صوفی راه خود را دارد. چونکه در میان انسان ها تیوری هایی وجود دارد که عنوانش را، «اختلافات فردی» گذاشته اند که روانشناسان دایم در تلاش کشفیات آن معما ها می باشند. از آن سبب باید بگوییم که هر صوفی و هر عارف با آنکه به طریقه ای ارتباط داشته باشد، در راه خود روان می باشد.

            در متن کتاب «تصّوف و انسان» دکتور شرعی جوزجانی میخوانیم که دربارۀ خواجه احمد یسّوی که گاهی او را پیر تورکستان و دو پیر دیگر نقشبندی و احرار را نیز بدان لقب یاد مینمایند تبصره ها داشته و به معرفی میگیرد. مثلاً دربارۀ طریقۀ شریفۀ خواجگان که خاستگاه آن تورکستان میانه میباشد، میگوید که امام ربانی مجدد الف ثانی از اهل حضرت عمر فاروق است، روش و طریقۀ نقشبندیه را پذیرفته با وجود آنکه طریقۀ شریفۀ چشتیه را در هند بخوبی مطالعه کرده و ضمناً با حضرت محمد باقی بالله محشور گردیده است. بالاخره خود آن بزرگ مرد، راهی را بخود گرفت و طریقه ای را ایجاد نمود که آنرا طریقۀ مجددیه گویند. و این موضوع معنی آنرا میدهد که هر صوفی و عارفی براه خود روان می باشد که راه عمومی شان یکی و در فروعات مستقل می باشند.

            حضرت مجدد الف ثانی احمد سرهندی فرزند شیخ عبدالاحد سرهندی فرزند شیخ زین العابدین و … فرزند حضرت عبدالله(رض) فرزند امیرالمومنین عمر فاروق(رض) میباشد:

دمـیـد نــور الــهــی ز سیـنـۀ خــاور         عیان شد از دل سرهند فیض فارانی

ز پـرتـو خـلـف الـصـدق عـمـر فـاروق        دوباره گشت شبستان هند نـورانـی

            جناب آقای دکتور شعیب مجددی، طریقۀ شریفۀ مجددیه را بنام «طریقۀ نقشبندیۀ مجددیه» آورده و او می آورد که: «این سلسله اول بنام حضرت خواجه عبدالخالق غجدوانی بنام «خواجگان» مشهور شد… این طریقۀ عالیه را سید امیر کلال(رح) به حضرت خواجه محمد بهاءالدین نقشبند(رح) تلقین کردند و بنام نقشبندیه شهرت حاصل نمود.» (ص75 امام ربانی..)

            جناب آقای دکتور شعیب علاوه میدارد که: «مبنای طریقۀ نقشبندیه بر عمل به یازده کلمه و قاعدۀ صوفیه میباشد، هشت کلمه از شیخ عبدالخالق غجدوانی و سه کلمه از محمد بهاءالدین نقشبند نقل شده و چنین میباشد: 1- هوش در دَم، 2- نظر بر قدَم، 3- سفر در وطن، 4- خلوت در انجمن، 5- یاد کرد، 6- بازگشت، 7- نگاه داشت، 8- یاد داشت، 9- الوقوف الزمانی، 10- الوقوف العددی، 11- الوقوف القلبی.» (ص92 امام ربانی)

            از همین فعالیت های حضرات باقی بالله و شیخ احمد سرهندی می باشد که عرفان و تصّوف تورکستان در خاک پهناور هندوستان سرایت بسیار سریع کرد. استاد خلیلی دربارۀ حضرت امام ربانی قصیده ای دارد که دو بیت آنرا می آوریم:

سپــهــر مـرتـبه ذاتی که الف ثانی را          مجدد است و خودش در زمانه لا ثانی

دمــیــد نــور الــهــی ز سیــنـۀ خـاور          عیان شد از دل سرهند فیض فـارانـی

            دکتر شرعی جوزجانی، در قسمت ارتباطات تصّوف با انسان ها چنین میفرماید: «اسلام تصّوفی اساساً قرآن کریمدن سر چینه آلگن بولسه هم، افلاطون و نیوپلوتینیزیم، شونینگ دیک هند عرفانی یونه لیشلری بیلن هم کینگ کولمده اوچره شگن، شونینگ دیک عیسویت عرفانی تعلیماتی بیلن هم علاقه ده بولگن.» (ص154، تصّوف و انسان)

            در همه ادیان، زبان ها، فرهنگ ها، مناطق مختلف جغرافیایی، نظامهای مختلف سیاسی و غیره بحث بر سر انسان هاست، و چون یک انسان با انسان دیگر تفاوت دارد، بدان مطلب یکی از علمای امریکایی گفته بود، در نظام ها، نظام سوسیالیستی سعی میدارد تا مشابهت ها را در میان انسانها پیدا کند، ولی در نظامهای دموکراسی زیاده تر اختلافات مطالعه میگردد و از آن است که میگویند: «اختلافات فردی» و چنانچه بعد از مطالعۀ کتاب استاد شرعی چنین پیداست که اختلافات فردی کاملاً در هر حال بر صوفیان و طریقه های شان رول داشته است.

            جناب آقای استاد شرعی در کتاب «تصّوف و انسان» خواسته است تا تمام مسایل اساسی و عمدۀ تصّوف و عرفان را بصورت خلاصه و به طرز قلیل اللفظ کثیرالمعنی بنویسد.

            در عناوین اولیه، دربارۀ تصّوف و عرفان و معنی های آنها، شرح مختصر داده شده است و چون نویسندۀ محترم در زبان و ادبیات عربی تسلط داشته و صاحب صلاحیت می باشد، بسی از اصطلاحات را از عربی به زبان شیوای تورکی اوزبیکی بصورت ساده و عام فهم ترجمه و بیان داشته است.

            در فصل بعدی، طریقه های شریفۀ کبرویه، قادریه، سهروردیه، چشتیه، مولویه، یسّویه، نقشبندیه، مجددیه و فلسفۀ وحدت الوجودیۀ ابن عربی را شرح و بسط خوب داده است.

باریک اندیشی استاد شرعی درآن است که اولاً مثل اکثر نویسندگان، طریقه های نقشبندیه، یسّویه و مجددیه را که دارای سرچشمۀ مشترک می باشند، در یک ردیف  قرار میدهد و بعداً تفکیک قایل می شود.

            چونکه خواجه احمد یسّوی در تورکستان زمین مؤسس طریقۀ یسّویۀ و درین راه صوفی پیشقدم بود، و خواجه بهاءالدین یا پیر بلاگردان و یا پیر نقشبند با خواجه عبیدالله احرار و عارف ربانی شیخ احمد سرهندی احیاء کنندگان طریقۀ خواجگان و پیشقدم گفته می شوند. ولی در همه حال جمله را طریقۀ نقشبندیه بنام خواجه بهاءالدین نسبت میدهند و میگویند، نقشبندیه و نیز استاد شرعی خواجۀ نقشبند را مؤسس این طریقت قلمداد کرده است.

            این طریقۀ شریفه را بزرگانی چون خواجه احرار ولی، خواجه پارسای ولی، مخدوم اعظم، مولانا عبدالرحمن جامی، حضرت باقی بالله و احمد سرهندی جهان شمول ساخته اند. و اینک دکتر شرعی جوزجانی با توانایی که داشته هر یک از بزرگان متذکرۀ بالا را که طریقه ای ساختند، علیحده تفکیک و صورت و روش تصّوفی شان را توضیح کرده است.

            سالها پیش در کابل کتابی را به عنوان «طریقۀ خواجگان» خوانده بودم، ولی مشخصات نوشتۀ استاد شرعی ساده تر و عام فهم تر بنظر میخورد، و یقیناً بهترینِ نوشته ها، همانست که عام فهم باشد.

            حضرت لسان الغیب حافظ دربارۀ وطن خواجگان چنین فرموده:

حافظ چو ترک غمزۀ تورکان نمی کنی

دانی کجاست جای تو خوارزم یا خُجند

            البته وجه تسمیۀ نقشبندیه را استاد شرعی بخوبی ادا کرده است. باز هم باید گفت که طریقۀ مذکور را بخاطری طریقۀ خواجگان هم میگویند که اتفاقاً اکثر بزرگان این طریقه در آغاز نام خود کلمۀ خواجه را داشته اند، در کشور ما و همسایه های آن، کلمات ایشان، سید، میر، آغا و خواجه صورت استعمال زیاد دارد. سید و ایشان عموماً به اولادۀ حضرت سیدالمرسلین(ص) از طریق بی بی فاطمة الزهرا(رض) و دیگران از اولادۀ چهار یار کبار و کلمۀ «آغا» از جانب عوام به همۀ آنها اطلاق میگردد. قابل تذکر است که حضرات عبدالرحمن جامی و امیر علیشیر نوایی، اگرچه نقشبندی می باشند، در جملۀ خواجگان نمی آیند و پیروان خواجه گان گفته می شوند.

            دکتر شرعی جوزجانی، بعد از شرح و معرفی روش های تصّوفی، فصل دیگری را می آغازد که در آن نه تنها بعضی اشخاص عمده و مهم تصّوف را بمانند: ابو زید دبوسی و نجم الدین کبرا به معرفی میگیرد، دیدگاه های آنها را در راه عرفان و تحلیل های تصّوفی، ارتباطات انسان ها را با خداوند وغیره در منصۀ قضاوت و ارزیابی قرار میدهد، و عارف را به این شکل می شناسد: «نجم الدین کبرا یاشلیگی دن سفرگه قیزیقیب، کوپ اولکه لرنی کیزیب اوتیب، مصرگه باره دی، او ییر ده مشهور صوفی شیخ روز بیهان الوزان المصری بیلن ته نیشیب، اونگه ارادت قولینی بیره دی و اونینگ نظری آستیده آغیر ریاضت باقیچلرینی باسیب اوته دی.» (ص148، تصّوف و انسان)

            گویا نجم الدین آنچه با خود داشته، علاوتاً از شیخ مصری که به او ارادت کرده چیزهایی را می اندوزد و با خود می آورد. مکرراً گفته می شود که از اینجاست که عارف با صوفی از محدودیت طریقۀ یک شخص بر آمده، بعد از مقایسه و مقابله، افکارش وسعت یافته و بمانند مجدد الف ثانی، بعد از اتفاقات دیدار و بهر برداری از باقی بالله روش خاص خود را ابلاغ میدارد.

            در قسمت سوم کتاب «تصّوف و انسان» جناب دکتر شرعی دربارۀ شخصیت های فقیر، چون شاه مشرب ولی وغیره ذکر ها دارد و خواص و نشانه های زندگی فقیر گونۀ آنها را به شناسایی میگیرد. این بحث واقعاً بسیار جالب  و جذاب است. فقیر ها هر کدام داستان هایی دارند، و روش هایی دارند مختص بخود شان که باید علاقمندان تصّوف از آن ها آگاه باشند.

             در تاریخ حیات امیر حسینی سادات و ابراهیم ادهم میخوانیم که باعث جذبه و کشش شان در فقر، آهوان می باشند.

            در تعمیر روش حیاتی عارف بزرگ حضرت سنایی پیر لایخور و به حضرت ابوالمعانی بیدل شاه کابلی اثر انداخته و در خصوص حضرت مولای روم رول شمس تبریزی بحدی است که مولانا همه چیرش را از او میداند، چنانچه:

هیچ حلـوا گـر نـشـد استاد کار          تا که شاگرد شکـر بـیـزی نشد

هیـچ مـلایـی نشد مـولای روم           تـا مـریـد شمـس تبریزی نشد

            شمس تبریزی که اصلش از تورکان آذری می باشد، در مسافرت ها وقتیکه اتاق های سرای مسافرین را به اجاره میگرفت، در وقت بیرون برآمدن به دروازه قفل بزرگی را میزد، تا مردم فکر کنند که وی تاجر بزرگی است. در حالیکه بداخل اتاقش بجز یک بوریای کهنه چیزی دیگری نبود. و این است راه یک فقیر آزاده.

            یک زمانی حضرت خاتم الشعرا نورالدین عبدالرحمن جامی که از پیروان طریقۀ نقشبندیه بود از هرات آهنگ سفر تورکستان مینماید، تا مرشد خود حضرت خواجۀ احرار را زیارت نماید.

            چون حضرت خواجۀ احرار شخص متمول و صاحب ثروت زیاد بود، به در خانه او مردمان زیاد می آمدند و غذا های خوب میخوردند. بعداً بخانه های خود و یا سرکار خود برمیگشتند.

            اتفاقاً حضرت جامی وقتی به خانۀ احرار میرسد که وقت خوردن غذا می باشد، حضرت خواجۀ احرار از خانه می برآید و به جامی میگوید که بنشیند و با مردم غذا بخورد. بعداً هر دو صحبت خواهند کرد. جامی میگوید که غذا نمی خورد و اگر امکان داشته باشد با شخص خواجۀ احرار غذا میخورد. خواجه میگوید بسیار خوب بیا با من، هردو میروند در کلبۀ فقیرانۀ خواجه احرار. خواجه احرار فوراً جامه اش را از بدن دور می سازد، جامی می بیند، خواجه لباس ژولیده و محقر را در بدن داشته و جامی به حیرت فرو می رود. بعداً خواجه میفرماید که بفرمایید غذا بخوریم، غذایش عبارت از چند توته نان خشکی بوده که به سختی خورده میشد و آنرا به آب نرم ساخته و بعداً بدهان می بردند.

            جامی که خود صاحبدل بزرگ و عارف نامدار است. میداند که واقعاً روش فقر و مقام مرشدی حضرت احرار، چیز دیگری بوده، و همانطوریکه بر خواجۀ احرار اخلاص داشت، اخلاصمندتر گردید. چنانچه بعداً کتاب «تحفة الاحرار» خود را به نام او مسمی کرد و در آن گفت:

زد به جهان سکۀ شاهنشهی          کـوکـبــۀ  فـقــر عبـیـد الـلهی

آنـکـه ز حـریـت فـقر آگه است           خـواجـۀ احـرار عبـیـدالله است

       و دیگران گفته اند:

خرقه پوشان دگر مست گذشتند و گذشت

قصۀ ماست کـه در هــر سـر بـازار بـمــانـد

***

سر خدا کـه عــارف سالـک بـه کـس نگفت

در حـیـرتـم کــه بـاده فـروش از کـجـا شنید

            در میان مردم تورکستان داستان های عامیانۀ زیادی از شاه مشرب ولی وجود دارد. وقتیکه او را اعدام کردند و سرش را بریدند، مردم دیدند که وی بدون سر براه افتیده و راه میرود، گویا اینکه وی توسط دل راه خود را می یافت. و اولیاء الله زیادتر از راه دل کشف مینمایند نظر به اینکه به راهنمایی دماغ رفتار نمایند.

            استاد جوزجانی اولین محققی است که اندیشه های وحدة الوجودی بابا رحیم مشرب را که زندگی خود را در ازای آن از دست داد، در پرتو اشعار تورکی و فارسی او با مقایسه با اشعار عربی منصور حلاج مورد ارزیابی و تحلیل همه جانبه قرار داده است. داستان شاه مشرب ولی، مشابهت کلی به داستان حضرت لیث بن قیس دارد که در افغانستان او را بنام شاه دو شمشیره علیه الرحمه یاد مینمایند، میگویند وقتیکه سر او را کابلیان از تنش جدا کردند، دیدند که وی بدون داشتن سر با دو دست جانب مقابل شمشیر میزند، و ناگفته نماند که مسجد شاۀ دو شمشیره اولین مسجد و پل خشتی دومین مسجد در کابل می باشد.

            در کابل زمین مجاذیب از زمان های زیادی به این طرف موجود اند که یک تعداد از آنها مبتلایان مرض اعصاب هستند و یک عدۀ دیگر که مردم به ایشان ارادت دارند میگویند که آنها در جملۀ فقیر هایی می باشند که مردم بعضی کار های خارق العاده را که توسط آنها انجام یافته، دیده اند.

            مرحوم محمد عبدالحمید اسیر مشهور به قندی آغا، بیدل شناس معروف معاصر کتابی را بنام «مجاذیب کابل» به رشتۀ تحریر درآورده است و بیتی از مجاذیب کابل به یاد می آید که میگفتند:

ایـن مـردم دنـیـا را بنگـر همه مدهوشند

خندیده به هم می گفت دیوانه به دیوانه

            در بخش دیگر کتاب «تصّوف و انسان» استاد شرعی جوزجانی کار های بنیادی خواجه عبدالخالق غجدوانی، خواجه عبیدالله احرار و مخدوم اعظم را در طریقۀ نقشبندیه یادآوری مینماید و تبصره هایی بر اشعار بابا رحیم مشرب (شاه مشرب ولی) و ترانه های بابا طاهر و غیره دارد، که بسیار زیبا و دلکش نوشته شده است.

            استاد شرعی از رباعیات بابا طاهر عریان 18 ترانه را از فارسی به شعر سلیس و روان اوزبیکی ترجمه کرده و در تبصره های خود، پیرامون بابا طاهر عریان و سوز گفتار او از قلم علی راهجیری چنین می آورد: «او نینگ سوزلری نینگ روانلیگی، ساده لیگی، نازک و نفیس لیگی عین حالده اونده گی فصاحت و بلاغت مهم راغی اونده گی کوپینیش و هیجان کلام نینگ نفوذ و تأثیرچن لیگی شو قدر کوچلی که حاضرگه چه هم فارس تیلیده اونگه تینگ کیله دیگن، اونگه اوخشیدیگن اثر یره تیلمه گن.» (ص 344)

            به تأیید دانشمند فرزانه استاد حکیم شرعی که زیبایی های کلام و متن عالی کتابش این نگارنده را به گفتار آورده است، بابا طاهر واقعاً با گفته های پُر سوزش بمانند حضرت خواجۀ انصار (خواجه عبدالله انصاری)، جهانی را در هنگامه انداخته و غوغا ها را با سوزناکترین سروده هایش بلند ساخته و آوازۀ سروده های مستانه اش از جابلقا به جابلسا رسیده است.

موکو چون اشترم قانع به خارم          خوراکـم خـار و خـرواری بـبـارم

ازین خـرج قلیل و بار سنـگـیـن          هنوز از روی مـالک شـرمسارم

            و یا:

مـکـن کـاری کـه بـرپا سنگت آیو            جهان بـا ایـن فـراخـی تنگـت آیو

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند            تــرا از نـامـه خـوانـدن ننگــت آیو

            در مباحث پایان کتاب عنوان جالبی، دربارۀ تصّوف از نگاه متصّوفین و عرفای معاصر اوزبیکستان دیده می شود.

            در سابق که همه ممالک آسیای مرکزی بنام تورکستان یاد میگردید، در حقیقت یکی از مراکز عمدۀ تصّوف و عرفان بشمار میرفت.

آن بــخـارا مـنــبــع دانــش بود          پس بخارا ایست هرکانش بود

***

سمرقند صیقـل روی زمین است           بـخـارا قـوّت اسـلام و دیـن است

            جناب شرعی در خصوص تصّوف در تورکستان می آورد: «تورکستان ده شورالر توزومی، تصّوف تعلیماتیگه قرشی و سلبی مناسبت ده بولگنی اوچون برچه خلق، اینیقسه ایجادکارلرنی اوندن اوزاقله شتیریب اولرنی اوشبو تعلیمات فیضی دن محروم قیلیب کیلگن ایدی.» (ص 350، تصّوف و انسان)

            و اینک چون مردم تورکستان که بگفتۀ خلیل احمد حامدی مؤلف کتاب «در تاریکی های سرخ» یک معنی «تورک» اسلام است، دوباره به نشر افکار طریقه و تاریخ تصّوف و عرفان دست یازیدند و آقای استاد شرعی از علَم برداران آن گروه می باشد که پرچم تصّوف و عرفان را با ارتباط آن به انسان دوباره بلند کرد و با کتاب پُر محتوای «تصّوف و انسان» خود در حقیقت دروازۀ دخول را در عالم روحانیت و اسالیب زندگی مردم با عقاید و آیین شان باز کرده است.

            استاد شرعی، هم چنان با احترام و محبت خاص به نویسندگان دیگر در مورد تصّوف چون استاد نجم الدین کاملوف و دیگران یاد مینماید که با ایشان صدای دین اسلام و خصوصاً مقامات روحانی و عرفانی را از طریق تألیفات شان بلند ساخته اند، و یکبار دیگر ارواح امامان بزرگ چون امام بخاری، امام ابو منصور ماتریدی و غیره را شاد کرده اند.

            شرعی جوزجانی یا شخصیت فرزانۀ افغانستان شیره و جوهر کتاب بسیار نفیس «تصّوف و انسان» را زیر عنوان «عرفان و فلسفه ده کامل انسان سیماسی» با شعر پُر کیفیت و جذبه آور شاعر شهید آذربایجانی عماد الدین نسیمی می آغازد:

مـــرحـبــا انـسان کــامــل، جـانـیمـیـن جـانـانه سی

عالمی جسمی صدف دیر، سن میـسن دُردانه سی

            بعداً چنین می نگارد: «کامل انسان مسئله سی، وحدت فلسفه سیگه باغلیق بولگن موضوعلردن بیری حسابلنه دی، تصّوف تعلیماتی مرکزیده انسان ماهیتی نی توشونیب آلیش، اونی توبنلیکلردن قوتقـزیب، روحی ده گی معنوی تامانلرنی یوکسلتیریش و کامل انسان درجه سیگه کوتریش غایه سی یاته دی.» (ص 377، تصّوف و انسان)

            بالاخره باید متذکر شد که کتاب «تصّوف و انسان» از امهات کتابهایی می باشد که درین اواخر در خصوص عرفان و فلسفه تحریر یافته است و این موفقیت جناب دکتر سید عبدالحکیم شرعی جوزجانی را به خدمت خودش و دوستداران عرفان قلباً تبریکات عرض مینمایم.

            در ختم این مقاله دربارۀ «تصّوف و انسان» چند بیت از زبان بزرگان که عشق را برتر از همه میدانند و موضوع ارتباط مستقیم با کتاب استاد شرعی دارد آورده می شود:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثــبــت اسـت در جـریــدۀ عــالم دوام مـا

                                                              «حافظ»

مرحبا ای عشق خوش سودای ما          ای طـبـیــب جـمـلـه علت های ما

                                                                                               «مولانا»

حدیث عقل در ایام پــادشــاهـی عـشق

چنان شده است که فرمان حاکم معزول

                                                                «سعدی»

وجـود آدمـی از عشق میرسد به کمال

گر این کمال نداری کمال نقـصـان است

                                                              «بیدل»

عشق برتـر ز عقل و از جـان است          لی مع الله وقت مردان است

                                                                                                   «سنایی»

عقل کجا پی برد شیوۀ سـودای عشق

بـاز نیـابی بـعـقـل حل معمـای عـشـق

                                                           «عطار»

خیز ای عطــار و درد عـشق جـوی

زانکه درد عشق شد درمان عشق

                                                          «عطار»

دور گـردون را ز مـوج عـشـق دان

گر نبودی عشق بفسردی جهان

                                                      «….»

پروفیسور عنایت الله شهرانی، صبح چهاردهم ماه می سال 2013 مسیحی، بلومینگتن اندیانا، امریکا.

فهرست مآخذ:

1- تصّوف و انسان، تألیف عبدالحکیم شرعی جوزجانی، نشر«بنیاد غضنفر»، چاپ دوم، انتشارات سعید، کابل، 2012 میلادی.

2- غیاث اللغات، چاپ ایران.

3- مبانی عرفان و احوال عارفان، دکتر علی اصغر حلبی، چاپ ایران 1377 خورشیدی.

4- ملا شاه بدخشی، ترجمۀ فضل الرحمن فاضل، دهلی 2000 میلادی.

5- فرهنگ معارف اسلامی، دکتر سید جعفر سجادی، ایران 1357 خورشیدی.

6- عرفان عشق، هیله من غزنوی، پشاور 1378 خورشیدی.

7- قانون طرب، تعلیق و تحشیۀ عنایت الله شهرانی برنوشتۀ استاد سرآهنگ، سویدن 2000 میلادی.

8- پیر خرابات، استاد قاسم افغان، عنایت الله شهرانی، پشاور 1382 خورشیدی.

9- کی کیست در فرهنگ برون مرزی، پوهاند رسول رهین، جلد دوم، سویدن 1386 خورشیدی.

10- دارالعلم شیراز، خیرالدین محلاتی شیرازی، چاپ ایران.

11- امام ربانی مجدد الف ثانی شیخ احمد سرهندی، دکتور محمد شعیب مجددی، 2010 میلادی.

12- جنون عشق، عبدالغفور رجا، لندن 1997 میلادی.

13- سرود نیایش، ترجمۀ دکتر روان فرهادی، دهلی 1377 خورشیدی.

14- نگاهی به صائب، علی دشتی، ایران 1355 خورشیدی.

15- ایران نامه، مقالۀ داریوش شایگان، امریکا 1369 خورشیدی.

16- دیوان حافظ.

17- حجاب هستی، محی الدین بن عربی، ترجمۀ دکتر گل بابا سعیدی، تهران 1381 خورشیدی.

18- عرفان جامی، عبدالغفور رجا، لندن 1997 میلادی.

19- حکیم سنایی غزنویی، عبدالغفور رجا، جلد اول و دوم، لندن 1998 میلادی.

20- شاعر شیرین کلام حافظ، عبدالغفور رجا، لندن.

21- نظری به عرفان بیدل، عبدالغفور رجا، لندن 1374 خورشیدی.

22- تجلی اسطوره در شعر حافظ، دکتر سرور مولایی، تهران 1368 خورشیدی.

23- افکار شاعر، علامه صلاح الدین سلجوقی، کابل 1326 خورشیدی.

24- خواجه لر طریقه سی (مقاله)، عنایت الله شهرانی.

25- ساز و آواز در افغانستان، عنایت الله شهرانی، چاپ کابل 2010 میلادی.

26- دیوان غزلیات، حضرت عبدالباقی مجددی، به اهتمام محمد نعیم مجددی، کابل 2012 میلادی.

27- فضائل بلخ، تألیف واعظ بلخی و حسین بلخی ترجمه فارسی، تعلیق و تحشیه حبیبی.

28- طبقات ناصری تألیف منهاج سراج جوزجانی، تعلیق و تحشیه حبیبی.

29- جغرافیای تاریخی افغانستان، تألیف ع. حبیبی.

30- پرسش های تیلفونی از استاد سمندر غوریانی.

__________________________

نگارنده: پروفیسور عنایت الله شهرانی، تایپ و نشر: وبلاگ بولوت

(http://bayanifoundation.blogfa.com/post-412.aspx

برای مطالعۀ کتاب «تصّوف و انسان» به این آدرس مراجعه نمایید!

(http://www.tasawuf.blogfa.com/