اینجا سرود و ساز و نوا غیرممکن است
عشق و نشاط وعیش و صفا غیرممکن است
این جا هوا مکدر و لبها همه خموش
گفتار حق به پیش ملا غیرممکن است
گویند کارها همه «OK!» شود پسان
«اوکی» شدن برای شما غیرممکن است
دروازههای دانش و فرهنگ بستهاید
بیدرس و بیسبق بهخدا غیر ممکن است
دردِی بزرگ در دل من خانه کرده است
درمان او به پول و دوا غیرممکن است
کنج قفس نشسته و بیداد میکنیم
پرواز ما به سوی هوا غیرممکن است
گفتند توبه کن، وَ بیا حرف ما شنو
گفتم خطا ز جانب ما غیرممکن است
در شهر، محتسب همه جا پرسه میزند
از چشم او فتادن ما غیرممکن است
شعر و سرود و دانش ما خاک و دود شد
فرهنگ بین بیسر و پا غیرممکن است
ماندن در انتظار خبرهای خوب و خوش!
والله کنار این خلفا! غیرممکن است
هارون یوسفی
لندن- ۱۴ نوامبر ۲۰۲۳