نسلِ رستم : شعر از؛ شریف حکیم

گر من ز نسلِ اسب سواران چابک ام

پس آن شتر سوار ، سوارم چسان شده ست ؟

گر من ز نسلِ رستم و سهراب و آرش ام

اینقدر جُبن از چه درونم نهان شده ست ؟

گر من ز نسلِ قومِ سرافراز بوده ام

پس قامت ام برای چه اکنون کمان شده ست ؟

گر در رگم ز مردم آزاده است خون

عمرم چرا به بردگی ی این و آن شده ست ؟

گر جدِ من ز نسل عقاب است پس چرا

پرواز من مقید این خاکدان شده ست ؟

گر بود پهلوان زمان جدِ جدِ من

زآن پهلوان چه شد که خلف ناتوان شده ست ؟

یا این که است اکثر این حرف ها غلط

شهنامه است از (الف) اش تا به (ی) غلط

شاید نبود رستم و سهراب و رخش و رزم

فردوسِ طوس نقش  زده محتوا غلط

فرهنگ باستان که اگر بود پس چه شد

یا این که بوده است همه ادعا غلط

شاید غرور و همت و فخری نداشتیم

کاین گونه پا به سرحدِ ذلت گذاشتیم

شاید نبود خانه ی خورشید بامِ ما

یا هم نداشت ربط خراسان به نام ما

شاید به پیشِ قافله ما را نبود جای

گشتیم گرطویله نگهبان در این سرای

ورنه کسی که رخش بود زیرِ پای او

شرم است خر سوار شدن از برای او

ورنه چسان عقاب شود نوکر کلاغ

سر خم نموده کاج بمیرد به کنج باغ

ورنه چگونه کشور خورشید و ماهتاب

روشن به خانه هاش نمانده ست یک چراغ 

شعر از آقاى شریف حکیم

اکتوبر ۲۰۲۳ سدنی