خراسان را غزل می‌بافم اما… شعر از نجیب باور

به دل می‌بندم عشق آریانا؛ گریه خواهم کرد

خراسان را غزل می‌بافم اما؛ گریه خواهم کرد

تمام کهکشان را طی کنم تا پهنه‌ی آفاق

به‌خال سبز این تقویم دنیا؛ گریه خواهم کرد

به سوگ کاج‌های تربُر و افتیده در کابل

ز هندوکش به‌سمت کوه بابا؛ گریه خواهم کرد

سلام ای سرزمین رستم و افراسیاب و کی

ز یمگان تا به سوی گور سینا؛ گریه خواهم کرد

تمام خلوت شهر بدخشان را بر انگیزم

کنار مأمن پاک اهورا؛ گریه خواهم کرد

ترا ای باغبان کاج‌های رفته تا خورشید

به میلادِ فرامرز نمیرا؛ گریه خواهم کرد

□□□

ترا ای نبض گرم بیشه‌های خون و آزادی

و تندیس هلاکوهای تندِ ورطه‌ی شادی

ترا ای خاستگاه چاووشان سده‌های تلخ

و دیوارِ «نگارین‌کاخ‌های» تاج‌دار بلخ

تموزِ سالیان کوچ و ننگ آگین يادت هست؟

فغانِ از به دار آویختن پروین يادت هست؟

تو گویی شوکت دیرینه‌ات را خواب می‌بینم

و نقش آرزوی دینه‌ات بر آب می‌بینم

بلی از زابلستان و سپاه زال چیزی نیست

سمند شوخ رستم را شکوه یال چیزی نیست

عقابِ غربت کاشانه‌اش را شعر می‌سازد

سکوتِ مرگ‌بار خانه‌اش را شعر می‌سازد

طلسم ناکجا آبادِ این دنیا به سود ماست

و آتش پاره‌های پیچ اندر پیچ دود ماست

سلام ای خاک مولانای بلخ و باشگاهِ دل

دماوندِ غرور و حیرت و آیینه‌ی بیدل

□□□

خراسان را غزل می‌بافم اما؛ گریه خواهم کرد

به دل می بندم عشق آریانا؛ گریه خواهم کرد

از مجموعۀ: صور بی اسرافیل

منیر احمد بارش

به‌خاطری این شعر را گذاشتم که در خوانش چند مورد تغیر خورده است شاید به خاطر احساس زیاد شان باشد.

لهجه‌ام درّ دری اما زبانم پارسی‌ست

روح من شهنامه است و جسم و جانم پارسی‌ست

از تبار رستم و از زادگاهِ آرش‌ام

تیرهایم واژگان است و کمانم پارسی‌ست

این زبان واحد، این پهنای فرهنگ سترگ

این جنون عشق در خون رگانم، پارسی‌ست

این زبان رودکی و مولوی و حافظ است

گنگ اگر من خواب دیدم، ترجمانم پارسی‌ست

دوست دارم مولوی‌وار این زبان شمس را

این زبان شعر و منطق در دهانم پارسی‌ست

هر کجا در من نهال دوستی بنشانده‌اند

باغ صلح و آشتی‌ام، باغبانم پارسی‌ست

می‌روم از فرش تا عرش خدا بی‌واسطه

راه‌پیمای سلوکم، نردبانم پارسی‌ست

از «اهورا» مانده این آواز در گوش زمان:

من خدای مهرم و پیغمبرانم پارسی‌ست!

شوق پرواز است در من بی‌کران در بی‌کران

کفتر آزادگی‌ام، آسمانم پارسی‌ست

نجیب بارور