نام من البیرونیست؛ می‌خواهید قصۀ مرا بشنوید؟: مترجم رحیم ابراهیم

 من در سال 973 میلادی- امسال 2019 میلادی است- در خوارزم تولد شدم. در آسمان قشلاقی که زندگی می‌کردیم؛ ستاره‌ها، بسیار روشن و نورانی معلوم می‌شدند. گاهی، ساعت‌ها، با ستاره‌ها گفتگو می‌کردم.

مادرم، با هیزم‌فروشی، زندگانیی ما را تیر می‌کرد. من، چوب‌هایی که مادرم می‌آورد را؛ اره می‌کردم. هر بار، حلقه‌های چوب‌های اره شده را، می‌شمردم. با این کار، می‌خواستم بدانم که درختان چند سال عمر کرده‌اند. این کار، بزرگترین ساعتیری من بود.

کودکی بودم عاشقِ یادگرفتن و دانستن. این عادتِ مرا، کسانی که در مدرسه‌ها درس میدادند؛ دانسته بودند. از همین سبب، خیلی خورد بودم که به مدرسه گرفته شدم.

نخستین دانستنی‌هایم را دربارۀ کائنات و طبیعت، با خواندن کتاب‌های فیلسوفان گذشته، به دست آوردم. درین زمان دربارۀ نباتات و آسمان تحقیقات می‌کردم و کتاب‌هایی که درین باره معلومات می‌دادند را، خیلی دوست داشتم.

از برکتِ تحقیقاتی که انجام دادم؛ معلومات بسیاری به دست آوردم. با دانشی که دربارۀ گیاهان به دست آورده بودم؛ دوستان کوچک خود-حیوانات- را تداوی می‌کردم. موضوعات دیگری که مرا به‌سوی خود می‌کشیدند؛ ستاره‌ها و سیاره‌ها بودند. درین زمینه‌ها تحقیقات کردم. هنوز ۱۸ ساله نشده بودم که درین بخش کتابی نوشتم.

می‌خواستم، دانسته‌های مرا کسانی که بعد از من زندگانی خواهند کرد؛ نیز بدانند. از همین سبب، زبانهای دیگری یاد گرفتم. بسیار زحمت کشیدم و کتاب‌هایی که برای مردمان دیگر فایده مند بودند؛ نوشتم.

همین که شما داستان مرا می‌خوانید؛ به این معناست که من، انسانی موفق و پُرتلاش بوده‌ام؛ این‌طور نیست مگر؟

دربارۀ دواشناسی (داروشناسی) هم تحقیقات کردم. چند نوع دوا (دارو) ساختم. با این دواها، چشم امپراتور غزنی- سلطان محمود- را تداوی کردم. سلطان محمود، از خوب شدن چشم‌هایش، بسیار خوش شد. مرا، «علامۀ دربار» خطاب کرد. و من، دانشمندی سرشناس بودم. کار‌هایم در دربار سلطان مسعود پسرِ سلطان محمود را همه‌کس شنید. دانشمندی شده بودم سرشناس و دوست‌داشتنی در همه‌جا. به کمک سلطان مسعود و محبتی که به من داشت؛ می‌خواستم یک‌چیز بسیار نو، بسازم. بالاخره بعد از تلاش زیاد به ساختن آن کامیاب شدم و یک اسطرلاب (به اصطلاح امروز تلسکوپ) را ساختم. با این آله، امکان مطالعه و تحقیقات دربارۀ ستارگانِ بسیار دور، میسر شد.

سلطان مسعود، برای قدردانی از فعالیت‌های من در زمینۀ طب و دانش‌های دیگر، برابر به وزن یک فیل، جواهر و طلا و نقره بخشید. امّا من این هدیه را قبول نکردم؛ زیرا که این‌قدر ثروت و دارایی، مرا از میدان دانش، دور می‌کرد.

تحقیقاتم را بی‌خستگی، ادامه دادم. فورمول‌هایی در ریاضی کشف کردم. با این فورمول‌ها، مساحت زمین را اندازه نمودم. به ثبوت رسانیدم که زمین به دورِ محور خود می‌چرخد. اولین دانشمندی که این موضوع را کشف کرد؛ من بودم.

در ساحل بحر هم تحقیقات انجام دادم. از محاسبات انتی گرال استفاده کردم. بازهم کشف کردم که در طرف دیگر بحرها هم، سرزمینی هست. این موضوع را در کتاب‌هایم نوشتم. سالها و سالها بعد از آن‌که من با جهان خداحافظی کردم؛ کریستوف کولم، به سرزمینی که شما قارۀ امریکا می‌گویید؛ رفت. من تقریباً ۵۰۰ سال پیش از کریستوف کولم کشف کرده بودم که آن‌طرف بحرها هم، سرزمینی وجود دارد.

دربارۀ کهکشان‌ها، زمین، بحرها، گیاه‌ها، ریاضیات، جیومتری، جغرافیا، تاریخ، فلسفه و دانش‌های دیگر، کتابها نوشتم. بسیار تعجب می‌کنید. به‌هرحال، من ۱۸۰ جلد کتاب نوشتم. در تاریخ علم، هزاره‌یی (هزار سالی) که من زندگی می‌کردم را؛ «هزارۀ بیرونی» (هزار سال بیرونی) می‌گویند.

از کتاب‌هایم امروز هم به صفت کتاب‌های منبع استفاده می‌شود. دانشمندان زیادی از کشورهای مختلف، یکجا جمع شده، دربارۀ من و کتاب‌هایم، سمینارها تدویر کردند. مملکت‌ها به نام من، تکتهای پُستی چاپ نمودند. در سال 1974 میلادی، یونسکو، در مجله یی که به 25 زبان مختلف چاپ می‌شود؛ مرا معرف یکرد. در پوش آن مجله، زیرِ تصویر خیالی من، چنین نوشته‌شده بود:

«بیرونی، نابغۀ جهانی، ستاره‌شناس، گیاه‌شناس، دواشناس، زمین‌شناس، شاعر، فیلسوف، جغرافیا دان و عاشق انسانیت که یک‌هزار سال پیش از امروز در آسیای میانه زندگی می‌کرد.»

از این‌که در آسیای میانه زندگی می‌کردم و به جهانیان فایده رسانیده بودم؛ خیلی خوشحال بودم و به آن افتخار می کردم.

من البیرونی استم و این هم داستان زندگانی من!

اکنون از تو، دو خواهش کوچک دارم:

اولش، این است که داستان من و کامیابی‌هایم را به دوستان دیگرت هم بگو. خواهش می‌کنم! به این ترتیب، آنان هم مرا می‌شناسند و هم برای انجام دادن کارهای بزرگ علاقه‌مند و آماده می‌شوند.

خواهشِ دوم، تو هم آرزوهای خود و این‌که در آینده چه می‌خواهی شوی را، برای دیگران بنویس!

 [فراموشم شد که بگویم قبر من در شهر غزنی پایتخت غزنویان است. به حالتی خیلی شرم‌آور، افتاده است. نه سنگی دارد و نه گنبدی و نه هم توغی. از اثر فعالیت‌های دانشمندان مثل من در آن شهر بود که غزنی را «پایتخت تمدن اسلامی» نام ماندند.]

#نوشتۀ سُعاد تورگوت

#ترجمۀ رحیم ابراهیم

#مأخذ ترجمه: سُعاد تورگوت. بن بیرونی، دیگ بیر یاینچیلیغی، استانبول، 2012.

در مورد این دانشمند بیشتر بخوانید:

الماس بیانی جنابلری صحیفه‌سیدن آلیندی

http://danishmandbiruni.blogfa.com/