متن مصاحبه اختصاصی غفار عریف با داکتور اهانایتا راتب زاد ۲۱ دسمبر سال ۲۰۱۱ میلادی

مصاحبه
دکتور اهانیتا راتبزاد

     هم ميهنان عزيز! 

     سرزمين باستانی مان نيز در  تاريخ پراز فراز و نشيب خود ، مانند ساير کشورهای جهان ، دردامان خود رهبران و شخصيتهای پردرخشش ملی ـ سياسی و اجتماعی را زاده و پروريده، که هرکدام آنان به نحوی از انحا ء نقش معينی را در روند شکل گيری تغييرات و تحوات اجتماعی ، ايفاء نموده اند و عملکرد هريک از اين شخصيت ها را تاريخ در بوتۀ آزمايش قرارداده و بر آنها قضاوت صورت گرفته است. اگر ازگذشته های دور بمنظور جلوگيری از درازای سخن صرف نظر گردد؛ هيچ گاه   نمی توان از نقش رهبران و شخصيتهای مبارز نهضت مشروطيت اول و دوم، در امر براندازی فرمانروايی استعمار کهن  در افغانستان که نه تنها منجر به کسب استقال سياسی آن قبل از هرکشورديگر آسيايی گرديد؛ بل تصوير شکست پذيری سيستم استعمار را برای ساير ملل جهان به نمايش گذاشت؛ همينگونه از hرزشمندی رزم و پيکار حق طلبانۀ مبارزين و شخصيتهای جنبش مشروطيت سوم و نهضت دموکراتيک عدالتخواه جامعۀ افغانستان در سازماندهی ، تشکل و رهبری توده های مردم برضد  فرمانروايی آل يحی    و تغيير سلطنت مطلقه به شاهی نيمه مشروطه و سرانجام گذار آن به نظامجمهوريت و پايان بخشيدن به حاکميت فردی و سلطۀ يک خانواده که افغانستان را ملکيت شخصی و قدرت و فرمانروايی دراين سرزمين را تا ابد ميراث پدری خود می دانستند، انکار ورزيد. ازجمع شخصيتهای مطرح در پنج دهۀ اخير ميهن مان ، يکی هم رفيق دکتور اناهيتا راتبزاد وکيل و نمايندۀ منتخب مردم ناحيۀ سوم و چهارم شهر کابل دردورۀ دوازدهم شورای ملی؛ عضو پيشين دفتر  سياسی کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان ؛ بنيادگذار و رهبر سازمان دموکراتيک زنان افغانستان ؛ عضو شورای انقابی و وزير تعليم و تربيۀ دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان و رئيس سازمان صلح و همبستگی ودوستی مردم افغانستان در دهۀ هشتاد ترسايی، می باشد که بيشترين و شيرين ترين روزهای حيات پربارش را، در دفاع از آزادی و برابری، سعادت و بهروزی مردم افغانستان ، آبادی و شگوفايی سرزمين مألوفش، سپری کرده و دراين راستا هرگز سر تعظيم و تسليم را دربرابر فرمانروايان جبار و چپاولگر بين المللی و حکمرانان دست نشاندۀ داخلی درطول پنج دهۀ اخير سدۀ بيستم ، فرود نياورده است.   

     هيأت رهبری کميتۀ فعالين حزب دموکراتيک خلق افغانستان تصميم گرفت تا به گرامی داشت از هشتادمين سالگرد اين شخصيت نستوه و مبارز پرشور خستگی ناپذير ميهن و به پيشواز چهل و هفتمين سالگرد تأسيس ح.د.خ. ا. وبمنظور کسب معلومات بيشتر راجع به ابعاد مختلف زندگی ردرخشش وی؛ دسترسی به راز و رمز رخدادهای حزب و جامعۀ مان که تا کنون گفته نشده است؛ مصاحبۀ با ايشان صورت گيرد. بدين جهت  به نگارندۀ اين سطور وظيفه سپرده شد تا با اين فرزند راستين حزب و تهداب گذار نهضت دموکراتيک و برابری خواه زنان افغانستان اين ماموريت انجام و خوانندگان محترم را درجريان قرار دهد.  محتويات مصاحبۀ انجام شده در بخش های جداگانه تقديم حضور خوانندگان گران ارج خواهد شد،  که اينک بخش اول آن به نشر سپرده می شود.

     خوانندگان عزيز !

     جای بس مسرت است که رفيق گران ارج دوکتور راتبزاد پيشنهاد ما را قبول فرمودند و  زمينۀ آن را مساعد ساختند تا دقايقی چند پای صحبت اين شخصيت سياسی و اجتماعی خيلی ها مطرح و نقش آفرين درتاريخ معاصر افغانستان، بنشينيم و در رابطه به مهمترين و حياتی ترين حوادث و رويدادهای سياسی و تحوات اجتماعی درکشور طی بيش از پنج دهۀ اخير، بويژه راجع به پايه گذاری و کار و فعاليت ح.  د.  خ.  ا ، همچنان نهاد های اجتماعی   با اعتبار ميهن مان، يعنی سازمان دموکراتيک زنان افغانستان و سازمان صلح ـ همبستگی و دوستی جمهوری دموکراتيک افغانستان ، از زبان ايشان حرف های دقيق را بشنويم. خاطرنشان می گردد که در جريان اين مصاحبه سعی بعمل می آيد تا معلومات بيشتر راجع به پاره ای از مبرم ترين مسائل زندگی درون حزبی و رخدادهای بزرگ سياسی و اجتماعی دهه های پيشين بدست آيد و باای زوايای تاريک شماری ازمسائل که منجر به ناهنجاری ها و تلخکامی ها گرديده است، روشنی انداخته شود؛ بدين لحاظ ناگزيريم تا پرسش ها را اندکی مفصل تر و با جزئيات ، طرح نماييم.

 

     رفيق محترم دوکتور راتبزاد!

     پيش از هرچيز ديگر، هشتادمين سالروز تولدی شما را از صميم قلب تبريک گفته ، عمر

دراز و صحتمندی برای تان آرزو می نماييم.

     از اين که دعوت ما را به انجام اين صحبت دوستانه پذيرفتيد، بی نهايت سپاس گذارم.

     درآغاز، بايست بعرض برسد که در رسانه ی انترنتی بنام ”  دانشنامۀ آريانا ”  ، پيرامون

زندگی شخصی و فعاليتهای سياسی و اجتماعی شما ، حرف های نگارش يافته که در بسا موارد

با حقيقت درتضاد است و تعدادی از انسانهای صاحب غرض و مرض از اين يادداشتهای

نادرست ، در سياه مشق های خويش استفادۀ سوء می نمايند.  بنابران بمنظور ارائه معلومات

به خوانندگان سايت ”  سپيده دم ”  ، رد جعليات و شايعات پخش شده و لگام زدن به تاشهای

تفتين گرانه ی دشمنان ضرورت آن پيش می آيد تا صحبت را نيز از همان بخش آغاز نماييم . 

     درنخست ازم ديده می شود تا بخاطر رد نادرستی هايی که در ” دانشنامۀ آريانا ” در ارتباط

به زندگی شخصی شما ، رقم زده شده است ، پرسش ها را از همين زاويه مطرح سازيم:

     پرسش :  مؤلفان زندگی نامه ی شما ، در ”  دانشنامۀ آريانا ”  تاريخ زاد روز تان را به

استناد نوشته های انفرادی متعدد )  ع.  ق.  فضلی ـ اکتبر 2392 ، دکتر خاکستر ـ 2399 (  و با

استفاده ازمنابع چاب شده ) گزارش مورخ 1 . 1 . 2391 آقای اليوت کارمند سفارت امريکا در

کابل ، عنوانی وزارت خارجۀ امريکا ـ 2313 ، فرهنگ زندگی نامۀ افغانستان معاصر: لودويک

آدمک ـ 2392 (  ، ماه اکتوبر 2392 در محله ی گلدرۀ کابل )  با حفظ ضعيف بودن تاريخ های

ذکر شده ( رقم زده اند.

     لطف فرموده بگوييد که دقيق ترين تاريخ کدام است؟6

     پاسخ :  پيش از هر چيز ازشما و از همه رفقای کميتۀ فعالين ح.د.خ.  ا، تشکر می کنم که  

يادی از اين جانب نموديد تا ازطريق اين مصاحبه بار دگر با کليه رفقاء و دوستان و همۀ

فرزندان ميهنم هم صحبت شوم.

     درارتباط به پرسش شما بايد گفت که درکليه اسناد رسمی، تاريخ تولدم، ماه اکتوبر 2392

در محله ی گلدره ی کابل درج شده است، پس دقيق ترين تاريخ می تواند همين باشد.

     پرسش : در ” دانشنامۀ آريانا ” به اتکای گزارش آقای اليوت و نوشته ی لودويک آدمک ،

راجع به زمان و محل آموزش و تحصيل شما چنين معلومات داده شده است:

     ـ ختم صنف هشتم در ليسه ی مالی درسال 2391 ؛

     ـ ادامۀ آموزش در رشته ی پرستاری در آموزشگاه نرسنگ در سال 2399 برای يک سال ؛

     ـ آغار آموزش عالی در رشته ی پرستاری در سال 2393 در مدرسه ی شيکاگو در امريکا

و پايان تحصيل در سال 2311 درهمان موسسه ی آموزشی امريکايی ) به قول اليوت : 2319 ـ

2312 مدرسه ی نرس ها در شيکاگو ( ؛

     ـ شروع تحصيات عالی در دانشکده ی طب دانشگاه کابل  در سال 2319 و پايان تحصيل در

همانجا در سال 2399 .

      می خواهم از زبان خود شما بشنوم که آيا معلومات داده شده درست و کامل می باشد ويا

چيزهای قابل اصاح و يا افزود کردن درآن ، وجود دارد؟

     پاسخ :  درسال 2391 از ليسۀ مالی سند فراغت صنف هشتم را بدست آوردم و درهمان

سال درآموزشگاه نرسنگ، فراگيری آموزش را در رشته ی پرستاری آغاز نمودم.7

     درسال 2311 با استفاده از يک بورس تحصيلی به آموزش عالی در رشته ی پرستاری، در

مدرسه ی شيکاگو در اياات متحده ی امريکا، پرداختم و درسال 2319 با حصول سند فراغت ،  

به کشورم باز گشتم .

     درسال 2319 شامل دانشکده ی طب دانشگاه کابل شدم و درسال 2399 بحيث پزشک   ) 

طبيب ( در رشتۀ طب معالجوی، فارغ التحصيل گرديدم.

     پرسش :  اسم پدر بزرگوارتان ، زنده ياد احمد راتب ، بمثابۀ شخصيت سرشناس سياسی و

مبارز پرشور راه آزادی و دموکراسی درافغانستان، همچنان چهرۀ پردرخشش فرهنگی و فعال

مطبوعاتی کشور درنزد همه ی آگاهان و بيدار دان سياسی ميهن مان ، نام آشنا و هميشه

جاودان است.

     وليک در ”  دانشنامۀ آريانا ”  ، بربنياد حکايت های شخصی و با استفاده از مأخذ های

متفاوت ، در رابطه به دشواری های که فضای زندگی را باای شان تنگ ساخته بود و

مشکاتی که حيات سياسی اش را تحت تهديد قرارداده بود، مطالب ضد و نقيضی به نشر رسيده

است . از جمله نکات زيرين درآن درج است:

     ـ احمد راتب بمثابۀ نويسنده و عضو فعال جنبش جوانان افغان سهم گيرنده پرتحرک درتهيه

متن قانون اساسی مصوب 2319، ناشر و صاحب امتياز هفته نامه ی”  نسيم سحر”  پس از

سقوط سلطنت امير امان هللا خان به سبب پخش شبنامه ها و نشر رسالۀ ” شغال بريتانيايی ” در

مخالفت با محمد نادرشاه ، بازداشت و زندانی شد ؛

     ـ درسال 2392 از افغانستان تبعيد گرديد و در سال 2399 درخارج از کشور درگذشت؛

     ـ روايت ديگر حاکی از آن است که درزندان درگذشته است؛

     ـ براساس معلومات مندرج درکتاب ”  پيشگامان ژورناليزم افغانستان ”  تأليف زرين

انزورگر، مدتی عهده دار جنرال قنسولی افغانستان درمشهد بود.  درزمان سلطنت حبيب هللا8

کلکانی زندانی شد و پس ازچندی از زندان فرار کرد و راهی هند گرديد. درآغاز سلطنت نادرشاه

دوباره به افغانستان بازگشت نمود، اما به زندان افتيد؛

     ـ بنابر نوشتۀ زرين انزورگر با تکيه به شنيدن مطلبی از زبان شما، مبنی بر اين که ”  احمد

راتب درسال 2921 خورشيدی درتهران درگذشته و درجوار آرامگاه شاه عبدالعظيم مدفون

است ” ؛

     ـ داکتر حشمت حسينی حکايتی دارد ازاين قرار: احمد راتب به خارج تبعيد نشده ، زيرا درآن

زمان اين رسم معمول نبود.

     وی از زبان محمود ياور )  شوهر عمۀ شما (  حکايتی می آورد که موصوف در دورۀ

نادرشاه روانۀ زندان شد.  قبل ازاين حادثه ، محمود ياور جواهرات گران بهای خود را دريک

کمربند جابجا کرده بود و آن را به احمد راتب سپرد تا به همسرش ) عمه ی شما( بسپارد. ليکن

چنين نشد و ايشان به تنهايی همراه با جواهرات به ايران فرار کرد و از آن پس از مرده و زنده

بودنش خبری دردست نيست.

     خوش خواهيم شد ، هرگاه دراين موارد بشمول تاريخ درگذشت پدر بزرگوارتان معلومات

دقيق و درست را از زبان شما بشنويم ؟

     پاسخ :  پدرم احمد راتب برطبق اسناد و مدارک تاريخی و به استناد حرف های که

نزديکترين اقارب خانوادۀ مان درباره اش می گفتند ؛ عضو فعال جنبش جوانان افغان بود و در

کميسيون تهيۀ متن قانون اساسی دوران شاه امان هللا ) مصوب 2319( اشتراک داشت و هفته

نامه ی ” نسيم سحر” را منتشر می نمود.

     پس از سقوط سلطنت امان هللا خان به علت عضويت )  سابقه (  در جنبش جوانان افغان و

پخش شبنامه درضديت با محمد نادرشاه و توطئه های انگليس عليه افغانستان ، همچنان نشر

رساله ی ” شغال بريتانيايی ” به زندان انداخته شد.9

     در مورد اين که در سال 2392 پدرم ازافغانستان تبعيد گرديده ، تاريخ دقيق نيست. زيرا بعد

از من ، مادرم يک پسر به دنيا آورد. در هنگام تولد برادرم ، پدرم درتبعيد درخارج حيات به سر

می برد و از بيرون به مادرم احوال فرستاد تا نام وی را احمد جواد بگذارد.  برادرم فعاا شکر

زنده و صحتمند است.

     آنچه در کتاب ” پيشگامان ژورناليزم افغانستان ” درباره ی پدرم گفته شده است، درجا جايی

درست می باشد، ازجمله :

     »  درزمان سلطنت حبيب هللا کلکانی زندانی شد و پس از چندی از زندان فرارکرد و راهی

هند گرديد. درآغاز سلطنت نادرشاه دوباره به افغانستان بازگشت نمود، اما به زندان افتيد.«

     ليکن پدرم هيچ گاهی » عهده دار جنرال قنسولی افغانستان درمشهد « نبود؛ بلکه پدرکانم

، عبدالباقی در آن جا ماموريت داشت.

     در رابطه به اين مطلب که پدرم »  درسال 2921 خورشيدی درتهران درگذشته و در جوار

آرامگاه شاه عبدالعظيم مدفون است « قابل تذکار می دانم:

     درسال 2311 م ، وقتی که به مقصد تحصيل راهی شيکاگوی امريکا بوديم ، در اول پروگرام

سفر را به تهران تنظيم کرديم و چند روزی را در آن جا سپری نموديم. 

     درتهران ، درگورستان شهروندان افغانستان هرقدر پاليدم، آرامگاه ) قبر ( پدرم را پيداکرده

نتوانستم.

     پدرم درزمان حياتش وصيت کرده بود که پس ازمرگ ، دروطن به خاک سپرده شود؛ چون

اين خواست شان براورده شده نتوانست؛ بنابران يک خريطه ی پر از خاک وطن را که باخود به

تهران برده بودم، از فرط درد و غم و مأيوسی، به سر و روی خود پاشيدم.

     اين که پدرم درزمان سلطنت محمد نادرشاه » درزندان درگذشته است « معلوم نيست.10

     در ارتباط به اين گفته که درزمان سلطنت محمد نادرشاه تبعيد افراد به خارج » رسم معمول

نبود « می توان يک مثال روشن آورد:

     فاميل عنايت سراج ، برادر شاه امان هللا ، به ايران تبعيد شده بودند، که بعد از پايان گرفتن

دوره ی صدارت سردار محمد هاشم خان ، دوباره به ميهن برگشتند. 

     حکايت محمود ياور، شوهر عمه ی اين جانب ، راجع به پدرم ازريشه نادرست است.

     محمود ياور ، مربوط به خانواده ی ”  شاه غاسی ”  بود .  حرف های وجود دارد ، که با

همسر و فرزندانش رفتار نامناسب و خيلی ها زشت داشت و دارای سلوک نيکو نبود.

     پدرم در نوشته هايش اين روش او را انتقاد می نمود وزشتی هايش را برما می ساخت.

     به نسبت ظلم و رفتار نامناسب درمقابل فاميل خود، يک پسر محمود ياور، درواکنش به

اعمال پدر ، دست به عمل خود ُکشی زد.  بدين لحاظ اورا به زندان انداختند.  به زندان رفتن

محمود ياور يک قضيه ی جنايی بود نه سياسی.  از حقيقت اين موضوع همه ی اقارب،

خويشاوندان و دوستان نزديک فاميل آگاهی دارند.

     درحال حاضر آوردن حکايت های ازاين دست، آنچه در »  دانشنامۀ آريانا «  آمده است،

بسيار آسان است؛ وليک ادعای خاف حقيقت راه بجايی نمی برد.  بنابران حرف های پيش پا

افتاده تلقی می گردد و امکانی برای پذيرش ندارد. 

     پرسش : رفيق راتبزاد !  مؤلفان زندگينامه در ” دانشنامۀ آريانا ” مصروفيت های وظيفوی

شما را ، دردوره های مختلف ، متکی به معلومات داده شده از سوی ديگران ، بصورت پيهم

رده بندی کرده اند. اما بايد گفت که دربارۀ آن ماموريت های رسمی که به دوران زندگی و حيات

سياسی و ايام کار و پيکار خاقۀ اجتماعی شما ارتباط پيدا می کند ازم است تا بطور جداگانه و

بشکل مفصل روی آن صحبت صورت گيرد که چند لحظه بعد نوبت آن خواهد رسيد.11

     درنخست طالب معلومات راجع به مصروفيت شما بحيث آموزگار در مدرسه ی قابلگی و در

بيمارستان مستورات می باشيم که در ” دانشنامۀ آريانا ” آن را به گونۀ زيرين آورده اند:

     ـ پس از بازگشت از شيکاگوی امريکا ، مدتی آموزگار در دانشسرای قابلگی کابل ؛

     ـ بنابر نوشته ی لودويک آدمک ، تا سال 2319 ميادی به عنوان مدير نرسنگ ) پرستاری( 

دانشسرای ) تربيه معلم و بيمارستان مستورات ( مشغول بوديد.

     لطف فرماييد بگوييد که حقيقت موضوع چگونه بوده است ؟

     پاسخ : من تا اخير سال 2319 م در امريکا بودم، پس از آن به وطن برگشتم و در مدرسه ی

نرسنگ )  مکتب نرس قابلگی (  که مربوط به بيمارستان مستورات بود، بحيث آموزگار، به

تدريس پرداختم.

     پرسش: داکتر صاحب گرامی ! حال موقع آن رسيده است تا برگه های تاريخ زندگی سياسی

و اوراق دفتر فعاليتهای اجتماعی و توده ای شما را بگشاييم و بسا حرف های ناگفته را از زبان

خود شما بشنويم.

     هرچند طی دودهه ی اخير ، در اين جا و آن جا، مطالبی بشکل جسته و گريخته ، از سوی

شماری از آگاهان و تحليل گران سياسی و واقعه نگاران، در اين باره ، نگارش يافته است؛

وليک متأسفانه اين داده ها يا بسنده نبوده ـ ناتکميل و دارای نواقص اند ويا اين که رقبای

سياسی ديروزی و امروزی ح. د . خ. ا ، همچنان منحرفين نيمه راه و سنگر گريزان جبهۀ نبرد

، درمتن آنها ديدگاههای مغرضانۀ خويش را گنجانيده اند ؛ از اينرو اکثرا گمراه کننده نيز می

باشند.

     واما ، اکادميسين دستگير پنجشيری که از جملۀ موسسان )  عضو اصلی کميته مرکزی

منتخب کنگرۀ موسس (  حزب دموکراتيک خلق افغانستان بوده است، درمقاله ای بمناسبت

هشتادمين سالگرد تولدی شما منتشرۀ سايت های ” سپيده دم ” و ” پرچم ” پيرامون شخصيت12

سياسی و اجتماعی شما چنين نوشته است : »… درست پنجسال پيش از تأسيس “جمعيت

دموکراتيک خلق”  و درسال 2991 خورشيدی ، به شيوه تفکر علمی و انديشه های پيشرو بانو

دکتورس اناهيتا راتبزاد؛  درباره ی  مقام تاريخی زن وبرابری حقوقی زنان با مردان ودرباره ی

ضرورت اشترا ک فعال زنان در تنظيم حيات ملی و اجتماعی، آگاهی يافته  بوده ام…. «

     ازمتن اين مقاله برمی آيد که شما درسال 2991 درزمان صدارت محمد داوود و پنج سال

پيش از توشيح قانون اساسی دهۀ دموکراسی )!(، وارد جهان سياست شده بوديد؛ توضيح

بفرماييد که انديشه های سياسی چگونه در زندگی سياسی شما راه يافت؟

     آيا کسی از زمرۀ شخصيتهای سياسی آن روز مشوق تان درگرايش به جهان سياست بوده

است ويا خير؟

     پاسخ :  نخستين بار انديشه های سياسی، با مطالعۀ يادداشت های که از پدرم ، نزد مادرم

باقی مانده بود و دراختيارم قرارداده شدند، آشنايی پيدا کردم. پس از آن پرزه های پدرم، توسط

مامايم محمد رسول که پيشه ی بوت دوزی داشت، بدستم رسيد و به مطالعۀ آنها می پرداختم. 

بدين مفهوم که اندوخته فکری آغازين را در جهان سياست از پدرخود داشتم.

     ليکن در پسان ها که جريان فکری نهضت مشروطيت سوم و جنبش روشنگری اتحاديۀ

دانشجويان دانشگاه کابل ، درميان جوانان راه خود را باز نمود و تعداد زيادی از آگاهان به اين

گرايش ها پيوستند، من نيز با اشتياق تمام روابط خود را با شخصيتهای مطرح و پرنفوذ آن

روزگار برقرار کردم.

     دراين دوران ، از صحبت های رفيق ببرک کارمل زياد آموختم و مشوقم در صحنه ی

سياست ، ايشان بوده اند تا اين که به شکل فعال وظيفۀ تشکل زنان ميهن را در يک نهاد

سياسی ـ اجتماعی بدوش گرفتم.  13

    پرسش:  درمورد رفع حجاب و موضوع حقوق زنان ـ به قول مير محمد صديق فرهنگ : » 

ازختم دورۀ پادشاهی امان هللا شاه به اين سو دولت درمسألۀ حقوق زنان روش ارتجاعی و

محافظه کارانه داشت مدارس دختران مسدود گرديد. محمد نادرشاه چنانچه ديده شد حجاب زنان

را يکی از فقرات اساسی خط مشی خود اعان کرد … اما با گذشت وقت و زمان نيازمندی های

نوی در جامعه پيدا شد که تعليم دختران را ضروری می ساخت، بنابرآن  در دورۀ صدارت محمد

هاشم خان مکتب قابله گی درکابل تاسيس گرديد که بعدها در دورۀ شاه محمود خان به شکل

مکتب کامل العيار متوسطۀ دختران درآمد. معلمه ها و متعلمه های اين مکتب برای بار اول رفع

حجاب را ازجانب نسوان تبليغ و تقاضا کردند… اين تصميم بدون آنکه به شکل رسمی اعان

شود،   در يکی از شبهای جشن سال 2313 با ظاهرشدن ملکه و خانم های صدراعظم و وزير

خارجه بدون روبند درمنطقۀ جشن عماا در محل اجراء گذاشته شد…. « ) 1( 

     ازاين که اين نخستين حرکت تبليغی و مطالبۀ حق مشروع و حياتی زنان ميهن مان از مکتب

نرسنگ که شما بحيث معلم و سابقه دار آن بوديد، آغاز يافت؛ لطف فرموده بگوييد که اين

پروسه چگونه شروع شد وزمانی که ازطرف حکومت وقت قبول و عملی گرديد ، شما با

دستيابی به اين پيروزی ، چی وظايف ديگری را دربرابر خود می ديديد؟

     پاسخ :  به هيچ کس پوشيده نمانده که يکی از توطئه های انگليس عليه نهضت امانی، که

موجب تحريک ارتجاع سياه در داخل کشور شد ، دامن زدن به موضوع آموزش دختران و

اعزام تعداد ديگری به خارج، غرض فراگيری تحصيات عالی ، بود. از اين رو محمد نادر شاه

به هدف جلب حمايت و خوشنود ساختن نيروهای ارتجاعی،    مطابق نقشه ی انگليس ها،

مدارس دخترانه را مسدود کرد و در خط مشی حکومت خود، رعايت حجاب زنان را از جملۀ

مهمترين وظايف حکومت پنداشت.14

     فقط نياز زمان و خواست مبرم جامعۀ روبه تکامل آن روز افغانستان درپيوند مناسبات

دوستانه با ساير کشورها بود که ازسرگيری برنامه ی آموزش دختران را درمدارس، حتمی

ساخت و مکتب قابلگی درکابل تاسيس گرديد.

     درآن وقتی که مدير مکتب نرسنگ بودم، سرطبيب شفاخانه ی مستورات، دوکتور صمد

سراج بود و من درعين حال سمت معاونيت فنی سرطبيب را داشتم.  دراين جا ما با کتله ی

وسيعی از نرس های جوان در ارتباط بوديم.

     درشفاخانه ی مستورات کار می کردم که به دختران اجازه داده شد تا به تحصيات عالی

بپردازند. فاکولتۀ طب برای دختران ) جدا از مردان ( درهمين بيمارستان مستورات ايجاد گرديد

و رئيس فاکولته محمد عثمان خان انوری بود.

     من نيز بحيث دانشجو، شامل دانشکده ی طب شدم.  دراين وقت وظايف ما اندکی سنگين تر

گرديد.  زيرا دختران از صنف دوازدهم ليسه ها فارغ وغرض تحصيات عالی بدين جا آمده

بودند و سطح آگاهی نسبتاا بلندتری داشتند.

     اما به زودی نيازهای مشترک، ميان ما رشته ها و پيوندها را محکم بست و زبان يکديگر را

درک کرديم و بخاطر دستيابی به حقوق حقۀ خويش و رفع حجاب و رهايی زنان ميهن از قيد و

بند مناسبات پوسيده ی فئودالی ، پروسه ی کار آگاهی دهنده آغاز يافت.  نشست های منظم

ترتيب می داد يم و به تبادل افکار می پرداختيم.  

     پرسش :  معذرت می خواهم ، چهار سال بعدآن، رويدادهای بزرگ ديگری چون :  استعفای

سردار محمد داوود يک عضو مقتدر خانوادۀ حکمران از مقام صدارت ؛ توظيف دوکتور محمد

يوسف بحيث نخست وزير؛ اعام نظام شاهی مشروطه و تصويب قانون اساسی جديد سال

2999 خورشيدی، بوقوع پيوست؛ تأثير اين رخدادها درسرنوشت مردم و بويژه باای نيمی از

پيکر جامعۀ مرد ساار افغانستان ، چقدر ملموس و سرنوشت ساز بود ؟15

     پاسخ : هرچند رفع حجاب زنان دردوره ی صدارت محمد داوود صورت گرفت و فاکولتۀ طب

دختران از بيمارستان مستورات به علی آباد انتقال پيداکرد و برنامۀ آموزشی يکجا با مردان به

پيش برده می شد؛ وليک با آنهم تغيير حکومت، اعام نظام شاهی مشروطه و تصويب قانون

اساسی جديد تأثيرات معين خويش را بر زندگی مردم و روان جامعه گذاشتند که درآن وقت خيلی

ها قابل لمس بود و فضای بازتری برای تنفس به وجود آمد و زنان نيز توانستند ازاين تحوات ،

بويژه در شهرکابل به شکل مثبت مستفيد گردند . 

     دراين زمان نيز تنظيم و سازماندهی کار بازنان رابه عهده داشتم. 

پايان بخش اول

     مآخذ :

2ـ ماترياليزم تاريخی ، مؤلف دکتر احسان طبری ـ ص 111 .

1ـ افغانستان درپنج قرن اخير، مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، ج دوم، صص 912 ـ 911. 

www.sapidadam.com