آهای هموطن !

شعر
سلیمان کبیر نوری

آهای  هموطن !
مگذار همچو پار :
آید به شهر ما
چون مور- چون ملخ
با یالهای چرک
بد بوی – بد نما
آید به شهر ما
سنگین دلان غرب
با طالبان جنگ
با دشمنان صلح
بر شانه ها تفنگ
با تیر و با خدنگ .
مگذار هموطن !
طاعون شوم قرن
در قرن بیست ویک
آید به شهر ما
با گامهای شوم
با شعله های خشم
با تیر و با خدنگ
وحشت بنا کنند
با دار و سنگسار
با کیبل و چماق
با قطع دست و پا و گردن و با مسخ و مثله کردنت !
*****

آیا ز یاد رفت :
آن روزگار شوم
کاین بربران عصر
سیلاب خون را
در هر کران روان
در کوی و در سرا
ماتم بپا نمود؟
*****
فرزند بس حرام «ریگن» و «برژینسکی» و «رافیل» و «مارگریت»
کرنیل «امام» و «بابر» فاشیست و گل (حمید)…
دیوان بس پلید؛
شیخان فاجر قبایل امیه و یزید؛
آشوب آفرید؟
درد و دریغ آنکه تباه گشت و خوار و خاک شد
اما شعور مردم خوابیده و کمباور و خوش باور مان پاک شد
رخشنده رهیاب و جهانتاب شد
اینک دیگر تمامی وارثان میهن زیبای ما
هر لحظه، هر کجا
هوشیار میشوند
بیدار میشوند
*****
آری جهان نگر
بحران «نظم » غارت و سرمایه و تلبیس و انحصار
– این غول شبترین شب تاریخ روزگار-
بی مهار
بیداد میکند
یعنی زوال ِ قدرت فرعونیان قرن
یعنی شکست کاخ سلاطین نفتخوار
یعنی زوال ِ نظم ِ خرد باختگان پار
وان نوکران حلقه بگوش ستمگران
ٱغاز گشته است !
مشت نهان به پردهء دین ؛ نیز باز گشته است!
مشت نهان به پردهء دین ؛ نیز باز گشته است!
****
بنگر تو هموطن
عصر نوین ما
خواند بگوشها
شهنای آرزو
میلودی بلند نوین گشتن زمان…
*****
پس استوار باش
بیدار باش و واقف این تیرگی شب
چون تا هنوز هم
پایان کار نیست ‍!
ممکن هنوز هم :
آید به مرز بی در و سقف حریم ما
غولان پاگلین
چون عصر بردگی
غیر از غلامی و کنیزی نخواهند و ندانند رسم و راه
پی افگنند، بساط وحشت و غرقاب تیره گی
آتش زنند به خرمن و باغ و نعیم ما
غارت کنند تمام ثروت سرشار این دیار
با نظم وحشت و با دار و سنگسار…
*****
یاد است و یاد دار
این کرگسان دون
این طالبان خون
در سالهای پار
کامد به شهر و دیهه و دشت و دیار ما
ویرانه شد همه !
بیچاره شد همه
آواره شد همه
در چادرو دلاق و به زنجیر و به زولانه شد همه
*****
داریم بیاد ما
آن ناله های زار
آن ضجه های درد
آن دود های آه…
ابر سیاه و سرکش و تند باد خونفشان
بر سر زمین ما
از هر وجب گذشت
از کوه و دشت و دره و شهر و دیار ما
با آتش ِ جنون عرب های «جاهلی»
با دره ، کیبل و با دار ، انفجار…
محشر به پا نمود
هر آنچه بود هستی ما خاک و دود شد
آن سان که بود ولع وحشی ی پنجابی و « ضیاء»
کابل – نه کشور افغان تمام سوخت !
تاریخ و ثروت فرهنگ و عز و شأن و نام سوخت
******
ای جان جان من!
بین تیرگی جهل درین برهه ی زمان
بنگر که ارتجاع سیاه ؛ خصم نابکار
زنجیر ها بکف
در فکر بردگیست
برخیز هموطن
با دانش و دها
با ثروت تجارب انبوه دهه ها
با نام و عشق و همت شیران این وطن
بر ضد شر و فتنه و سازش که در دور ها به پاست
بر ضد سرنوشت شوم که بهرت رقم زنند
دیوان روزگار
دد های کور و هار
آواز کن بلند
فریاد « نه !» به هر کرانه دنیا به پا بکن
چون موجهای سرکش دریای ملتهب
چون آذرخش پر غضب آسمان در بهار
با عزم آهنین
با خشم و غیظ و کین
آتش فگن به لانه ء این نوکران غیر
این یاوران دون ستم پیشگان نفختحوار،
اشرار جنگ و تازش و تاراج و اسلحه…
******
بشکن طلسم شوم
بنیاد بردگی و اسارت خراب کن !
از بیخ کاخ ظلم و زور و برده گی و جنایت خراب کن !
تفتین و توطئه
نقش بر آب کن !
******
دنیا به کام تست ؛
عصر و زمان و خلق جهان
همراه تو و همنبرد تو و پشتبان تست !
بر جنبش عظیم مردم مغربزمین ببین !
بر خیزش و قیام خلق های عرب ؛ تند تر نگر!
****
بر بارگاه دیو
از شرق تا به غرب
قدرت نمانده است .
هر سازش و نمایش رسوا و مسخره
جز ترس ؛ جز شکست نیست
جز هم فرار با زبونی ز بن بست دست !
*****
آهای هموطن !
دیگر مکن درنگ !
با عقل راهبین
با دانش و هنر
با عزم آهنین
با همدلی و همرهی و همرسی در رزم و در هدف
پیروز میشویم
آینده ز آن ماست
زمان ؛ زمان ماست !
پیروز میشویم.
بهروز میشویم.