مولانا جلال الدین محمد بلخی:

مولانا بزرگ بلخ پدر شعر دری

مولانا  جلال  الدین  محمد : جلال  الدین  محمد بن  بها الدین  محمد بن حسین  الخطیبی  البکری الحنفی  در( ۶۰۴)هجری  در سر زمین  باستانی  شعر  وادب  بلخ  تولد گردید و در سال (۶۷۲) در قونیه  (ترکیه) وفات یافت.  پدرش  «بهاالدین  محمد  پیروان  زیاد  در طریقت داشتُ  مشایخ  وعارفان  و خلفای  زیاد در  حلقه  او  بودند ُ در نخست او نزد  خوارزمشاه  خیلی  مقرب  بود اما مخالفان  تصوف  از وی  به  خوارزمشاه  شکایت بردند که موجب رنجش خوارزمشاه  گردید. و ی را مجبور ترک  وطن و مسافرت  ساخت. البته مسافرت  وی  مقارن  ظهور فتنه  ونفاق  مغل هم بوده  است.  بهاالدین محمد  در (۶۱۷) هجری  از بلخ  جبراٌ بمسفارت  پرداخت  که جلال الدین  در آنزمان چهارده سال داشتُ  نخست  به  هرات  آمدند و از انجا به  نیشاپور رفتند و جلال ادلین  به  دیدن  عطار رسیدُ شیخ  فرید الدین  عطار  برایش  دعا کرد و مثنوی  (اسرار نامه) خود را بوی داد و برای  بها الدین  گفت که این  فرزند را گرامی  بدارُ  از ناصیهء  او بزرگی  هویدااست.  باشد که نفس  گرم  اش  آتش  بر سوختگان زند.  بهالدین  با خانواده  اش  به  حج رفت و از آنجا به  ملاطیه رفت  و مدت چهار سال  آنجا  بماندند و بعد در آسیای  صغیر متوطن شدند  هفت  سال در (لارنده ) مقیم بودند و بعد نظر به دعوت سلطان  علاوالدین  کیقباد (۶۱۷-۶۲۶) دوازدهمین پادشاه سلجوقی  رومُ  به  قونیه  مرکز  حکومت  او رفتند.  بهاالدین  خود عالم بزرگ  در علوم  ظاهری  وباطنی  بود  به  تدریس  علوم  و نشر و ارشادات فضایل  پرداخت.
«جلال الدین  محمد» نخست  نزد  پدرش  تحصیلات را آغاز  کرد و در سال(۶۲۸) بهاالدین  وفات یافت  ُ جلال  الدین  نزد  «سید برهان الدین محقق  ترمذی» که از شاگردان پدرش  بودُ کسب  فیض  نمود  و مدت  نه  سال از ارشادات  وی  بهره  گرفت  و بعد به سفر (جلب ُ دمشقُ و سایر  شهر های  سوریه ) پرداختُ در سوریه  اقامت  گذید و اخذ معرفت و درک  مجالس  اصحاب  و طریقت  نمود. بعد به  قونیه  برگشت و به  تدریس  مشغول  گردید.  روزی  بر حسب  اتفاق  با « شمس الدین علی بن ملک داد» تبریزی  برخورد.  در این  ملاقات  شمس  از  مولانا پرسید که{ غرض  از مجاهدت و دانستن علوم  چیست؟}  در ملاقات ها و گفت  و شنودها مولانا فضایل  و اخلاق  نیکوی  شمس را درک  و مرید  او گشت. مولانا  از دیدار و گفتار شمس  به  وجد آمد و سر تعظیم به بزرگی  وی  نهاد. حالت  ظاهری  را فراموش  گرد و با اهل  دوریشان و عارفان  انس گرفت  و به ریاضت پرداخت.
آنچه  در باره  مولانا بزرگ بلخ از تولد تا وفات  و محل  بود و باش و سفر هایش  ذکر گردیدُ  گواهی آنست ُ هیچگاه  اقامت در ایران  نداشته  است{جعل  نویسان کشور ایران} به تاریخ  توجه  چندانی  ندارند و تلاش  مینمایند که سایر علما و فاضلا  کشور های  غیر را بر عقیده خویش  ایرانی  قلمداد نمایندُ برعلاوه  مولانا ابن سنای  بلخی  را که بیشتر به  افغانستان  و آسیای میانه  (ماوارنهر ) تعلق  دارد نیز  از علما ایران دانسته و افتخارات ان بزرگمرد  نیز  جهان  شمول  است . شاید امروز از هرکسی که در ایران زندگی می کند بپرسید که مولوی اهل کجا بود ودر کجا زندگی می کرد  پاسخ خواهد داد که بله او یک شاعر ایرانی و پارسی گوی بوده و تمام عمر خود را در ایران سپری کرده و تمام اشعارش نیز به زبان فارسی می باشد و فقط در اواخر عمرش گذرش به قونیه (در ترکیه) رفت  و همان جا در سن 68 سالگی نیز فوت کرده است.
در شرح  زندگی و مسافرتهای  «محمد بلخی»  توجه  نمایند اصلاٌ از ایران نام  برده  نشده  استُ چه  میشود  که  اندک  از راست  نویسی  بهره  برده و به صداقت  بنویسند  که  یک شاعر  دری  زبان  و شخصیت  بین الملی بوده است.  زیرا مولانا بزرگ افتخار تمام  بشریت  است و کلام  مولانا برای  تمام بشریت  پیام  از غیب  را میدهد… اگر  توجه  نماید خود  میگوید:

{ گر بریزی بحر را درکوزه ای == چند  گنجد قسمت  یک  کوزه ای }